به نام قدرت مطلق الله
سلام دوستان میلاد هستم یک مسافر. خداوند یگانه و صبور را ستایش میکنم بابت تمام نعمتهایش و شکر میکنم بابت تقدیرها و حکمتهای نهفتهاش.
آخرین روزهای سرد زمستان ۱۴۰۰ بود که در ناامیدی غوطهور، غرق در سیاهیها و تاریکیها بودم و از خدای خود گله و شکایت داشتم که این چه زندگی و چه سرنوشتی است که نصیب من کردهای.
هرروز بیشتر و بیشتر در تاریکی به سر میبردم، وقتی به خودم در آینه نگاه میکردم از خانه فرار میکردم در خلوت خود، زار و زار گریه میکردم و همچنان از خدا، شکایت و شاید کفر هم میگفتم. چندین قدمی کنگره ۶۰ میآمدم و دقایقی از دور سفیدپوشانی را میدیدم ولی جرأت وارد شدن را به آن مکان نداشتم. این آمدن و برگشتن، چندین بار اتفاق افتاده بود ولی با خود گفتم؛ میلاد، تا اعتبار و آبرویی که نزد خانواده و همسفرت داری به فنا نرفته تا اوضاع بدتر از این نشده، خودت برو درون ترس، برو و از بند اعتیاد خود را آزاد کن و بدون سروصدا برگرد به آغوش خانواده.
.jpg)
گفتنش راحت بود ولی عمل کردن واقعاً سخت بود. به هر حال روزهای آخر اسفندماه بود، انگار چندین نفر آنجا منتظرم بودند تا من از ماشین پیاده شوم و دستم را بگیرند. اولین نفر شخصی به نام رامین بود که به من نزدیک شد و دستم را در دستان راهنمای شال سبزی به نام آقا محمود گذاشت. آنجا همه همدیگر را بغل میکردند بدون اینکه همدیگر را بشناسند. عشقی که بین افراد میدیدم مرا بیشتر و بیشتر عاشق کنگره کرد.
آنجا افرادی بودند که چهرهای نورانی داشتند و شالهای رنگ و وارنگ. شخصی خوشتیپ و قدبلند به نام آقا مجتبی را با حس خوبی که به من دست میداد، انتخاب نمودم. او شد، پدرم، شد مادرم، شد برادرم و شاید همهکس من. چشم بر هم زدم از بند اعتیاد رها شدم. با راهنمایی آقا ارسلان سفر نیکوتین انجام دادم. وارد لژیونی مقدس به نام لژیون سردار شدم چقدر حس خوبی دارد، از پول، از خواستههای زندگی بگذری و عهد ببندی و به عهد خود وفادار باشی.

خدایا اینجا دیگر کجاست؟ خدایا من که تا دیروز هم از تو کمک میخواستم و به تو ناسزا میگفتم، چرا تقدیر من اینگونه شد؟ من که همیشه بهواسطه اعتیادی که ناخواسته گرفتارش بودم از زن و بچه، از خانواده، از همه فراری بودم امروز دل کندن از خانواده برایم سخت و دشوار شده، امروز در یک ناباوری بزرگی غرقشدهام که همان کلام معلم عشق که میگوید؛ باوری در ناباوری.
تا به خود آمدم، دیدم وزنم بالا رفته، ترشی و سوزش معده، هنگام کار کردن، امانم را بریده بود، از طرفی کمردرد نمیگذاشت فعالیت زیادی داشته باشم. نمیدانم چه شد و چگونه اتفاق افتاد که پس از ده ماه و بیست روز سفر جونز یا همان تغذیه سالم، بهراحتی آب خوردن، وزن من نزدیک به پانزده کیلو کاهش یافت. جالب است بدانید من از همه خوراکیها و غذاها استفاده کردم و چیزی نبود که نخورم. از آقای رضا علیپور، راهنمای لژیون تغذیه سپاسگزارم که در این مسیر مرا همراهی نمود تا بندی دیگر را بگشایم.
امروز متوجه شدم که هیچ مخلوقی جهت بیهودگی پای به حیات نمینهد. در عجبم چقدر خلقت و هستی بر پایه نظم و نظام بنانهاده شده و به قول استاد امین؛ مادر شادیها رنج است. خدایا با تمام وجودم و با تکتک سلولهای بدنم، سر تعظیم فرود میآورم در مقابل حکمت، تقدیر و فرمانهایت. از خداوند میخواهم یاریگر ما باشد تا راه معلم عشق و مکتب مهر را با عدالت، معرفت و عمل سالم طی نماییم و به درون خودمان نزدیک و نزدیکتر شویم.
تایپ: مسافر صالح لژیون چهارم
عکس: مسافر بهنام لژیون دوم
ارسال مطلب: دستیار مرزبان خبری، مسافر حجت لژیون سوم
گروه خدمتگزاران سایت نمایندگی گیلان
- تعداد بازدید از این مطلب :
90