چندین هزار سال یا بیشتر از حضور انسانها بر روی کره زمین میگذرد و در این مدت وجود اختلاف عقیده و تفاوت جهانبینی در بین آنها علیرغم پارهای تاثیرات مثبت و حتی پیشرفتها، جنگهای خانمان سوز، ناکامیهای بیشمار و جدالهای بیهودهای را به دنبال داشته است. همیشه در ذهن من یک سوال بزرگ در مورد انگیزه و علت گرایش افراد به مصرف مواد مخدر مطرح بود. کنجکاو بودم که بدانم این افراد بر اساس چه نوع تفکری به دنبال اعتیاد رفتهاند؟ بر اساس کدام منطق؟ این مسئله چه جذابیتی برایشان داشته است؟ متاسفانه متوجه شدم که در پاسخهای آنها بیشتر توجیه و فرافکنی وجود دارد تا منطق! مثلا یکی میگفت: مجبور شدم شبها مواد مصرف کنم تا بتوانم بیدار بمانم و درس بخوانم. دیگری میگفت: در جمع دوستان ناباب به این مسیر کشانده شدم. یا به خاطر مشکلات خانوادگی به موادمخدر پناه آوردم و…؛
از آن سو، افراد زیادی در اطراف ما وجود دارند که با وجود زندگی پر تلاطم، آوار مصیبتها، ناکامیهای کمرشکن، دوستان و محیط نامناسب و هزار و یک زمینه دیگر؛ حتی به مواد مخدر فکر هم نکردهاند؛ زیرا معتقد بودند اعتیاد نه تنها چیزی را حل نمیکند؛ بلکه مشکلات بدتری را به همراه میآورد. مصداق افتادن از چاله به چاه. برای مثال، فردی را در نظر بگیرید که از نظر مالی ورشکسته شده و از سر استیصال به اعتیاد پناه برده است. به نظرتان نتیجه چیست؟ بله او حالا علاوه بر پرداخت بدهی خود به بانک و افراد؛ باید پول مواد را هم فراهم کند. متاسفانه به تدریج حمایت خانواده، دوستان و کلا سرمایههای اجتماعی و نیز توان کار و فعالیتش را هم از دست خواهد داد.
حالا اگر خواسته و امکانات فراهم شود و به دنبال درمان برود، شاید پس از ماهها تلاش بتواند به نقطهای که سالها پیش در آن قرار داشت، برسد و همه چیز را از نو شروع کند. درکنار جبران خسارتهای مادی و معنوی؛ البته اگر کار از کار نگذشته باشد، دوباره اعتماد جامعه و خانواده را جلب نماید. علت اینکه چرا دو نفر با شرایط مشابه انتخابهای مختلفی میکنند، بر میگردد به تفاوت جهانبینی و تفکر آنها. به همین دلیل درکنگره۶۰، تلاش بر این است که در کنار درمان جسمی مسافران، جهانبینی و افکار آنها نیز اصلاح شود. من مصرف کننده نبودم؛ ولی سالها زندگی در کنار یک فرد بیمار، علیرغم آسیبهای زیاد، چیزهایی نیز به من آموخت و نگرش و جهانبینیام را تغییر داد.
به عنوان نمونه، قدرت تحملم بالا رفت، سعی کردم به خودم متکی باشم و از اشتباهات گذشته درس بگیرم، با تفکر درست و دوراندیشی ضریب اشتباهاتم را به حداقل برسانم. پیش آمدهایی که نقشی درآنها نداشتهام را به خدا بسپارم و در کارها به او توکل کنم. آموختم که آینده، غیر قابل پیشبینی است و هرگز نمیشود تصور کرد که چند سال، چند ماه یا حتی چند ساعت دیگر، چه خواهدشد. ما درمورد آینده فقط حدس میزنیم که آن هم اکثرا غلط از آب در میآید؛ پس ترجیح دادم، خیلی به آینده فکر نکنم و با توجه به شرایط و تواناییهایم، خواستههایم را اولویت بندی کنم. مثلا با اینکه علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشتم، بر حسب پارهای شرایط از این کار منصرف شدم یا زودتر از موعد از شغلم درخواست بازنشستگی دادم؛ زیرا متوجه شدم اصرار به کار، برای خودم و فرزندانم خسارتهای جبرانناپذیر جسمی و روانی به دنبال خواهد داشت.
با وجود اینکه من قبلا بارها با مبحث جهانبینی سر و کار داشتم؛ ولی هرگز از زاویه دید کنگره به موضوع نگاه نکرده بودم. در سیدیهایی که به منظور شرح و آموزش این مهم در اختیار ما قرار گرفته، استاد امین موضوعات مربوط به جهانبینی را با تبحر و ظرافت خاصی درقالب جملاتی ساده و روان بیان میکنند و با ذکر مثالهایی ساده و ملموس؛ حتی بیتفاوتترین و لجبازترین آدمها را به تفکر و بازنگری در رفتار و گفتارشان وا میدارند. من با تمام وجود تغییرات مثبتی که آرامآرام در بینش و افکار خود و مسافرم شکل میگیرد را احساس میکنم و میبینم که این مسئله چه تاثیر بزرگی در زندگیمان به جای میگذارد. از ایشان آموختم که صرف دانستن یک موضوع، تغییری در ما ایجاد نمیکند مگر آنکه این آگاهی به دانایی موثر تبدیل شود؛ البته ارائه مدلها و نمونههای عینی و قابل باور دراین زمینه به افراد در پذیرش و عمل به آموزههای کنگره کمک شایانی می کند.
من در بدو ورود به کنگره، وقتی در مشارکتها افرادی باوقار، آراسته و سالم را میدیدم که درقالب زیباترین و فصیحترین جملات از رهایی چندین ساله خود از دام بدترین انواع اعتیاد میگفتند، حیرتزده میشدم. بعضی از آنها از کارتن خوابی، زندگی در بیغولهها و سقوط کامل به مرتبه پایینی از رشد و آگاهی رسیده بودند، چنان متحول شدهاند که به عنوان استاد راهنما برای نجات و درمان سایر بیماران تلاش میکنند. درایت و شکیبایی در اداره سیستم عریض و طویل کنگره دوشادوش مهندس دژاکام زحمت میکشیدند و خود به وزنههایی قابل اتکا در جامعهای که شاید روزی آنها را به خاطر اعتیادشان طرد کرده بود، تبدیل شده بودند.
این شد که با تمام وجود به کنگره و آموزشهای آن ایمان آوردم، امید و انگیزه زیادی در من ایجاد شد و از صمیم دل آرزو کردم که ای کاش من هم روزی مثل آن ها به درجهای از رشد و تعالی برسم که بتوانم در نجات و یاری انسانهای دردمند و گرفتار سهمی داشته باشم. در نتیجه شروع به آموختن و تفکر کردم. یاد گرفتم که برای رسیدن به نتیجه مطلوب؛ باید حسم را خوب کنم، مثبت اندیش و خوشبین باشم؛ زیرا ذهن انسان بسیار قوی است، تصمیمات، رفتار و گفتار ما را کنترل میکند. منشأ بسیاری ازبیماریها و حتی درمان بسیاری ازدردهایمان، ذهن، اندیشه و باورهای ما است؛ پس با احساسات منفی و افکار بههمریخته نمیتوان به رشد و کمال رسید.
نویسنده و رابط خبری لژیون: همسفر سارا رهجوی راهنما همسفر فرزانه (لژیون شانزدهم)
ویرایش و ارسال: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر فهیمه (لژیون یازدهم) دبیر سایت
همسفران شمس
- تعداد بازدید از این مطلب :
72