English Version
This Site Is Available In English

هدایت به روشنایی

هدایت به روشنایی

دلنوشته همسفر الهام
یک شب که همسرم از سرکار آمده بود، به من گفت که امشب یک مسافر آقا سوار کردم که راجع‌به اعتیادم با ایشان ناخواسته صحبت کردم و بعد از این‌که با هم‌ کلی صحبت کردیم، کنگره‌‌۶۰ را به من معرفی کرد و مسافرم گفت من در راه برگشت به خانه خیلی فکر کردم و به احتمال زیاد من به کنگره ۶۰ بروم و همین هم شد. مسافرم رفت. بعد از یک جلسه، جلسه دوم از من خواست که همراهش بروم، من واقعیتش حالم اصلا خوب نبود، در دلم گفتم فایده‌ای که ندارد؛ ولی می‌روم و زمانی که وارد کنگره‌۶۰ شدم، اولین جلسه که با راهنمای تازه‌واردین صحبت کردم، هیچ چیزی متوجه نشدم؛ چون در عالم خودم بودم‌ و بعد از چند جلسه دیگر از صحبت‌های راهنما لذت بردم و دوست داشتم که بیایم.

اوایل برای مسافرم‌ می‌آمدم تا کمکی بکنم تا حالش خوب شود؛ ولی بعد از چندوقت دیدم حال خودم بدتر از مسافرم است؛ باید روی خودم بیشتر کار می‌کردم و درون خودم را که پر از هیایو و شیطان درونم که به ذهنم فرمان اشتباه می‌داد تا من در مقابل مسافرم و آدم‌های اطرافم یا حتی خودم به اشتباه رفتار کنم و ناخواسته برخوردهایی می‌کردم که همه چیز از آنچه که بود بدتر می‌شد. آن شب صحبت‌های ناخواسته مسافرم با آن آقا باعث شد که جرقه استارت آمدنم به ‌کنگره‌‌۶۰ باز شود و الان خدا را شاکرم که کنگره‌۶۰ چیزهایی را در من زنده کرد که تا الان در من مرده بودند و من را به روشنایی هدایت کرد و الان نوری در من روشن شده که حاضر نیستم با هیچ چیزی خاموشش کنم. تفکر، آگاهی و دانش و آرامش درونم جزئی از این‌ها است. ممنونم از جناب آقای مهندس دژاکام و اعضای کنگره‌۶۰ که در تلاش هستند تا من و امثال من به آرامش و خواسته قلبی خود برسند.

دلنوشته همسفر مریم
خدا را شکر برای حضورم در کنگره و آموزش‌های نابی که در اختیار من قرار می‌گیرد. فکر نمی‌کنم جایی به این زیبایی پیدا می‌شد که آرام‌آرام من ناآرام را آرام کند و همچنان ادامه خواهم داد. هر روز که می‌گذرد، این آرامش را دوست دارم و برای آرامش بیشتر تلاش خواهم کرد. جایی که من توانستم با خودم روبرو بشوم. راهنما به من یاد می‌دهد، هر آنچه هست از توست، از درون توست. اوایل سفر متوجه نمی‌شدم که چه می‌گویند، آخر من که بد نمی‌خواهم، درست است بد نمی‌خواستم؛ ولی راه خواستنم را بلد نبودم. به من یاد می‌دهند که هر چقدر آرام‌تر باشم، بهتر مسائلم را می‌بینم، بهتر حرکت می‌کنم، بهتر تصمیم می‌گیرم. امید را در من زنده کرد، دیدم ترس‌های درونم را همانانی که زنجیر به دست و پایم بسته بودند و اجازه حرکت نمی‌دادند.

نمی‌توانم بگویم این افکار دیگر نیستند نه، می‌آیند؛ ولی جمله‌ای که از من می‌شنوند؛ بروید من کار دارم. هر ثانیه و هر روز محک زده می‌شوم که آیا یاد گرفتم یا نه تنها به زبان است؟ اوایل ناامید می‌شدم می‌گفتم من که یاد گرفتم چرا دوباره خطا کردم؛ ولی دوباره زمزمه شد؛ آرام باش آنقدر باید امتحان پس بدهی تا بتوانی سربلند بیرون بیایی و باورت شود که تو می‌توانی. رب به من گفت افکارت را درست کن، تصویرسازی قشنگ کن، باورم می‌شود به هر آنچه بیندیشم همان خواهد شد. نمی‌دانم کجا کاشتم؟ کجا درست رفتم که کنگره را سر راهم قرار دادی. اجازه ورودم دادی. امیدوارم قدر این مکان مقدس را بدانم و یک روز خدمتگزار لایقی باشم.

نویسنده: همسفر الهام و همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر شادی (لژیون دوم)
رابط‌خبری: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر شادی (لژیون دوم)
ارسال: همسفر مهدیه رهجوی راهنما همسفر سمیرا (لژیون سوم) نگهبان‌سایت
همسفران نمایندگی رودهن

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .