اگر بخواهم دل نوشتهای بنویسم، میخواهم ازحال خودم بنویسم که چقدر تغییر کردهام، اینکه چقدر نور و امید در ذهن من پیدا شدهاست. من آدمی هستم که خیلی کم صحبت میکنم، البته اینها برای قبلاز کنگره است. من هیچ برنامهای برای خودم نداشتم،خواب و خوراک و کلٱ از برنامه داشتن فرار میکردم. اینکه سر یک وقت معین یک کار را انجام بدهم. نمیدانم چهزمانی اینجوری شدم، اما شدم. شاید مهاجرتمان و جابهجایی یا تنهایی و یا اعتیاد مسافرم باعث این مدل شخصیت من شد، البته دنبال مقصر یا بهانه نیستم فقط میخواهم بگویم قبلازکنگره چطور آدمی بودم، الان هم شاید تغییر آنچنانی نکرده باشم اما دیدم نسبت به مسافرم، فرزندم و خانوادهام کلٱ نسبت به زندگی خیلی تغییر کردهاست. همین که باید یک زمان را برای خودم برای نوشتن سیدی بگذارم یعنی نظم، یعنی مسئولیت همین که سر یک زمان مشخص این دلنوشته را باید بنویسم یعنی نظم و مسئولیت شاید کم و کوچک باشد، اما با همین قدمهای کوچک میشود قدمهای بزرگ برداشت.
من قبل از کنگره برای زندگیام خیلی تلاش بیمورد که فقط باعث خالی شدن انرژی من بود میکردم. البته از لحاظ روانی بهشدت آسیب دیدم الان که خواندن، نوشتن و آموزش گرفتم میفهمم چقدر راه را اشتباه رفتم اما باز خدا را شکر میکنم که برگشتم و جوردیگری به زندگی نگاه میکنم. من قبله را گم کرده بودم اما خود متوجه این قضیه نبودم. آن همه اضطراب آن همه استرس بیدلیل زندگی را هم برای خود هم برای اطرافیانم تلخ کرده بودم بدون اینکه بدانم چرا؟ دنبال چه هستم؟ اصلٱ چه میخواهم؟ حالا میخواهم از حال خانوادهام بگویم، خانوادهای که انگار هیچ آرامش و حال خوبی نداشت و همه از هم فرار میکردیم چون نمیتوانستیم باهم صحبت کنیم وحال همدیگر را درک کنیم، هرکدام فقط خودمان را میدیدیم ولی در کنگره یادگرفتیم که اینطور نیست وباید بهجز خودمان همدیگر راهم ببینیم. الآن هم که به خواهر لژیونیهای خودم یا همسفران دیگر که در کنگره هستند نگاه میکنم، میگویم من چه راه طولانی در پیش دارم که مثل آنها شوم. من هر بار که به کنگره میروم فکر میکنم کودک دبستانی هستم و همهی آدمهای آنجا معلمان من هستند، و عمیق نگاه میکنم به رفتارشان، حرف زدنشان و وقتی خارج میشوم تک تک آنها در ذهن من میمانند و سعی میکنم یاد بگیرم.
این مکان برای من بسیار مقدس است و انسانهای این مکان نیز برای من خیلی مورد احترام هستند، چون من همیشه با خودم میگویم که آنها نشان شدهاند و خداوند جور دیگری این فرشتگان را میبیند. یکی از ثمرههای ورودم به کنگره قلب و روان آرام من است، شاید این تغییر از بیرون زیاد مشخص نباشد اما جنگی که من در درون خودم با خود داشتم دیگر ندارم انگار که با خودم آشتی کرده باشم، نه تنها با خودم بلکه حتی در ذهن خودم با آدمهای دیگر نیز میجنگیدم، با آدمهایی که فکر میکردم در سرنوشت من آنها مقصر هستند و یا باعث حال بد من هستند. من قبل از کنگره تا میخواستم دو کلمه صحبت کنم بغض میکردم ولی الان میفهمم که دنیا آنجوری نبود که من میدیدم، خیلی هم پیچیدهتر و هم سادهتراز این حرفهاست. شاید بگویید یعنی چه؟ به نظرمن گاهی باید آن قدر آسان گرفت که انگار یک بازی کودکانه است و گاهی باید آن قدر دنبال سوالات و مجهولات بگردی که تازه متوجه میشوی که هیچ نمیدانی. میخواهم از آقای مهندس آن انسان بزرگ و نظر کرده تشکر کنم و انشالله سایهاشان بر سر تمام ما همیشه برقرار باشد.
نویسنده :همسفر مهین رهجوی همسفر زهرا(لژیون دوم)
رابط خبری :همسفر فرشته رهجوی همسفر زهرا(لژیون دوم)
ارسال: همسفر میترا دبیر سایت
همسفران نمایندگی پردیس
- تعداد بازدید از این مطلب :
64