دهمین جلسه از دوره چهارم سری جلسات خصوصی لژیون سردار همسفران آقا، نمایندگی پرستار به استادی راهنما محترم لژیون جونز مسافر رضا، نگهبانی راهنما سجاد و دبیری همسفر محمدمهدی با دستور جلسه «تجربه من از اضافهوزن و تعادل آن با متد کنگره۶۰» پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، رضا هستم، یک مسافر.
دستور جلسهی این هفته "اضافهوزن" است و من میخواهم از زاویهای به آن نگاه کنم که شاید برای خیلیها قابل تصور نباشد: ارتباط آن با لژیون سردار.
از کودکی همیشه نسبت به مقدار غذا ناراضی بودم. هر وقت بشقابی جلوی من میگذاشتند، میگفتم "کمه!" یک بار مادربزرگم گفت: "حتماً کم غذاش میدید که اینطور گریه میکنه." اعتراض من ادامه داشت. آنقدر تکرار شد که خانوادهام تصمیم گرفتند همهی غذا را در قابلمهها جلویم بگذارند و خودشان نخوردند. وقتی رسیدم خانه و گفتم غذا کو؟ گفتند: "این سهم توست!" شروع کردم به گریه کردن و گفتم: "چقدر خوردید که اینو فقط برای من گذاشتید!"
آن روزها حرص و طمع و زیادهخواهی در من خودش را کاملا نشان میداد. این حرص، بعدها در همهی جوانب زندگیام ادامه پیدا کرد. مثلاً وقتی خبری از تغییر قیمت طلا یا ارز میشنیدم، بلافاصله بهدنبال احتکار میافتادم. فقط میخواستم جمع کنم. هرچه بیشتر، بهتر. تا اینکه وارد کنگره ۶۰ شدم و کمکم مسیر تغییر آغاز شد. درمان اعتیاد، درمان سیگار، و بعد... ورود به گلریزان.
فکر میکردم دارم به دیگران کمک میکنم، اما حقیقت این است که به خودم کمک کردم. وقتی ۶ میلیون تومان پرداخت کردم، آن حرص درون من شروع به درمان شد. با رسیدن به پرداخت ۵۰ میلیون، دیدم که دیگر آنقدر زود عصبانی نمیشوم. حتی زمانی که ماشینم در حادثهای آسیب دید. وقتی ۵۰۰ میلیون پرداخت کردم، متوجه شدم که حتی گرانیها یا بحرانهای مالی دیگر مرا نمیلرزاند.
آیا جایی برای درمان حرص وجود دارد؟ دارویی؟ شربتی؟ دکتری که آموزش دهد چطور وارد هتلی با سلفسرویس بشوم، تمام غذاهای رنگارنگ را ببینم و نخورم؟ جایی که بهجای بریدن روده و کوچککردن معده، منشأ این میل را درون خودم درمان کند؟ در کنگره، این اتفاق میافتد. در همین لژیون سردار. جاییکه ما از درون ثروتمند میشویم.
میخواهم لُپ کلام را بگویم: ما چیزی داریم بهنام نفس. نفسی که تعیین موجودیت ما را بر عهده دارد. همان نفسی که خواستههای ما را میسازد. نفسی که منِ ۱۵۰ کیلویی را ساخت؛ منی پر از حرص، پر از خودخواهی، پر از اشتباه.
اما لژیون سردار قطعهای از پازلی شد که در آن باید نفس من تغییر میکرد؛ باید میآموخت ببخشد، بگذرد. وقتی نفس تغییر کرد، خواستهها هم تغییر کردند، و فرمانی که به جسم صادر میکردم نیز دگرگون شد.
من فرمانده جسم خود هستم، با ۳۸ هزار میلیارد سلول و باکتری مفید. وقتی فرمان احتکار و جمعکردن میدادم، آنها نیز اطاعت میکردند. سکه، دلار، غذا... همه را جمع میکردم. میتوانستم به اطرافیانم دروغ بگویم، اما نمیتوانستم به ساکنین درونم دروغ بگویم. این یکی از معضلات بزرگ من بود.
اما در کنگره آموختم که بخشش، فقط از آن چیزی نیست که اضافی داریم؛ بخشش از آن چیزی است که دوستش داریم. وقتی من با حرکتی میتوانم باعث آزادی نفس دیگری بشوم، در حقیقت یکی از سایههای خودم را آزاد کردهام. و این فقط در کنگره ممکن شد.
.jpg)
وقتی سیدی مینویسیم، وقتی آگاهی بهتدریج در رفتار، گفتار، و پندار ما ظاهر میشود، وارد میدان بخشش واقعی میشویم. شاید پولدار باشم، ماشین و خانه داشته باشم، اما در صور پنهان خودم فقیر باشم. اگر با دیدن یک شیرینی خامهای نمیتوانم از آن بگذرم، یعنی هنوز در بند خواستههایم هستم. راه گذشتن از شیرینی خامهای، بخشیدن آن است. راه گذشتن از چلوکباب، بخشیدن چلوکباب به دیگران است. این آموزش، تنها در لژیون سردار رخ میدهد.
ماه رمضان امسال برایم تجربهای عمیق بود. در بخش خدمت مالی بودم. برخی میآمدند، غذا میخوردند، میخندیدند و میرفتند. اما بعد از عید برنگشتند. برخی دیگر که در توانشان بود، بیشتر میگذاشتند. شاید نتوانسته بودند هنوز با سیگار یا اعتیاد سازگار شوند، اما بعد از عید که برگشتند، هم سیگار را کنار گذاشته بودند، هم چهرهشان تغییر کرده بود.
آن کسی که خندید و رفت، شاید هنوز در دورهمیهای عید، وقتی به او تریاک تعارف میشود، مصرف میکند، چون رایگان است. اما آن کسی که ۵۰ میلیون برای غذا و نذرش پرداخت کرده بود، حالا اگر ۲۰ گرم تریاک هم رایگان جلو او بگذارند، برایش بیمعناست. چون توانسته بخشش را یاد بگیرد. و با یاد گرفتن بخشش، خودداری را هم یاد گرفته است.
ممنونم که گوش کردید.
بارگذاری: خدمتگزاران سایت همسفران آقا، شعبه پرستار
- تعداد بازدید از این مطلب :
345