یک قصه بیش نیست غم عشق، وین عجب
کز هر زبان که میشنوم، نامکرّر است
دستور جلسه این هفته وادی چهاردهم، وادی عشق و تاثیر آن بر من است.در کنگره ۶۰ شروع هر جلسه و کارگاه آموزشی با این جمله است که آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است و من سالها چقدر ساده و بی تفاوت از کنارش رد شدم در پیام این نوشتار آمده؛ این چیزی که می گویم حرف من نیست؛ بلکه کلام کسی است که دارد جهان هستی را با یک دید دیگری نگاه میکند و این کلام، کلامی است از آسمانها به زمین، یعنی این کلام، کلام الهی است. چهارده وادی را پشت سر میگذاریم و ذره ذره آموزش میبینیم از چگونگی تفکر کردن تا چگونگی حرکت کردن و عمل کردن همه اینها برای این هست که ما برسیم به آن پله چهاردهم، آن قدم آخر که محبت است. در آموزشهای آقای مهندس بارها این موضوع را میفرمایند: که پایه عشق و محبت معرفت است من همسفر سالها در رنج و تاریکی بودم و همیشه دیگران را مسبب این رنجها و این سختیها و تاریکیهای زندگی میدانستم و همین باعث شده بوده که وجودم پر از کینه بشود، پر از ناراحتی و...
چه بسا بزرگترین کینهای که من داشتم از خودم بود؛ از اینکه چرا این زندگی را انتخاب کردم؟ چرا این سرنوشت را برای خودم رقم زدم؟ و... غافل از اینکه نمیدانستم که تمام هستی در وجود من هست و این من هستم که تعیین کننده همه چیز هستم. در وادیهای نخستین به ما آموزش داده میشود: اگر امروز درگیر مشکلاتی هستیم اینها نتیجه آن بذرهای اشتباه من و عملکرد اشتباهم در گذشته است. این گذشته صرفاً منظور گذشته چند دهه عمر این زندگی فعلی من نیست؛ چون با آموزشهایی که از کلام الله از زبان کنگره یاد گرفتم فهمیدم که این بودن ما خیلی قدمت دارد و حداقل مبدأیی که میتوانیم برای آن در نظر بگیریم همان روز الست است، که به قول آقای مهندس ما سنمان کمی کمتر از خداست. اینها حاکی از آنست که من چه مسیر طولانی و پرفراز و نشیبی را طی کردهام تا به اینجا رسیدهام و اگر امروز شیرینی و حلاوتی هست؛ نتیجه عملکرد خودم هست و اگر هم تلخی و رنجی هست به همین شکل، پذیرش همین موضوع خیلی آرامم کرد و اینکه فرصت همچنان ادامه دارد و ما به این جهان آمدهایم، که به قول استاد سردار آموزش ببینیم و خدمت بکنیم.
این برای من نقطه امید بود، شروع کردم و حرکت کردم و هر سیدی که گوش میدادم، هر نکتهای که یاد میگرفتم، احساس میکردم که درون من را آروم میکند؛ ولی نمیدانستم دلیل این آرامش چیست؟ تا اینکه فهمیدم تمام تاریکیها و تمام آن اضداد همه به فرمان و به ماموریت دارند انجام وظیفه میکنند؛ اگر یک روزی کسی مرا آزرده قطعاً تقدیر من بوده و آن شخص ماموریت چنین کاری را داشته و خودم هم اگر که این مسیر را با این حجم از اشتباهات و فراز و نشیب تا به اینجا طی کردم؛ باید این مسیر طی میشد؛ چون این نکته طلایی را کنگره به من یاد داد که تمام رنجی که میکشم بهای شادی و راحتیست که فردا و فرداها قرار است من تجربه کنم و این خیلی مرا آرام میکرد. فهمیدم اگر من اشتباهی کردم باید آن اشتباه انجام میشد. من آن روزها باید رنجها را تجربه میکردم تا امروز این حال خوب به من داده میشد؛ وقتی فهمیدم رنجهای من بهای شادیهای من است، رفته رفته آن ناراحتیها و کینهها کمرنگ و کمرنگتر شد و به جایی رسیدم، که خیلی از افرادی که در ذهنم سالها با آنها درگیر بودم از بند کینه آنها رها شدم؛ ولی خودم را هنوز نتوانسته بودم ببخشم؛ شاید بابت آن ظلمها و کوتاهیهایی که در حق خودم کرده بودم. اتفاقی که برایم در کنگره افتاد این بود که یاد گرفتم عشق یعنی گذشتن و هیچ تمنایی نداشتن و این بخشش خیلی سخت بود.
اما آنجایی که فهمیدم دروازه ورود به رحمت خدا قلب انسانها و تک تک موجودات هستی میباشد، آن زمان فهمیدم که طبق کلام وادی چهاردهم؛ پلههای رسیدن به عشق خالق، عشق بلاعوض به مخلوق است و فکر میکنم بزرگترین کمکی که در این راه به من شد وجود لژیون سردار بود. لژیون سردار به من یاد داد که دستهایی که کمک میکنند مقدس تر از لبهایی که دعا میکنند؛ چون در سیدیهای اخیر جناب مهندس هم می فرمایند: محبت و علاقه انسانها به یکدیگر به بیان نیست؛ بلکه بیشتر به انجام عمل است. خب من اگر ادعا دارم در حال آموزش گرفتن در کنگره و خدمت کردن هستم؛ چقدر دارم آن عشق به مخلوق را در خودم پرورش میدهم؟ چقدر حاضرم از خواستههای خودم بگذرم برای اینکه حال خوبی به دیگری هدیه بدهم؟ این لطفی که لژیون سردار به من کرد؛ باعث شد که من عشق مخلوق را در خودم مهیا کنم. عشق به اینکه یک روزی من وارد یک مکانی شدم به نام کنگره۶۰ و امروز امیدوارانه اینجای زندگیم ایستادهام و این حال خوب را برای همه آنهایی که در دیروز من گرفتار هستند، آرزو میکنم؛ ولی صرفاً این آرزو کردن این دعا کردن کاری نمیکند؛ وقتی من شروع به حرکت کردم که این مکان برای آیندگان حفظ شود، آن موقع است که شاید قدمی در جهت زکات این حال خوبم پرداخت کرده باشم. جناب مهندس عنوان میکنند که پایهی عشق و محبت، معرفت و آگاهی است؛ اگر احساس میکنم آنگونه که از خودم انتظار دارم محبت در من شکل نگرفته و یا هنوز نتوانستهام آنگونه که یاد گرفتهام عمل کنم.
باید سعی کنم مثلث داناییام را تقویت کنم؛همچنان آموزش صحیح ببینم، تفکر درست انجام بدهم و دست به تجربه بزنم و نترسم؛ چرا که خداوند وعده داده که مثقالی خوبی در هستی گم نمیشود و مثقالی بدی هم گم نمیشود و کوچکترین حرکتی که من در هستی میکنم، کوچکترین حس خوبی که من تقدیم هستی میکنم، هستی آن را به من برمیگرداند و چقدر زیباست؛ اگر انسانها بتوانند به مرتبه انسانیت برسند. تعریف وادی ۱۴ از انسان بودن، سپاس از خداوند و سپاسگزار هستی بودن است و اینها هیچ کدام اتفاق نمیافتد؛ مگر آنکه من آنچه که برای خودم میپسندم برای دیگران هم بپسندم. در کلام استاد سردار میخوانیم؛ باید این محبت به عمل در بیای و اگر من برای خودم و عزیزانم حال خوبی را میخواهم باید تلاش کنم، که به دیگران نیز این حال خوب برسد و فکر میکنم تنها در این صورت است که من میتوانم برسم به خواسته یا پیام استاد سردار در خطابه اول که میگوید: اگر آدمها همه چیز را با انصاف برای همدیگر فراهم کنند؛ حداقل نصف جنگها و نابسامانیها و رنجها از بین میرود و نیمی از دردها درمان میشود و اینها اتفاق نمیافتد؛ مگر اینکه من به این آگاهی برسم که تکامل من در جمع صورت میگیرد و حال خوبم بدون حال خوب جمعی پایدار نیست و گذراست. با این بیت زیبا کلامم را به پایان میبرم
تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن
به دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی
نویسنده: راهنما همسفر زهره (لژیون دهم)
تایپ: همسفر لیلا رهجو راهنما همسفر زهره (لژیون دهم)
ویرایش: همسفرکلثوم دبیر سایت
ویراستاری و ارسال: همسفر ملیکا نگهبان سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
86