روزی که به کنگره آمدم، حس عجیبی داشتم با اینکه سالها قبل به وسیله دوست عزیزی با کنگره آشنا شده بودم و به عنوان مهمان یکی دو جلسه در جلسات شرکت کرده بودم ولی چون مسافر نداشتم اجازه ندادند عضو کنگره باشم و در آن زمان حتی با برادرم هم نتوانسته بودم موضوع درماناش در کنگره را مطرح کنم با این حال مملو از حس تضاد و تناقض بودم ولی سعی میکردم تا نگرانیها و تردیدهایم را در رابطه با راهی که در پیش داشتیم بروز ندهم، چون نمیخواستم مسافرم تحت تأثیر قرار بگیرد و از طرفی هم انسان همیشه روزنه امیدی در دل دارد هر چهقدر هم که موضوع برایش غیر قابل باور باشد، حتی تصور اینکه مسافرم بعد از ۲۳ سال از دام اعتیاد رهایی پیدا کند، برایم غیر ممکن بود .من از کودکی با اعتیاد برادرم مواجه شده بودم و همانطور که میدانید دنیای کودکی خیلی متفاوتتر و آسیبپذیرتر است.
من در آن سن کم که شناخت کاملی از اعتیاد نداشتم دچار ضربههای روحی شدیدی میشدم از صحبتهای مادر و پدرم حس ترس و وحشت وجود مرا فرا میگرفت که برادرم روز به روز رو به زوال و نابودی خواهد رفت، این در حالی بود که برادرم جایگاه ویژهای در زندگیام داشت او حامی، قهرمان یا بهتر بگویم مثل کوهی پشت سرم بود که حس میکردم هر آن ممکن است دچار فروپاشی شود و من از دستش بدهم. حال قدم اول برداشته شده بود.
پس از ورودمان به کنگره، با چالشهای فراوانی مواجه شدیم و مسافرم در سفر اول با مشکلات خیلی زیادی برخورد کرد که من هر لحظه در دلم احساس خطر میکردم که این مشکلات ممکن هست باعث شود درماناش را در کنگره رها کند، ولی به مرور زمان و به وسیله آموزشهای کنگره متوجه شدم کسی که خودش تصمیم به درمان گرفته هر طور شده به مسیرش محکم و استوار ادامه خواهد داد و همین موضوع باعث میشد بعد از گذر از هر چالش مصممتر و با احساس بهتری به مسیر ادامه دهم.
صحبتهای آقای مهندس و سیدیهای آموزشی حس و حال عجیبی به من میداد و هر موقع که علامت سؤالی در ذهنم بود یا ناامیدی به سراغم میآمد، به شکل معجزهآسایی بعداز گوش کردن به صحبتهای ایشان جواب خود را میگرفتم. روز موعود فرا رسید قبل از آن هیچ وقت واژه رهایی را آنقدر عمیق درک نکرده بودم، بار اول بود آقای مهندس حسین دژاکام، بزرگمردی از جنس نور را زیارت کردم هیچ واژهای برای توصیف آن لحظه دیدار پیدا نمیکنم، بار اول بود که بزرگی و ابهت یک انسان توان سخن گفتن را از من گرفته بود، من حتی توانایی به زبان آوردن تشکر و قدردانی از ایشان را نداشتم، حال مسافرم هم دست کمی از من نداشت و شاید خیلی عمیقتر و متفاوتتر بود ما به وسیله آقای مهندس بعد از ۲۳ سال از اعماق تاریکیها بیرون آمده بودیم، چگونه میتوانم این حس را توصیف کنم؟ منی که قطع مصرف مواد برادرم برایم رویایی بیش نبود، در طول سفر اول شاهد شکوفایی استعدادها وحسهای مسافرم شدم و واقعاً حس تولد دوباره را دارم با چه زبانی میتوانم قدردان باشم؟ کدام واژه میتواند گویای این حس شیرین و لذتبخش باشد؟ نمیدانم با چه زبانی از زحمات آقای مهندس قدردانی و سپاسگزاری کنم.
روزها است که به این موضوع فکر میکنم و واقعاً زبانم قاصر هست از بیان احساس و قدردانی و سپاس در برابر این همه از خودگذشتگی و فداکاری، در طول سفر اول همیشه با خود فکر میکردم چگونه ممکن هست این همه انسان بدون ذرهای چشم داشت به یکدیگر کمک کنند و در کنار هم باشند ولی جوابی برای سؤالم پیدا نمیکردم تا اینکه بعد از رهایی این حس دین در خودم هم ایجاد شد که حداقل بتوانم به نوبه خودم در این راه زیبا خدمتگزار باشم و امیدوارم خداوند لیاقت خدمت به بندگانش را در این مکان مقدس برای من فراهم آورد تا شاید بتوانم ذرهای از دین خود را به کنگره۶۰، ادا کنم در آخر دستان پر مهر آقای مهندس را بوسه میزنم که قهرمان زندگی من و امثال من شدند و مسافران زیادی را به خانوادههایشان بازگردانند و تا عمر دارم قدردان زحمات ایشان و خانواده محترمشان هستم.
نویسنده: همسفر نینا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون اول)
رابط خبری لژیون اول: راهنماتازهواردین همسفر مهدیه رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون اول)
ویراستاری و ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صائب تبریزی
- تعداد بازدید از این مطلب :
133