سالهای سال بود مسافرم متادون مصرف میکرد و من احساس میکردم که به کبد او اختلال ایجاد میکند، اما باز به خودم میگفتم چون روانپزشک داده است ضرری ندارد، اما بعضی از روانپزشکها فقط به خاطر پول بیمار را ویزیت میکنند. ۱۲ سال متادون مصرف میکرد ولی پزشکش نتوانست تیپر کند و قطع متادون بشه چرا ؟چون اینطوری یکی از مشتریهایش کم میشد و به پولش نمیرسید.
خلاصه سالها گذشت و من احساس کردم خلق و خوی مسافرم کم کم عوض میشود، نسبت به من شکاک شده بود، سوءظن پیدا کرده بود بعضی وقتا با خودش حرف میزد و عصبانی شده بود برای هر کوچکترین مسئله عصبی میشد و خودم هم مونده بودم که چرا اخلاقش عوض شده است. تا این که یک روز زیر تخت پایپش را پیدا کردم دنیا روی سرم آوار شد، فکر هر چیز را میکردم جز این، از آن روز بدبختی من شروع شد، چون مسافرم مصرف کننده شیشه و این مواد زهراگین و شاخدار شده بود.
مسافرم مصرف میکرد و تخریب و ترکشهایش به قلب من میخورد، حالم روز به روز بدتر میشد و مدام به دنبال چاره میگشتم و به مسافرم نفرین و ناسزا میگفتم چون از مسئله اعتیاد کاملاً بیخبر بودم. جنگ، دعوا، زد و خورد، ریخت و پاش، تهمت، توهم، توی زندگیام پا گذاشته بودند. برای درمان در کلینیک خصوصی آکسون در تهران بستری کردیم بعد از ۱۴ روز با هزینه هنگفتی مرخص شد، من فکر میکردم دیگر خوب شده است غافل از این که همان شب که مرخص شده بود باز مصرف کرده بود، باز روز از نو و روزی از نو.
حالش روز به روز بدتر میشد و من فقط بدبختی و فلاکت زندگیام را مشاهده میکردم، دیگر فقط به طلاق و جدایی فکر میکردم حتی برای ترک چند ماهی در کمپ بود و آن روش هم فایدهای نداشت، تا این که با کنگره آشنا شدیم و من با اولین ورود به کنگره احساس کردم درمان مسافرم اینجا است و ماندگار شدیم من کجا میتوانستم به حال خوش برسم به جز این مکان اعجاب انگیز. کنگره سرشار از محبت و عشق است آموزشهای نابی دارد که در هیچ کجا دنیا یافت نمیشود.
من پا به بهشت گذاشتهام که فرشتههای سفید پوشی دارد که دم به دم به من روحیه میدهند، کدام روانشناس میتوانست مرا که روح و روانم تخریب شده بود آرام کند، اما این فرشتهها بودند که دید مرا به زندگی که در اعماق تاریکی فرو رفته بودم باز کردند با اینکه هنوز سفر اولی هستیم و به جایگاه رهایی نرسیدیم اما من هر روز هر شب آن جایگاه را تصویر سازی میکنم چون ایمان دارم قطعاً به رهایی خواهیم رسید و از دست این غول بی شاخ و دم رها خواهیم شد. از راهنمای عزیزم همسفر مهین بینهایت سپاسگزارم به خاطر اینکه به من مرده نفس دادند تا زنده شدم، به لبهای غم زدهام لبخند نشاندند و به من انگیزه دوباره زندگی کردند را دادند برایشان عمری با عزت سربلندی و سرافرازی و زندگی توام با آرامش را از خداوند خواستارم.
نویسنده و تایپ: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر مهین (لژیون ششم)
ارسال: همسفر فرنوش رهجوی راهنما همسفر مهین ( لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی حکیم هیدجی
- تعداد بازدید از این مطلب :
195