پنجمین جلسه از دور دوم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره۶۰ نمایندگی ارم، با استادی مسافر ناصر ، نگهبانی مسافر رضاو دبیری مسافر مهدی، با دستور جلسه: «وادی چهاردهم و تاثیر ان روی من» سهشنبه 27 اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱۶:۳۰ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان ناصر هستم مسافر ، تشکر میکنم از راهنمای خوبم، احمد آقا، که اجازه دادند بیایم و به عنوان استاد بنشینم. از نگهبان عزیز و دبیر محترم هم تشکر می کنم و خدا را شکر میکنم. امروز واقعاً از صبح حال مساعدی نداشتم. درگیر یک سری مسائل بودم، اما در این نیم ساعت تا یک ساعت اخیر، اخبار خوبی پشت سر هم آمد. از یک طرف، راهنمایی قبول شدم و بسیار خوشحال شدم. از طرف دیگر، احمد آقا آمد و گفت: «استاد، خودت بیا.» انرژی من الان خیلی بالاست.
تبریک میگویم به دوستانی که امروز در راهنمایی قبول شدند. به حسین آقا و محسن عزیزم، تبریک میگویم. پیشاپیش سال نو را به همه دوستان عزیز تبریک میگویم. امروز آخرین جلسهی امسال است.
وقتی دستور جلسه را میخواندیم، من که سفر اول بودم، شروع کردم به خواندن جزوهی راهنمایی. در هر صفحه این جمله تکرار شده بود: «پایه و اساس کنگرهی ۶۰ بر مبنای عشق و محبت است.» آن موقع، آرامآرام داشتم میفهمیدم که اصلاً عشق چیست و محبت چیست. قبل از آن، به قول معروف، در سیدیهای آخر، مثل سیدی معرفت، تازه داشتم میفهمیدم که عشق و محبت چه تفاوتی دارند. عشق، آن دوست داشتن و حس نسبت به یک نفر است، اما محبت عامیانهتر است. در کنگره، ما محبت میبینیم و یاد میگیریم که به همه لطف داشته باشیم و با همه خوب باشیم. کنگرهی ۶۰ اینگونه است.
یک بار در تولدم گفتم: «مگر میشود کسی که تا الان مرا نمیشناخت، اینقدر به من محبت کند؟» راهنمایم هر کاری که میکند، برای من است. یا مثلاً وقتی به مرزبان مراجعه میکنم و سوالی میپرسم، مرا در آغوش میگیرد و دوستم دارد. آقا رضا را گفتم، اقا رضا در اولین روز مرا به گونهای در آغوش گرفت که اصلاً وجودم فرو ریخت. همهی آن چیزهایی که در ذهنم بود، کلاً ریخت. انگار دیگر در خانهی خودم بودم. در شعبه، واقعاً پایهی کنگره محبت است.
ما بدون کوچکترین چشمداشتی به هم محبت میکنیم. تازهواردها، سال های بعد ، دینور میشوند، پهلوان میشوند، سردار میشوند. و مرزبان میشوند. این را میبینم. همیشه در کارهای کنگره پیشرو هستند. اگر خدمتی باشد، راهنماها مظلوم هستند. آنهایی که بیشتر در کنگره بودهاند، بیشتر پیشرو هستند. برای افطاری، نفر اول کار را به آنها میدهند و مبلغ بالایی میگیرند. چرا؟ چون میدانند این محبت و شناخت است.
من اینقدر این بحث برایم سنگین است که نمیتوانم زیاد در آن وارد شوم. شاید میگویم سوتی، اما چیزی که خودم از محبت و عشق در کنگرهی ۶۰ فهمیدم، این است که آقای مهندس در سیدیهای آخر میگوید: «دانایی پایهی محبت و معرفت است.» من باید بدانم برای چه به کسی خوبی میکنم. الکی نباشد که بگویم: «آره، من خوب باشم و بروم به این محبت کنم.» باید بدانم، به قول آقای مهندس، در همهی صحبتهایش میگوید: «۱۴ ثانیه سکوت کنیم برای رهایی خودمان از دست بزرگترین و نیرومندترین دشمن خودمان، که جهل و ناآگاهی است.»
وقتی من در جهل و ناآگاهی بودم، همیشه با مردم مشکل داشتم. با هیچکس رابطهی خوبی نداشتم. راه میرفتم تو خیابان و برای خودم دشمن درست میکردم. اما بعد از اینکه این دانایی به من رسید، فهمیدم که چرا به کسی لبخند نزنم؟ چرا به جای اینکه به کسی بیدلیل بد نگاه کنم، به او لبخند نزنم؟ چرا با او خوب صحبت نکنم؟ چرا به او محبت نکنم؟ اگر دو تا سیب دارم، چرا یکی را به کسی که حتی نمیشناسم ندهم؟ این چقدر نتیجهی خوبی برای من دارد.
منظور من از چیزی که از معرفت و دانایی برداشت کردم، این است که پایهی محبت است. به نظر من، همین است. شما باید بدانید که خوبی، خوبی میآورد. مولانا در یکی از شعرهایش میگوید: «این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید صدای صداها را» یعنی این جهان مثل کوه است هر حرفی که میزنیم، هر صدایی که از ما درمیآید، به خودمان برمیگردد. کارهای ما هم همینطور است. هر کاری کنیم، به خودمان برمیگردد. اگر خوبی کنیم، خوبی به ما برمیگردد. اگر محبت کنیم، همان محبت به ما برمیگردد. اگر به کسی لبخند بزنیم، آن لبخند را کسی دیگر به ما میزند.
امروز خوشحالم که در این جایگاه آمدم. نه به خاطر صحبت، بلکه به خاطر اینکه این انرژی را از همهی شما گرفتم. ممنونم که به صحبتهای من گوش دادید.
.jpg)
گزارش تصویری از مراسم آمادهسازی و صرف افطاری:




تایپ و ویرایش:مسافر احسان
تنظیم و بارگزاری:مسافر آرمین
- تعداد بازدید از این مطلب :
150