**به نام خدا**
ما از هر صاحب دلی یک رشته فن آموختیم
عشق از لیلی و صبر از کوهکن آموختیم
گریه از مرغ سحر، خودسوزی از پروانهها
صد سرا ویرانه شد، تا ساختن آموختیم!
عشق... عشق... عشق، یعنی همهچیز را برای معشوق خواستن. ما اوج عشق را در پیر عشق دیدیم که در کمال رضا میگفت: «عشق و محبت به لمس و سخن نیست، به بیان و زبان نیست... باید عمل کنی!»
عشق یعنی خود را ندیدن و بر خود گذشتن. آنگاه که چنین شوی، همهی معشوق جزئی از تو میشود. مقصد عاشق، دل و کاشانهی معشوق است و شرط این مرحله، رهایی از خود است.
عاشق را حساب با عشق است، با معشوق چه حسابی دارد.
اگر خودی باشد، چیزی برای خودخواهی است. تو عاشق خودی، نه عاشق معشوق. شرط عشق، بلا کشیدن و رضاست. اگر چنین شوی، معشوق آینهی تو میشود و تو خود را در او میبینی.
عشقبازی در وادی امن میسّر نیست. شرط عشق، رنج است و فراق، و لبخند معشوق مقصد. اگر چنین باشد، میشود.
عاشق شدن به خالق و مخلوق و کل هستی، بهای سنگینی دارد. تا این بها پرداخت نشود، تو نمیتوانی عاشق باشی. بهایش چیست؟
آموزش صحیح، خدمت مخلصانه و بیچشمداشت. باید عاشق حسابگرانه نباشی.
نویسنده: همسفر چنگیز لژیون سوم، راهنما همسفر محمد
ویراستاری و بارگذاری: خدمتگزاران سایت همسفران آقا، شعبه پرستار
- تعداد بازدید از این مطلب :
75