چهارمین جلسه از دوره پنجاه و یکم کارگاههای آموزشی خصوصی مسافران کنگره ۶۰ نمایندگی شفا مشهد، با استادی مسافر یاسین، نگهبانی مسافر هادی و دبیری مسافر محمدرضا با دستور جلسه "وادی چهاردهم و تاثیر آن روی من " روز یکشنبه 26 اسفندماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۳۰ آغاز به کار نمود.
سخنان استاد:
مهربانی را اگر قسمت کنیم من یقین دارم به ما هم میرسد. آدمی گر بایستد بر بام عشق دستانش به خدا هم میرسد. آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است.
سلام دوستان یاسین هستم یک مسافر، از نگهبان جلسه، ایجنت محترم، لژیون مرزبانی و راهنمای خوبم تشکر میکنم که اجازه دادند در این جایگاه خدمت کنم. دستور جلسه امروز" وادی چهاردهم و تاثیر آن روی من " عشق و محبت پایه و اساس کنگره 60 است که همه ما را برای آموزش دور هم جمع کرده است.
عشق یکباره سراغ آدم نمیآید انسان باید اول محبت را تجربه کند وقتی عشق را تجربه کرد محبت نیز بیشتر میشود. قلب جایگاه عشق است. محبت اگر نباشد عشق هم نیست. اینجا میخواهم کمی در مورد مرزبانان، ایجنت و راهنماها صحبت کنم. چه چیز باعث شده از وقت خود بزنند و در اینجا خدمت کنند؟ هیچ جز عشق و محبت نیست و این محبت جاری است.
ابتدا به عنوان مسئول کنترل کارت، خدمت میکردم، اوایل خدمت بعضی از دوستان وقتی میخواستند کارت عضویت را نشانم بدهند با عصبانیت و توپ پر با من صحبت میکردند که سریع ناراحت میشدم و جواب میدادم اما بعد از مدتی آموزش گرفتم و با محبت بیشتر آشنا شدم.
بعضی وقتها دوستانی که کارت همراه نداشتند با ناراحتی میگفتند کارت نداریم و من با مهربانی و صحبتِ آرامش بخش میگفتم سری بعد همراه داشته باشید و اگر سری بعد کارت همراهش نبود میگفت:ببخشید فراموش کردم و همانجا بود که فهمیدم محبت راهی درست است.بعد از چند جلسه هنوز به درب کنگره نرسیده بودند کارت را برای نشان دادن آماده میکردند و میگفتند این وظیفه من است که کارتم را نشان بدهم این اثر انجام وظیفه همراه با محبت کردن است. محبت از طریق آموزش، تفکر و کمکِ دیگران کمکم به دست میآید. اگر یکباره و بیدلیل به شخصی محبت کنید قطعاً تخریبش را خواهید دید.

برادرم یک و نیم سال از من بزرگتر و خواهرم یک و نیم سال از من کوچکتر است و من فرزند وسط هستم. پدربزرگم پسرش را از دست داده و اسم برادرم را خودش علی گذاشته بود، او را به خانهاش برد و گفت میخواهم خودم علی را بزرگ کنم و فکر و ذکر پدر و مادرم به سمت برادرم رفت، خواهرم هم چون کوچکتر بود نباید به او حرفی میزدم و نباید کاری میکردم که ناراحت شود.
همیشه دنبال این بودم که کسی به من محبت کند. دیشب با خودم میگفتم چقدر این دستور جلسه مناسب حال من است و برایم جالب بود. در خانواده از طرف پدرم و مادرم هیچ محبتی دریافت نکردم. چند ماه است که مادرم را از دست دادم، یک نعمت خیلی بزرگ را از دست دادهام واقعاً ما انسانها گاهی اوقات رفتارها و کارهایی را انجام میدهیم که بعداً میفهمیم چقدر اشتباه بوده است. هرکس پدر و مادر دارد قدرش را بداند و خاک پایشان را به چشمهایش بکشد، موقعی که از دست بدهی میفهمی که چه گوهری را از دست دادهای.
همیشه ناراحت بودم که چرا به من بی محبتی میکنند، به برادر بزرگم و به خواهر کوچکترم رسیدگی و محبت میکردند بعضی مواقع آنقدر ناراحت میشدم و حالم بد میشد.
در زمان کودکی یعنی حدود ۱۵ سال پیش پدرم تعدادی جوجه مرغابی گرفته بودند و با تهدید به من گفتند مواظب جوجه مرغابی ها باش وقتی ایشان نبودند چون از پدرم عشق و محبتی ندیده بودم حس حسادت به من دست داد و تمام مرغابی ها را خفه کردم و کلاغها آنها را میبردند، پدرم که برگشتند از این کار من خیلی ناراحت شدند.
همیشه وظیفه طرف مقابل میدانستم که به من محبت کند و زمانی که ازدواج کردم یاد نداشتم به همسرم محبت کنم و همیشه وظیفه ایشان میدانستم که به من محبت کنند و همیشه با عصبانیت جواب محبت همسرم را میدادم، با ورود به کنگره و با آموزش گرفتن و افزایش آگاهی محبت کردن را فرا گرفتم. ممنونم از اینکه با سکوت به صحبتهای من گوش کردید.
مرزبان خبری: مسافر علیاصغر
تایپ: مسافران مهدی ل1، مهراد ل11
مالک ل19 ، محمدرضا ل10
عکاس: مسافران علیرضا ل7، مجتبی19
تنظیم و ارسال خبر: مسافر احمد ل18
- تعداد بازدید از این مطلب :
207