English Version
This Site Is Available In English

گذشت از قدرت، کلید مسئله است

گذشت از قدرت، کلید مسئله است

با نزدیک شدن به روزهای پایانی سال، فرصتی پیش آمد تا شعبه شادآباد افتخار میزبانی جانشین بنیان کنگره‌۶۰ استاد امین دژاکام را در روزهای پایانی سال داشته باشد که این یکی از اتفاقات خوشایند و مبارک برای تک‌تک همسفران و مسافران بود؛ حضوری که برای همه ما الهام‌بخش و دلگرم‌کننده بود. دیدار با ایشان همیشه سرشار از نکات عمیق و آموزنده است. زمانی‌که متوجه شدم استاد امین قرار است به شعبه ما بیایند، موجی از خوشحالی در وجودم جاری شد و ناخودآگاه نشانه‌ها را کنار یکدیگر گذاشتم؛ دستور جلسه‌ای که به وادی چهاردهم اختصاص داشت، تولد چهاردهمین سال رهایی ایجنت محترم شعبه مسافر علی، چهاردهمین روز از ماه مبارک رمضان و روزهای پایانی سال که همیشه با تأمل و مرور بر مسیری که در طول سال طی شد، همراه است و از همه زیباتر، حضور استادی که از عشق لبریز بودند. در دل با خود گفتم: چه لحظه‌ای بهتر از این برای یک گفت‌وگوی صمیمانه … فرصتی برای شنیدن، آموختن و عمیق‌تر درک کردن پیش آمده است؛ اگر استاد امین اجازه دهند این مصاحبه تنها یک گفت‌وگوی معمولی نخواهد بود، بلکه گنجینه‌ای از دانسته‌ها و نکات ارزشمند خواهد شد و هدیه‌ای خواهد بود که بارها و بارها می‌توان آن را مرور کرد و از آن آموخت؛ با همین شوق اشتیاق این گفت‌وگو آغاز شد. شما را به خواندن این گفت‌وگوی صمیمانه دعوت می‌نمایم؛ قطعا صحبت‌های ایشان روشنی‌بخش مسیر پیش رویمان در سال جدید را دارد …

اغلب زخم‌هایی که ما می‌خوریم از جانب عزیزترین افراد زندگیمان است؛ چه راهی وجود دارد که این جراحت‌ها قلب ما را سخت و سیاه نکند؟

اصلا به همین شکل است. شما در روابط اجتماعی از بیگانه‌ها آسیبی نمی‌بینید زیرا حرف آن‌ها اثری ندارد؛ گلوله زمانی به انسان اثر می‌کند که فاصله‌ها نزدیک باشند. اگر اسلحه ضعیف‌ باشد اما فاصله نزدیک باشد، انسان را می‌کشد؛ یعنی حتی فردی از نزدیکان شما که خیلی با شما پیوند عاطفی قوی‌ نداشته باشد، با کلماتش می‌تواند به شما آسیب بزند و این یک امر طبیعی است. برای مثال:  پدر یا برادرمان حرفی زده و دل ما شکسته است؛ برای ما نیز چندین‌بار این مسئله اتفاق افتاد تا ذره‌ذره نسبت به آن شناخت پیدا کردیم که حرف انسان‌ها و نزدیکان از روی تعمد و قصد نیست. تفسیر شما از آن مسئله خیلی تعیین‌کننده است تا آن زخم به‌وجود نیاید یا اگر به‌وجود آمد، شفا پیدا کند. زمانی‌که به شما یک حرفی زدند و دلت شکست، این زخم با شما می‌ماند و درمان نمی‌شود یعنی شفا پیدا نمی‌کند. حال چه عاملی باعث می‌شود تا شفا پیدا کنید؟ شما به یک نقطه از دانایی برسید که آن جمله و عبارت برای شما مفهومش عوض شود. در آن لحظه که جمله‌ای را گفت و شما این‌طور تفسیر کردید: من را دوست ندارد که این حرف را زد، من برای او ارزشی نداشتم، بیگانگان برای او باارزش‌تر بودند که این حرف را به من زد و … در آن زمان شما احساس می‌کنید کسی که شما خیلی دوستش دارید، دوستتان ندارد و شما برای او مهم نیستید؛ این‌ها است که آدم را زخمی می‌کند؛ اما وجه دیگر مسئله را باید ببینید و با خودتان بگویید که این شخص خواسته است تا من را آگاه و بیدار کند و من را به مسیر درستی ببرد؛ یعنی یا قصدش خیر بوده و یا از روی قصد و غرض نبوده است. این‌گونه است که تفسیر عوض می‌شود. در مواقعی می‌گوییم که از قصد گفت و من برایش بی‌ارزش بودم اما در مواقع دیگر می‌گوییم که از روی قصد نگفت و این حرف از اعماق دلش نبوده، عصبانی بوده، شرایط خاصی داشته، خیری در آن بوده، از روی نا‌آگاهی‌ گفت و یا تحت تاثیر مواد، بیماری و … بوده است. تفسیرت که عوض شد، آن زخم از درون شروع به شفا پیدا کردن می‌کند.
نمونه‌ آن در «کتاب ۶۰ درجه» بخش بر پیشانی دفتر، فرزند نویسنده به‌عنوان شخصیتی که از رفتارهای پدرش دلش شکسته شده، در اثر فشار‌ها طغیان می‌کند و حق را به خودش می‌دهد اما وقتی مادرش با او صحبت می‌کند و اتفاقات را به‌صورت دیگری به او می‌گوید، تفسیرش عوض می‌شود؛ زمانی‌که تفسیر عوض شد، یک‌مرتبه همه چیز عوض می‌شود؛ یعنی همان ناراحتی، دل‌شکستگی، کینه، بیزاری و … تبدیل به داستان دیگری می‌شود.

چگونه بین خواسته‌های قلبی و فردی خودمان با نقش‌ها و مسئولیت‌هایی که بر عهده داریم، تعادل برقرار کنیم تا خودمان و اطرافیانمان از آن راضی باشیم؟

این سوال خیلی خوبی است. باید نیاز انسان‌ها را دریافت کنید. شما در نقش خواهر، مادر، همسر و … در قبال هرکدام از این نقش‌ها یک حسابی با اطرافیان خود دارید؛ اگر شما نیازهای واقعی اطرافیانت را تشخیص دادید، در این صورت نیازهای واقعی و حیاتی باید پاسخ داده شود. کودک دلش مادرش را می‌خواهد و نیاز به پارک دارد؛ مادر باید برایش وقت بگذارد زیرا این نیاز حقیقی یک بچه است؛ نه اینکه یک لپتاپ به او بدهید تا خودش بازی کند که این‌ موقتی درست می‌شود اما آن نیاز برطرف نمی‌شود. برای مثال: باید او را پارک ببرید تا خاک بازی کند و شما نیز با او بازی کنید؛ شما باید نیازهای واقعی و حقیقی آن‌ها را تشخیص بدهید و آن‌ها را برآورده کنید. اگر نیاز‌های ثانویه برآورده نشوند، طوری نیست ولی نیازهای حیاتی را باید برآورده کنید و در آن زمان است که به نیاز‌های شما نیز رسیدگی می‌شود. اگر بخواهیم الویت‌بندی کنیم، باید اول نیازها و خواسته‌های واقعی خود و خواسته‌های حقیقی اطرافیان را ببینید و بر اساس الویت برای آن‌ها زمان بگذارید؛ این کلید مسئله است.

درد و رنج ما را تغییر می‌دهند؛ ما چگونه می‌توانیم پس از عبور از سختی‌ها، همچنان قلبی زنده و نگاهی پر از امید داشته باشیم؟ رشد کنیم بدون اینکه شکننده شویم و بخش‌های زیبایی از روحمان را از دست بدهیم؟

کج رشد کردی! اگر کج رشد کنی، شکننده می‌شوی (اشاره به سی‌دی کج) اگر شما روی اصول بالا بیایید، استوارتر و قدرتمندتر می‌شوید. یک ساختمان ۶ طبقه با فوندانسیون درست، نسبت به یک ساختمان ۲ طبقه، وزن بیشتری را تحمل می‌کند اما اگر کج شد، باعث می‌شود تا بریزد. اگر شما کج رشد کرده باشید، کوچک‌ترین فشار باعث رنجش شما می‌شود.

چرا گاهی هر چقدر تلاش می‌کنیم، مقصد از ما دورتر می‌شود؟ چه زمانی باید دست از تلاش برداشت و هدف مورد نظر را رها کرد؟

یک تلاش، یک تقلا و یک تمنا داریم که این‌ها با یکدیگر تفاوت دارند. زمانی‌که انسان شروع به زور زدن می‌کند، یعنی دارد تقلا می‌کند اما تلاش یعنی حرکت به‌اندازه توان درست انسان و نهایت توانی که می‌توانید به کار ببرید. زور زدن یعنی از ذخیره استفاده می‌کنی؛ البته زمان‌هایی باید جان کند اما وقتی زور زدی، انرژی از دست می‌دهی، حست خراب می‌شود و از مقصد دورتر می‌شوی‌؛ پس علت‌ آن تلاش نیست، بلکه تقلّا است. آقای مهندس همیشه می‌گویند که شما تلاش کن، نتیجه‌اش به تو ‌مربوط نیست؛ فرمان الهی و تقدیر است؛ فرمان الهی می‌گوید: الان زمانش نیست و خواسته باید به خلوص لازم برسد. پس اگر ما در مسیری هستیم که آن از ما دورتر می‌شود، یعنی زور زیادی می‌زنیم. برای مثال: من سال ۸۴ کلاس کنکور برای دریافت فوق لیسانس رفتم و اولین کنکوری که در موسسه دادم، رتبه‌ام ۱۲ شد، دومی ۲۴ و بعدی ۳۵، علت این بود که من زور می‌زدم و می‌خواستم به اجبار قبول شوم ولی نیّت خالصی نداشتم و می‌خواستم با مدرکم روی یک‌سری از افراد را کم کنم و به جای تلاش، تقلا می‌کردم و از مسیرم دورتر می‌شدم.

در چه زمان‌هایی و یا در چه شرایطی بیشتر از همیشه حضور خداوند را در کنارتان احساس کرده‌اید؟

زمان‌هایی که قرآن می‌خوانم، عبادت می‌کنم و یا لحظاتی که خیلی تلاش می‌کنم تا کارها به انجام برسد. من تلاش می‌کنم اما با تمام تلاشی که می‌کنم ممکن است کارهایم انجام نشود. آن لحظه‌ای که قرآن می‌خوانم یک چیزی متوجه می‌شوم و یاد می‌گیرم تا تلاشی که می‌کنم و برنامه‌هایم به انجام برسد؛ در آن زمان حمایت و یاری خداوند را احساس می‌کنم که شرایطی برایم فراهم کرده است و اذنش را صادر کرده تا این‌ها انجام شود.

اغلب همسفران خانم به‌دلیل زندگی در کنار یک مصرف‌کننده و ناگزیر از پذیرش مسئولیت‌های مردانه برای حفظ خانواده، از ماهیت زنانگی خود فاصله گرفته‌اند؛ چطور می‌شود آن را احیا کرد و نقش اصلی خود را پس گرفت؟

مسئله گره قدرت است. آقای مهندس چندین سال درگیر اعتیاد بودند و کار نیز می‌کردند اما خانم آنی کمک ایشان بودند، ‌این مسئله و خانواده را نیز متعادل کردند که این اصلا اشکالی ندارد؛ اینکه همسر، زندگی را درست کند و خانواده احیا شود، ایرادی ندارد و خیلی عالی است؛ اما اتفاقاتی می‌افتد، یعنی همان بازی قدرت و گره قدرت. زندگی یک صور آشکار و یک صور پنهان دارد؛ صور آشکارش مانند: آشپزی، خانه‌داری، سرکار رفتن و … اما صور پنهان قضیه این است که انسان‌ها به‌طور کلی از چیزی که به آن‌ها قدرت می‌دهد، لذت می‌برند. در مواقعی این قدرت پول است یا حرف شما خریدار دارد که این مسئله محبوبیت است، شما مورد توجه هستید و همه قبولتان دارند که هرکدام از این‌ها بسیار لذت‌بخش است؛ هر فرمانی که می‌دهد، انجام می‌شود و حرف آخر را او می‌زند که این لذت را نمی‌شود از او بگیرید؛ او می‌خواهد زندگی را طبق میل خودش جلو ببرد؛ یکه تازی می‌کند و نمی‌تواند از خواسته‌های خود بگذرد. در اینجا بایستی انسان از آن قدرت، چشم‌پوشی کند. انسان‌های دانا قدرت را به‌دست می‌گیرند و مسئولیت‌ها را می‌پذیرند اما بعد آن را واگذار می‌کنند؛ مانند کشورهای پیشرفته که به مدت ۴ سال قدرت را به دست می‌گیرند اما بعد همه چیز واگذار می‌شود. من خیلی از مسئولیت‌های خودم را واگذار کردم. گذشت از قدرت، کلید مسئله است!
همسرت زمانی اعتیاد داشته است و تو به او یاری رساندی و زندگی را حفظ کردی اما دیگر نمی‌خواهی که این قدرت از بین برود و می‌خواهی آن را حفظ کنی؛ این درست نیست! باید زندگی تیمی باشد و نبایستی ارباب و رعیتی باشد. در این مسئله اگر انسان از آن قدرت و لذتش که اوضاع تحت فرمانش است، چشم‌پوشی کند و نظرات بقیه را نیز بداند، در آن زمان است که این قضیه حل می‌شود. این قدرت، فرمانروایی و مسلط بودن، با ویژگی‌های بخشندگی و زنانه سازگار نیست. زمانی‌که یک زن این کاراکتر را پیدا کرد، از جنس لطیفش فاصله می‌گیرد، ضمخت می‌شود و همسر و فرزندانش از او دور می‌شوند زیرا این فرد دیگر آن فرد قبلی نیست و تبدیل به چیز دیگری شده است. زمانی‌که این اتفاق افتاد، چیزهای دیگری نیز اتفاق می‌افتد. مرد به دنبال محبت و لطافت زن است و اگر این نباشد، دلیلش از بین می‌رود؛ مثل این می‌ماند که شما کنگره می‌آیید و به شما بگویند که دیگر نه جلسه‌ای و نه لژیونی وجود دارد؛ حال هرکسی دوست دارد کنگره بیاید؛ دیگر کسی نمی‌آید زیرا همه برای انرژی لژیون و جلسه دور یکدیگر جمع می‌شوند. حال در اینجا مرد ممکن است به سمت زن دیگری کشیده شود زیرا دنبال محبت و لطافت است. اگر نقش‌ها در زندگی جا‌به‌جا شود، بی‌مهری به بار می‌آید. همسفر باید بال پرواز مسافر باشد نه اینکه بار پرواز او شود؛ انرژی همسفر باید به مسافر برسد و این انرژی‌ها باید در صور پنهان آزاد شوند تا اعضای خانواده هرکدام بتوانند نقش خودشان را پیدا و همگی رشد کنند.

با کدام برنامه هوش مصنوعی آشنا هستید و از آن استفاده می‌کنید؟ چه کنیم که به این ساختار وابسته نشویم؟

با برنامه duck و chat gpt کار می‌کنم. چیزهایی است که به زندگی ما وارد شده و خیلی خوب است اما نقش خوبش اینجا است که شما برای آموزش دیدن می‌توانی از آن استفاده کنی؛ البته اصل موضوع را نباید فراموش کنی که یک‌سری وظایف را خودت باید انجام بدهی؛ برای مثال: شما ماشین دارید و هر جایی با ماشین می‌روید اما یک جاهایی با خود می‌گویید که فاصله نزدیک را بدون ماشین می‌روم زیرا پاهایم قوی می‌شود. این نیز همان‌طور است؛ یک جاهایی باید از آن استفاده کنید و یک جاهایی باید کتاب بخوانید یا دست به قلم شوید و خودتان فکر کنید. اعمالی که انسان را در ادامه تضعیف می‌کند، باید انجام نشود. شما باید تا یک سال آینده‌ را در نظر بگیرید و اگر در این زمان از این برنامه استفاده کنید ولی کتاب نمی‌خوانید و از حافظه، هوش و احساستان استفاده نمی‌کنید، به مرور زمان این‌ها ضعیف می‌شود و از کار می‌افتد. پس بایستی جلوتر را ببینید و بین این‌ها تعادل را برقرار کنید.

و کلام آخر برای همسفران شعبه شادآباد:

همسفران شعبه شادآباد همیشه باعث دلگرمی و شادی ما هستند. زمانی‌که به این شعبه می‌آیم، احساس خیلی خوبی دارم و از قوی و فعال بودنشان، دلگرم و خوشحال می‌شوم. دوست دارم نمایندگی‌های دیگر نیز از این الگو استفاده کنند؛ البته نمایندگی‌های دیگری نیز داریم که این‌گونه هستند اما باید سطح خودشان را بالا ببرند و تقویت کنند. امیدوارم اعضای شعبه شادآباد شرایط خوبی که دارند را حفظ کنند، رشد بیشتری داشته باشند، پشتیبان خانواده باشند، زمان بیشتری برای خانه بگذارند، غذاهای خوب و مقوی درست کنند، به فرزندانشان آموزش دهند که کارهای خانه را انجام دهند و تک بعدی نباشند تا در ادامه خانواده قوی‌تر شود.

این گفت‌وگو فرصتی ارزشمند است تا از نگاه و تجربیات استاد امین بهره‌مند شویم. صحبت‌های ایشان نه‌تنها سرشار از آموزه‌های عمیق و کاربردی است، بلکه پنجره‌ای تازه به روی درک بهتر روابط، مسئولیت‌ها و رشد فردی گشود. بی‌تردید، راهنمایی‌های ایشان می‌تواند چراغ راهی برای بسیاری از ما باشد تا در مسیر زندگی، تعادل را حفظ کرده و با نگاهی روشن‌تر به آینده قدم برداریم و با هر بار خواندن این مصاحبه برداشت جدیدی دریافت می‌کنیم. از استاد امین صمیمانه سپاسگزاریم که با حضور گرم و کلام پرمهرشان ما را همراهی کردند. آرزو داریم که همواره در مسیر خدمت و آموزش، پربارتر از همیشه بدرخشند و با دانش و بینش خود الهام‌بخش دیگران باشند.

طراحی سؤالات: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فریده (لژیون پانزدهم) و همسفر فائزه رهجوی راهنما همسفر فتانه (لژیون چهاردهم)
تنظیم: همسفر فائزه رهجوی راهنما همسفر فتانه (لژیون چهاردهم)
عکاس: همسفر دیبا رهجوی راهنما همسفر فریده (لژیون پانزدهم)
ویراستاری و ثبت: همسفر مبینا رهجوی راهنما همسفر فریده (لژیون پانزدهم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی شادآباد

ویژه ها

دیدگاه شما





۰ دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .