اگر ایمان بیاوری، خداوند در اندوه و مشکلات زندگی، تو را در آغوش میفشارد برای تحمل تمام رنجها صبر پیشه کن که صبر اوج احترام به حکمت خدای بزرگ است؛ زمانیکه روزِ ورود به کنگره را به یاد میآورم، اشک از چشمان من سرازیر میشود، رنجی عظیم در دل من بود که رفتهرفته راهنما امید را در قلب من روشن کرد که سبب حرکت من شد. همواره آرزو داشتم بتوانم آن منبع نور را در کنگره مشاهده کنم همان نوری که بعد از خداوند هرچه دارم از او است. آرامش امروز خود را تنها بهواسطه آموزشهای کنگره و راهنمای خود بدست آوردهام که با دل و جان و بدون منت در وجود من تزریق کردند. زندگی آشفته من که هرلحظه همراه با استرس، ناراحتی و ناامیدی بوده امروز سرشار از امید است. من در جایگاه همسفرِ مسافر خود در این مسیر زیبا؛ اما سخت ذرهذره به این آگاهی دست یافتم که از مسیر خود لذت برده و از تجربیات کسب شده در این سفر، برای برداشتن موانع راه پیش روی استفاده کنم اگرچه این مسیر دشوار و پر فرازونشیب است؛ اما حسی که بعد از هر سختی احساس میشود بسیار لذتبخش میباشد؛ زیرا آموختهام که بعد از تحمل هر سختی یک صفت بد در من تغییر کرده و خصلتی نیکو جایگزین آن میشود. برخورد با مشکلات بستگی به آگاهی و آموزش وجودی من دارد. کنگره برای من مکان امنی است که هر هفته برای رسیدن به آن، شوقی کودکانه و وصفناپذیر دارم؛ زیرا میدانم با آموزشهای کنگره به حال خوشی دست مییابم که بسیار در رفتار، کردار و زندگی من تأثیرگذار است، به شرط اینکه آموزشها را در هرلحظه از زندگی خود کاربردی نمایم. من اوایل ورود به کنگره حال خوبی نداشتم با وجود نوشتن سیدی و انجام مشارکت زمانیکه به خانه میرفتم با مشاهده حال نامتعادل مسافر خود و فضای ناخوشایند خانه حال من نیز تغییر نمیکرد. من بال پرواز مسافر خود بودم؛ اما بال پروازی که بال زدن بلد نبود کمکم متوجه شدم که باید با کاربردی کردن آموزشها پرواز بیاموزم تا بتوانم در کنار مسافر خویش که حال خوشی ندارد در ادامه مسیر به هدف و حال خوش برسیم. آموزشهای کنگره من را به سمت عشقی هدایت میکند که با تمام وجود خود خواستار آن هستم؛ زیرا با وجود عشق و محبت میتوانم با تمام جهان در صلح بوده و اگر منِ همسفر عاشق هستم باید درک و آگاهی از حال مسافر خود داشته باشم و با وجود این باور انشاالله پاسخ صبر خود را در برابر مشکلات زندگی با حضور در کنگره و آموزشهای دریافتی و درنهایت رهایی مسافر خود مشاهده میکنم که فرارسیدن آن لحظه، مهمترین آرزوی من است.
نویسنده: همسفر اکرم رهجوی راهنما همسفر مینا (لژیون بیست و سوم)
بهنام خدایی که عاشق است و عاشقی را دوست دارد، بهنام پروردگاری که محبت میکند و محبت به مخلوقات خویش را قدر میداند؛ زمانی که پیرامون وادی۱۴ که در مورد عشق و محبت است فکر کرده و آن را با زندگی گذشته خود سنجیدم، متوجه شدم که قبلاً مانند مرده متحرک در نقش رباط کارهایی را برحسب وظیفه انجام داده و به ظاهر زندگی میکردم. زیستن در کنار مصرفکنندهای که فکر او تنها مصرف مواد مخدر بود و هیچ موضوعی برای او اهمیت نداشت در واقع خانه مانند میدان جنگ سراسر تاریکی بود و هر یک از ما قصد تخریب دیگری را داشتیم و فرزندان ما شاهد هتک حرمتها در خانواده بودند. در این میدان جنگ نشانهای از عشق و محبت مشاهده نشده و تنها کینه و دشمنی بود. هر یک از ما به نحوی به دیگری بیاحترامی کرده یا سعی داشتیم از میدان دید یکدیگر پنهان بمانیم تا یک روزِ تاریک و ظلمانی تقدیر ما رقم خورد و اجازه صادر گردید و با مکانی مقدس به نام کنگره۶۰ آشنا شدیم که سراسر پاکی و روشنایی بود و گویی فرشتگان پاک خداوند با پوشش سفید در آنجا خدمت میکردند و بنیانگذار آن آقایی از تبار نور و پاکی، آقای دژاکام که سراسر عشق، محبت و فداکاری هستند. با ورود ما در کنگره۶۰ و گوش جان سپردن به فرامین ایشان، کمکم ابرهای عشق و محبت بر کویر زندگی ما شروع به باریدن کردند و گل زیبای خوشبختی در دل ما جوانه زد، اکنون ما نیز یکی از خانوادههای کنگره هستیم که به لطف خدا و آقای مهندس دژاکام طعم خوشبختی، مفهوم عشق و محبت را چشیده و درک کردیم. مردِ بزرگ آقای دژاکام، خداوند نگهدار شما باشد تا دنیا دنیاست مدیون محبتها و ایثار شما هستم.
نویسنده: همسفر فاطمه (چ) رهجوی راهنما همسفر مینا (لژیون بیست و سوم)
زندگی سرشار از عشق و زیبائی است که ما باید به آن معنا ببخشیم. دیدگاه من در نخستین روزهای ورود به کنگره۶۰ اصلاً زیبا نبود و علاقهای به نوشتن سیدی نداشتم، با بیقراری در جلسات شرکت کرده و دعا میکردم که با اتمام سریع آن به خانه بازگردم، با وجود حال آشفته بدون اینکه با شخصی صحبت کنم، گوشهگیر و افسرده بودم، هنگام خواندن آوای کنگره باخود میگفتم چهقدر کلافهکننده است و بقیه افراد بیکار بوده و حوصله و دلِ خوشی دارند که آواز را میخوانند؛ اما پس از گذشت مدتی از ورود به کنگره، با آموزشها و راهنماییهای راهنمای خود به این مکان مقدس علاقهمند شده و عاشقانه آن را دوست میدارم. رفتهرفته به سفر خود ادامه داده و پس از ۱۳ماه سفر، عازم تهران شدیم، برای ملاقات با آقای مهندس دژاکام در پوست خود نمیگنجیدم تا لحظه موعود فرا رسید، ایشان با رفتاری آرام و چهرهای سرشار از محبت، عشق و مهربانی گل رهایی به دستان ما دادند. امیدوارم من و مسافرم این لحظه مهم را فراموش نکرده و همواره قدردان این نعمت عظیم باشیم. اکنون با گذشت ۵ ماه از رهایی، دیدگاه ما به زندگی، اشخاص و حتی به رنگهای طبیعت تغییر کرده است، با عشق به طبیعت و انسانها نگاه میکنیم، شاکر خداوند هستیم و سپاسگزار آقای مهندس و خانواده محترم ایشان که این شرایط را مهیا کردند تا ما به آرامش برسیم.
نویسنده: همسفر زهرا (خ) رهجوی راهنما همسفر مینا (لژیون بیست وسوم)
ویرایش: همسفر فائزه رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون پنجم)
عکس: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون هفتم)
ارسال: همسفر آرزو رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون یازدهم)
نمایندگی همسفران سلمانفارسی
- تعداد بازدید از این مطلب :
196