سلام دوستان فاطمه هستم همسفر حسین.
آن روزها بدترین روزهای زندگی من بود. روزی را که در کنگره قدم گذاشتم، بهخوبی بهخاطر دارم. بعد از ۲۹ سال که با ناامیدی و بدون هیچ انگیزهای، همچون جایی آمدم. در این فکر بودم که دیگر زندگیام را از دست دادهام و با این شرایط مسافرم هیچ راهی برای نجات خود و خانوادهام نداشتم.
با خود فکر میکردم که خداوند در میان همه انسانهای هستی، برای من خیلی سخت گرفته است و تبعیض قائل شده است. اینهمه سال در عذاب و رنج بودم. به هر دری میزدم، ناامید بودم. هیچ راهی پیدا نمیکردم، مگر میشود؟!
حال مسافرم روزبهروز بدتر میشد. چنان شرایطی پیشآمده بود که هر روز هزاران بار برای خودم آرزوی مرگ میکردم. آنقدر ضجه و ناله میزدم که حتی در خواب هم گریه میکردم.
نه میتوانستم از زندگیای که با هزاران زحمت و تلاش، با وجود دو فرزند زیبایم ساخته بودم؛ دست بکشم، نه دیگر پای ادامهدادن داشتم.
بالاخره خداوند صدای مرا هم شنید، در ماه محرم اتفاقی افتاد که نباید میافتاد. شاید این اتفاق بهانهای شد که من قویتر و با تفکر قدم بردارم. ساعتها با پروردگارم رازونیاز میکردم و از خداوند میخواستم با لطف و مهربانیاش زندگی مرا دگرگون کند.
ماه محرم بود و در عصر تاسوعا، به خدا پناه بردم. به محلهای که خاکی و ویرانه بود، رفتم. کسی در آن جا نبود. با دلی شکسته ساعتها زیر آفتاب نشستم و به درگاه قدرت مطلق گریه کردم و اشک ریختم.
از خداوند خواستم برای زندگیام راه نجاتی نشان دهد و همان روز فرمان خدا صادر شد و کنگره را در ذهن و وجود من جاری کرد.
تنها شمارهای که پیدا کردم، برای یکی از راهنمایان کنگره بود. وقتی تماس گرفتم تا راهنمایی بخواهم، با فراق باز از ما دعوت کرد که هر دو با هم روز پنجشنبه به کنگره بیاییم.
مسافرم را با هزاران وعده وعید به کنگره آوردم. اوایل مسافرم دوست نداشت آنجا باشد. روزی که به کنگره آمدیم، تولد اولین رهایی یکی از مسافران بود. حس و حال عجیبی داشت.
بیشتر از آن، دعای کنگره بود که انرژی و حس نابی به هر دوی ما داد. همان جا از قدرت مطلق خواستم، مسافرم ماندگار شود تا به رهایی برسد و خدمتگزار کنگره شود.
به لطف خدا سه جلسه را پشت سر گذاشتیم و زمان انتخاب راهنما، هر دو ما بهترین راهنما را انتخاب کردیم. از این بابت خیلی خوشحال هستیم.
راهنما مسافر صمد و راهنما همسفر کبری از بهترین انسانهای روی زمین هستند.
شش ماه از ورود ما به کنگره۶۰ میگذرد. سختیهایی در زندگی داریم؛ ولی همین آرامش نسبی که تا الان شامل حال ما شده است را اول مدیون جناب مهندس و خانواده محترمشان و بعد راهنمایان هستیم.
راهنمای خوبم همسفر کبری که با روحِ لطیف و آرامشان، متانت و صبوری را به من آموزش دادند. دلم از هرجا گرفته باشد، وقتی وارد لژیون میشوم، با دیدن چهره استاد همه غمهای دنیا فراموشم میشود و تبدیل به فاطمهای پر از انرژی میشوم.
از خداوند برایشان آرزوی سلامتی دارم. از همینجا بر دستان پر مهرشان بوسه میزنم.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر کبری (لژیون دوم)
تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی زنجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
163