درود بر راهنما که مانند قلههای ایثار استوار و مانند گوهری، گرانقدر است. کسی که با نسیم علم و دانش، طراوت خاصی به بدنهای خواب و ناآگاه ما بخشید، کسی که ما را از تاریکی به سوی روشنایی و سربلندی هدایت کرد. بهراستی اگر راهنما نبود، چه کسی دستگیر ما در این طوفان سهمگین زندگانی و چراغ راه ما در این ظلمت میشد؟ آنها راهی را به ما نشان دادند که توانایی رسم تصویر آینده خود را داشته باشیم.
ایزد منان را سپاس، این توفیق را نصیبمان کرد تا با راهنما مسافر بهزاد و راهنما همسفر نیره، مادر و پسر پهلوان زحمتکش و بخشنده نمایندگی باغستان کرج به گفتوگو بنشینیم. آنها دروازهای را باز کردند و بیمنت ما را سیراب و جانی دوباره بخشیدند تا با آموزشهای کنگره یاد بگیریم، چگونه زنده باشیم و زندگی کنیم.
راهنما همسفر نیره همراه با مسافرشان راهنما مسافر بهزاد، با آنتیایکس مصرفی کراک و قرص ترامادول، مدت شانزده ماه با روش DST و داروی OT با راهنمایی همسفر شکوفه و مسافر رضا ترابخانی سفر کردند و درحال حاضر چهارده سال و ده ماه است که با دستان پرتوان آقای مهندس آزاد و رها هستند. ورزش در کنگره، راهنما همسفر نیره دارت و راهنما مسافر بهزاد شنا و والیبال است.

ما به لحاظ روحی و فکری، باید به چه جایی برسیم که متوجه حلاوت و شیرینی خدمت بشویم و خودمان متقاضی خدمت شویم؟
مسافر بهزاد:
به نظر من، قرار نیست به جای خاصی برسیم، فقط کافی است این خواسته در من باشد که به انسانها خدمت کنم و این زمانی اتفاق میافتد که به این آگاهی برسیم که مسیر رشد و تکامل و درک بهتر، میتواند به شناخت خلقت و خداوند برسد.
همسفر نیره:
من اگر خدمتی که میکنم برای خودنمایی، راضی کردن راهنما یا هر کس دیگر نباشد، آنوقت یک حس خوب و حس سالم و یک احساس لذت خوبی از آن خدمت دریافت میکنم که این خود باعث میشود دوباره خدمت بگیرم. خب مگر نه اینکه همه ما به دنبال حال خوب هستیم؟
گفته شده کسی که درگیر اعتیاد شده (اعم از مسافر، همسفر) این را در عالم الست(ذرّ)، خودش اختیار کرده، چگونه میتوان گفت همسفری که در این عالم، فرسنگها از قضیه سیگار و... بیگانه بود، انتخاب خودش بوده باشد؟
مسافر بهزاد:
نمیدانم.
همسفر نیره:
باید فراموش نکنیم که اختیار همیشه و همه جا با ما بوده و هست. پس اولین نخ سیگار را من به اختیار در دست گرفتم، اجباری در کار نبود.
لطفا خدمتهایی که تا کنون در کنگره انجام دادهاید را بفرمایید و اینکه جملهای هست که میگوید؛ "پول آدمی، خون آدمی است" اینکه بتوانی از پولی بگذری که بهرحال خیلی کارها میشود با آن کرد... چطور این رام کردن نفس را انجام دادید؟
مسافر بهزاد:
خدمتها از روز رهایی دبیری، نگهبانی، مسئول پارک چمران حدود ده سال، سردار، نگهبان و دبیر سردار، راهنمایی، اردو، ایجنت، پهلوان، دنور و ... زمانیکه ببینم کنگره۶۰ برای من چه کرده، پول هم خرج میکنم، مهم این است که ببینم و درک کنم.
همسفر نیره:
من از سال ۸۶، دقیقاً روزی که افتتاحیه شعبه فرهنگسرای کرج بود در کنگره حضور دارم. در جایگاههایی مثل دبیری، نگهبانی، مشاور تازهواردین، مرزبانی، عضو سردار و چهار سال خدمت راهنمایی و بعد از پایان چهارسال اول هم، در شعبه باغستان، از بدو شروع به کار شعبه باغستان، من هم چهار سال دوم خدمتم را شروع کردم و در کنارش یک دوره نگهبان جلسات همسفران، یک دوره نگهبان جلسات راهنمایی، عضو لژیون سردار و جایگاه دنوری و پهلوانی، افتخار خدمت داشتم و سه سال هم مسئول امتحانات شعبه باغستان بودم.
انسان وقتی بتواند از مرحله نفس اماره که مرحله حیوانی نفس هست عبور کند، دیگر میتواند افسار نفس خود را در دست بگیرد و آرامآرام آنرا تربیت کند و خوب و بد را یادش بدهد. من اگر خرج کردن پول را یاد بگیرم، میتوانم آنرا هرجا که بخواهم و نیازم باشد خرج کنم و لازمه این امر دیدن آموزش جهانبینی است.

نقش همسفر در طول سفر، چگونه است؟ آیا اگر همسفرتان نمیآمدند،حضورتان در کنگره۶۰ متوقف میشد؟
مسافر بهزاد:
همسفر بخش زیادی از کار را به عهده داشت. همراه بودن در این مسیر سخت، کار بزرگی است. قوت قلبی که میدادند و آرامشی که در خانه به وجود میآوردند، صبر عظیمی که داشتند و... جا دارد قدردانی کنم.
حضور در کنگره۶۰ چه تأثیری روی رفتار شما، بیرون از کنگره و در تعامل با انسانهای دیگر داشت؟
مسافر بهزاد:
حضور در کنگره باعث شد که من یاد بگیرم که تلاش کنم انسان باشم و این آموزشهای آقای مهندس است که یاد میدهد درست زندگی کنیم، درست کار کنیم و درست رفتار کنیم.
همسفر نیره:
آن جهانبینی که من در کنگره۶۰ یاد گرفتم خیلی به من کمک کرد که در بیرون هم بتوانم با دیگران برخورد مناسبی داشته باشم؛ چون نگاه من را نسبت به موضوعات عوض کرد و دیگر دنبال ایراد در دیگران نبودم و با دید منفی به مسائل اطراف و افراد نگاه نمیکردم، بنابراین راحتتر توانستم با افراد جامعه معاشرت داشته باشم.
در مورد نحوه بخشیدن از اعماق قلب، بفرمایید و اینکه چطور یک همسفر میتواند مسافرش را با همه وجود ببخشد، تاوان روزهای گذشته، عمر رفته، آرزوهایی که شاید دیگه هرگز برآورده نشود و... چطور میشود رها شد و... مثلا همسفر(مادر)، با خودش میگوید کجای تربیتم کم گذاشتم که نتیجهاش این شد؟ یا همسفر(همسر)، خودزنی میکند که چطور شد نتیجه انتخاب من اینگونه شد؟ چرا من؟
همسفر نیره:
وقتی که من دیدگاهم نسبت به جهان هستی عوض میشود، اینکه من فقط برای خورد و خواب به این دنیا پا نگذاشتم، وقتی در کنگره۶۰ محبت بیمنت را یاد میگیرم و به این درک میرسم که باید مثل خورشید که بر همه چیز میتابد و برایش فرقی نمیکند که گل است یا خار، این آدم خوب است یا بد، وقتی یاد میگیرم که شکر نعمت است که نعمت را زیادتر میکند، آنوقت میتوانم راحتتر ببخشم و آنوقت میتوانم آموزش بدهم که بدی، بد است. وقتی میفهمم که اگر به مشکلات بچسبم، بیشتر آنها را به طرف خود میکشم، آنوقت میتوانم راحتتر رها کنم و آسوده شوم.
در جهان، هرچیز، چیزی جذب کرد
گرم، گرمی را کشید و سرد، سرد

هر خدمتی، یک گره از وجودمان باز میکند، رشد بیشتری به ما میدهد، ما را یک پله آگاهتر میکند. خدمت پهلوانی، چه گره گشاییهایی میتواند با خودش داشته باشد؟
مسافر بهزاد:
پهلوانی، اول من را با خودم، روبرو میکند. وقتی من گذشتهام یادم میآید، میبینم کمترین کار بود و بخشش هم کلمه بزرگی است برای من که بگویم پولم را بخشیدم. من این افتخار را داشتم که پولم، پولی که در کنگره۶۰ بهدست آوردم را در کنگره خرج کنم.
همسفر نیره:
همانطور که شما هم میگویید رشد، پله پله اتفاق میافتد. من همیشه از مسایل کوچک شروع میکنم و با کسب آگاهیهایی که به دست آوردم، یک قدم به سمت خواستههایم برمیدارم و یک پله رشد میکنم. همینطور که پله پله جلو میروم با چشم بازتری میتوانم به موضوعات نگاه کنم و وقتی با دید بهتری نگاه کنم، طبیعتاً گرههایم را بهتر میتوانم باز کنم. به نظر من این اتفاق نمیافتد مگر اینکه من دانههایم را از بدو ورود به کنگره۶۰ بکارم و آرام آرام جلو بیایم و از خدمتهای ریز شروع کنم تا به بالا برسم و در این مسیر، من اگر هوشیار باشم و در حاشیه نباشم یاد میگیرم که چگونه عمل کنم تا نتیجه مطلوبی بگیرم. حالا این گرهها، هم در صور آشکار من هست و هم در صور پنهان. که من با کسب دانایی توسط آموزش جهانبینی کنگره۶۰ و کاربردی کردن آنها، روش حل مشکلات را یاد میگیرم و آنوقت است که میتوانم به آرامش درونی دست پیدا کنم که در بهشت قرار بگیرم. پس اولین قدم من، برای باز کردن هر گرهای، دوری از ضد ارزشها است مثل منیت، دروغ، حسادت، کینه، خودبزرگبینی، غیبت، قضاوت، مقایسه و... تا بتوانم به یک جایگاهی برسم. حالا این جایگاه میتواند جایگاه راهنمایی باشد، یا مرزبانی، ایجنتی، پهلوانی، دنوری و... باید قبل از هر چیزی اول در صراط مستقیم و به دور از حاشیه باشم. ممنون که توجه کردید.
صحبت با شما باعث افتخارم بود، ضمن قدردانی از شما، در خاتمه از کلیات فرمایشات شما این دو بیت شعر به ذهنم متواتر شد که:
بوی گلهای یاس میآید
از چمن زارهای بیکینه
مثل خورشید باش، بیمنت
صاف، مانند آب و آیینه...
طراح سؤال: همسفر حکیمه رهجوی راهنما همسفر سمانه (لژیون هشتم)
عکاس: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر فریبا (لژیون پنجم)
ارسال: همسفر سارا رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی باغستان کرج
- تعداد بازدید از این مطلب :
668