English Version
This Site Is Available In English

دیگر محبتی در خانه نبود

دیگر محبتی در خانه نبود

آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است، کنار پنجره نشستم و پرده را کنار زدم و نیمه شب به این فکر کردم که از کجا به کجا رسیدم، قلم به دست گرفتم تا حرف‌های دلم را بر روی کاغذ بنویسم، با اشک‌های جاری بر روی گونه‌هایم شروع به نوشتن کردم؛ اصلا فکر نمی‌کردم، مسافرم مصرف‌کننده مواد مخدر شود. من دو فرزند داشتم و هیچ راه و چاره‌ای نداشتم؛ به خاطر زندگی‌ام که با هزاران امید و آرزو ساخته بودیم و علاقه زیادی که به همسر و فرزندانم داشتم؛ باید دنبال راهی برای درمان مسافرم می‌گشتم.

روز به روز مسافرم بیشتر در تاریکی فرو می‌رفت. ترک در منزل، کمپ همه را امتحان کردیم؛ اما فایده‌ای نداشت، دوباره به مواد برمی‌گشت؛ البته با تخریب بالاتر، به انتهای راه رسیده بودیم، دردآور است، غم در چشمان دختر ۶ ساله‌ای که از مواد چیزی نمی‌داند؛ اما می‌گوید: بابا به خاطر من خوب شو، با سختی‌های زیادی روبه‌رو شدیم؛ دیگر محبتی در خانه نبود، همه چیز ساکت و سرد بود، تا این‌که یکی از دوستان مسافرم کنگره را معرفی کرد و مسافرم قبول کرد که بیاید و وارد شعبه وحید شدیم.

جلسه اول که وارد شعبه شدم، همه با روی باز و خندان مرا بغل گرفتند؛ اما راستش من حس عجیبی داشتم، همه دست می‌زدند و شاد بودند، با خود گفتم: اینجا جای من نیست، به یاد دارم بعد از آوای کنگره که پخش شد، اشک‌هایم جاری شد، جلسات بعد که می‌آمدم، بهتر شده بودم. بعد از انتخاب راهنما، ایشان با چهره‌ای پر از عشق و محبت به من گفتند: بنشین، خوش آمدی. از من پرسیدند، مصرف مسافرت چیست؟ زدم زیر گریه، راستش فکر می‌کردم که فقط مسافر من مصرف کننده است.

نمی‌توانستم بگویم، تا این‌که متوجه شدم در کنگره همه هم‌درد هستند و همه از تاریکی به روشنایی رسیدند. با همه رهایی‌هایی گریه کردم و خودم و مسافرم را در آن جایگاه تصور کردم‌. روز‌ها گذشت و به کنگره علاقه پیدا کردیم و مرتب به شعبه می‌آمدیم، دوماه مرتب آمد و اوتی دریافت کرد؛ ولی بعد از دوماه، بی‌نظمی‌هایش شروع شد، انظباطی شد و دارو دریافت نکرد ، ناامید شده بودم؛ اما راهنمایم امید و صبر را به من یاد داد.

همیشه به من می‌گفتند: مسافرت را به خدا بسپار و این‌که از خداوند بخواهم که مسافرم کسی شود که او می‌خواهد، نه چیزی که من یا دیگران می‌خواهیم. این سفر، سفری بود هم سخت و هم سهل، ۱۱ ماه سفر کردیم و مسافرم روز به روز بیشتر وارد تاریکی می‌شد و مصرفش زیادتر شده بود تا این‌که شنیدم، چند نفر از راهنماها؛ باید به شعبه صفادشت بروند، مسافرم گفت: راهنمایم را عوض می‌کنم و به شعبه صفادشت می‌آیم؛ شاید اذن درمان من آنجا صادر شود و بتوانم خوب سفر کنم.

الان ۸ ماه است که در شعبه صفادشت سفر می‌کنیم، سفر سختی پیش رو داریم و نیروهای منفی باعث می‌شوند مسافرم از مسیر دور شود.  از خداوند می‌خواهم در این ماه مبارک رمضان، مسافرم و همه مسافران خواهان رهایی به درمان و تعادل لازم برسند. خدا را شاکرم که کنگره را را در مسیر زندگی ما قرار داد تا ما هم بتوانیم، طعم زندگی آرام را بچشیم و از آقای مهندس دژاکام تشکر می‌کنم که این مکان را بنا نهادند، امیدوارم که بتوانیم، خدمتگزار خوبی در کنگره باشیم، به امید رهایی همه مسافران و همسفران.

نویسنده: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر سوسن (لژیون پنجم)
رابط خبری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سوسن (لژیون پنجم)
ویراستاری و ارسال : همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر ژیلا (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صفادشت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .