نقطه سیاهی بودم در این جهان بیکران، اما این جهان با تمام وسعتش برای من همچون قفسی بود تنگ و تاریک، که در آن نه توان نفس کشیدن داشتم، نه تاب حرکت، و نه راهی برای خلاصی از آن قفس. خیال میکردم باید تا ابد در آن مکان محبوس بمانم...
اما شما...، شما نوری شدید تا بتوانم روزنههای موجود را ببینم و حقیقت را بیابم تا بتوانم در دل آن تاریکی راه خود را پیدا کنم.
شما اندیشیدن را به من آموختید و چشمهای مرا از خواب ندانستن بیدار کردید. سخنانتان دانش و آگاهی را، علم و معرفت و عشق را چون بذری در ذهن من کاشت، و شما با صبوری و مهربانی به آن بذر رسیدگی کردید تا امروز جوانه بزند و فردا به درختی تناور تبدیل شود.
شما به من قدرت بخشیدید تا به جستجو بروم، نترسم، ناامید نشوم، باشم و بدانم هر پرسشی پاسخی در دلش نهفته دارد، و هر تلاشی بهسوی هدفی ارزشمند رهنمون میشود.
با وجود شما بود که امروز بدون هیچ دلیل خاصی احساس خوشبختی و خوشحالی دارم، و هر روز هزاران بار قدرت مطلق را سپاس میگویم که استادی چون شما در مسیر زندگیام قرار داد که به زندگیام معنا بخشیدید.
روزتان مبارک
نگارش و تایپ: مسافر صفورا- نمایندگی ارغوان تهران
ارسال: مسافر خاطره
- تعداد بازدید از این مطلب :
29