به نام خدایی که دوست داشتن را آفرید، خدایی که ایثار و محبت را آفرید، لحظهها را ثانیه به ثانیه میشمردم و در پس هر ثانیه، بیهودگیهای زندگیام را ورق میزدم، نه تنها شبها حتی روزهایم نیز تاریک بودند، نه کورسوی امیدی بود، نه دست گرمی که دستان سرد و لرزانم را گرم کند و نه آغوشی که در پناهش مانند یک کودک آرمیده و به خواب رفته در آغوش مادر آرام بگیرم، همچون یک ساعت شنی بودم، ساعتی که نفسهای آخر را میکشید و منتظر است تا یکی پیدا شود و آن را برگرداند و آن گاه بود که آمدی.
چراغی در دست گرفتی و مرا به سرزمین نور و عشق هدایت کردی، آرامش آغوشت و گرمای دستان مهربانت را کم داشتم، آمدی و بدون هیچ چشم داشتی با من پیمان بستی که در تمام لحظات همچون کوه کنارم بایستی تا بیاموزم اندیشیدن را، امید را، راه و رسم زندگی را و ایستادگی را، همچون شمع سوختی تا من ساخته شوم.
آب حیات را جرعهجرعه در پیمانه زندگیام ریختی، تا خزان زندگیام را به بهار تبدیل کنی، مانند آموزگاری عاشق الفبای زندگی را به من سرمشق دادی و با صدایی پر مهر در گوشم زمزمه کردی عشق را، گذشت را، صبر و مهربانی را، چگونه زیستن را، سخنانت آنچنان دلنشین بودند که تمام ناخوشیهایم از یادم رفتند، خورشید نگاهت چنان گرمایی به وجود یخ زدهام تاباند که جان تازهای به من بخشید؛ حتی نگاهت با من حرف زد، مرا وادار به تغییر کرد، ناامیدی و سکون را تبدیل به دنیایی از امید و حرکت نمود، آمدی و مرا دلگرم کردی تا جاده پرپیچ وخم زندگی را با امید طی کنم.
روزی که شما را دیدم جسم و جانم را غبار غم فراگرفته بود، نه چیزی میدیدم، نه چیزی میشنیدم، نه امیدی به زندگی داشتم! آمدی و دنیای تازهای به من هدیه کردی و روح تازهای در من دمیدی. گاهی آموزگارم میشوی تا به من بیاموزی تمام دانستههایت را و گاهی همچون مادری دلسوز و نگران از سنگینی نگاه و غم صدایم، غبار نشسته بر قلبم را میبینی، شما راهنما و مربی من هستید. راهنما؛ یعنی نشاندهنده مسیر تاریکی به نور، غم به شادی و نفرت به عشق؛ یعنی نمایانگر راه رسیدن به آرامش، راه بهشت و نجات جهنم درون.
شما مرا از جهنمی که سالها وجودم را تسخیر کرده بود نجات دادی و از من خواستی تا بنویسم در کنگره چه آموختهام، من نوشتم و گفتم کنگره دری بود که خداوند بعد از صدها در بسته به روی من گشود؛ حال میدانم هر راهی برای دیده شدن وجود یک نفر را میطلبد و برای من آن یک نفر شما بودید، شما که خودتان این راه را طی کردید و درست مانند یک میزبان پر از عشق و ایثار مرا که خسته و درمانده بودم پذیرفتید، هزاران بار این سؤال را پرسیده بودم که خداوندا چرا کسی نیست که راه و رسم زندگی را به من بیاموزد؟ گویی خداوند صدای مرا شنید و برای نجات من از ظلمت و تاریکی راهنمایی فرستاد.
راه رسیدن به خداوند همین نزدیکی بود؛ اما چشم دل من نابینا بود، گام نهادن در این راه با حضور عاشقانه راهنمای خوبم خانم مهسا عزیز و به خواست خداوند صورت گرفت؛ حال چگونه از شما بنویسم؟ شما که واژهها را آسمانی میکنید، مهربانی و آرامشتان سرشار از ایمان و یقین است، شک ندارم تنها حضور خداوند در لحظات زندگیتان میتواند عامل این حجم از آرامش و متانت باشد.
راهنمای مهربانم، واژه سپاس در برابر از خود گذشتگیها و ایثار شما ذرهای بیش نیست، تنها دارایی من برای شما دعای خیریست که به پاس تمام الطافتان میتوانم بدرقه راهتان کنم تا پایدار باشید، تا بمانید برای من و برای هزاران هزار انسان دیگر مانند من! آرامش امروزم، حال خوشم، سلامت جسم و روحم همه و همه به خاطر تلاشهای بیوقفه و ایثار و از خود گذشتگی شما بوده است، از اعماق وجودم هفته راهنما را به راهنمای بزرگوارم خانم مهسا عزیز و راهنمای سفر اولم خانم سارا نجاران و راهنمای ویلیامم خانم زهرا بیژنی عزیز و تمام راهنمایان کنگره۶۰ به ویژه شعبه امامقلیخان تبریک عرض میکنم.
نویسنده: همسفر مژگان رهجوی راهنما همسفر مهسا (لژیون بیستم)
ویراستاری و ارسال: همسفر نفس رهجوی راهنما همسفر آرزو (لژیون یازدهم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی امام قلیخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
448