نمیدانم چه بگویم؟! چگونه میتوانم قدردان دستانی باشم که بذر دانایی را در دل شاگردانش میکارد و بیمنت رشدشان را نظاره میکند؟ چگونه میتوانم سپاسگزار چشمانی باشم که با درخشش امید انگیزهای برای آیندهام شدند. از چه بگویم؟ از عشق بگویم که حال در خانه من است! از عطر وجود دوست بگویم؛ از چه بگویم؟ روزگاری در دلم آشوب بود و احوالم از هزار فرسنگی معابر به خوبی قابل تشخیص و حرف زدن را نمیدانستم؛ در راه رفتن پاهایم به هم گره میخوردند، صبر را نمیدانستم، آهسته قدم گذاشتن را نمیدانستم، نمیدانستم میشود گاهی توقف کرد و از مسیر لذت برد.
داشتههایم را نمیدیدم، هیچ نمیدانستم و در ندانستنها زندگی میکردم! نادان و گمگشته بودم، از عشق بسیار شنیده بودم، بندهای حقیر بودم و روزگاری من را دیوانه میپنداشتند لیک نمیدانستند من گم شدهام! گمشدهای در میان آتشِ افکار، در کوچه و بازار به دنبال معشوق میگشتم به دنبال کسی که درس عشق را به من آموزش بدهد، از جستوجو کردن گریزان شدم و همه چیز را به خداوند سپردم و خداوند عزوجل من را در مسیری قرار داد؛ وقتی چشمهایم را باز کردم خود را در باغ و گلستان دیدم. قدرتی در من نهاد تا دیدنیها را ببینم و نغمهسرایی کنم.
خداوند مهربان پروردگار جهانیان برایم معلم فرستاد، مربی فرستاد که من را راهنمایی کند؛ راهنمایی که از مسیرهای سخت رسیدن باخبر است و میتواند از سختی راه بگوید و با پیچوخمها آشنایی دارد و طوفانها را دیده است. در این مسیر راهنما من را از سوی قهر به مهر آورد و حقیقت و راستی را نشانم داد، خودم را به خودم نشان داد؛ به من آموخت روزی من همان است که از جلوی چشم من عبور میکند. روزگاری در من یک نشانهای بود پرندهای که آرزوی پرواز داشت؛ حال پرنده شدهام، پرندهای که در رنگها غوطهور شده و در وادیها قدم گذاشته است.
حالِ امروزِ من خواسته جوانیام بود که خداوند استادان با تدبیری بر سر راهم قرار دهد. حال به خواستهام رسیدهام و خداوند راهنمایی دلسوز و عاشق در مسیرم قرار داد راهنمایی که با اشک من اشک ریخت، با خنده من خندید، با حال و احوال من کنار آمد، دستم را گرفت و همانند مادری دلسوز من را در آغوش خود گرفت و گفت: همهچیز میگذرد فقط صبر کن! راهنمای خوبم همسفر شکوفه شما نمادِ کوهی عظیم برای من هستید دوستتان دارم، مِهرِتان تا ابد در قلب من ماندگار خواهد ماند. شما در مسیر رشد و آگاهی به من درسهایی آموختید که تا همیشه با من خواهند ماند. اینکه در کنار شما بودم، کمکهای شما را تجربه کردم، من را به انسانی بهتر تبدیل کرده و یاد گرفتم که با عشق، صبر و امید میتوانم بر هر دشواری غلبه کنم.
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر شکوفه (لژیون اول)
گردآوری: رابط خبری همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر شکوفه (لژیون اول)
ویراستاری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر شکوفه (لژیون اول)
ارسال: راهنما همسفر نجمه (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی گنجعلیخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
145