جلسه سیزدهم از دوره سی و هفتم سری کارگاههای آموزشی، خصوصی مسافران کنگره ۶۰ نمایندگی شیخبهایی اصفهان با استادی راهنما مسافر آرش و نگهبانی مسافر رسول و دبیری مسافر داریوش با دستور جلسه «هفته راهنما» در روز سهشنبه ۳۰ بهمن ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۷:۰۰ شروع به کار نمود.
سخنان استاد:
خداوند را سپاسگزارم که بار دیگر اجازه داد در این مکان قرار بگیرم و از همه شما آموزش بگیرم و لذت ببرم.
هفته راهنما را به آقای مهندس عزیز و تمامی راهنمایان عزیز تبریک میگویم. چقدر من از این هفته لذت بردم، فقط به خاطر اینکه از ذهنم رفته بود که با چه حالی وارد شعبه شیخبهایی شدم و چه حالی داشتم. این هفتهها و دستورات جلساتی که سال به سال میآید باعث یادآوری میشود، چون انسان فراموش کار است و یادش میرود که چه حالی داشته است و تبدیل به چه انسان دیگری شده است یا از چه مرحلهای تبدیل به مرحلهای دیگر میشود.
روزی که آمدم، اصلاً چیزی از زندگی نمیدانستم و بازی زندگی را بلد نبودم. دیروز و امروز هرچه فکر کردم که چه مطلبی میتوانم، بگویم برای هفته راهنما و به چه شکلی میتوانم قدردانی کنم از راهنمایان کنگره ۶۰ هر سخنی که آمد، نتوانستم. هر واژهای را که خواستم بنویسم برای راهنما دوباره نمیدانستم که چه بنویسم. بنویسم دکتر، مهندس، مهندس اخلاق، دکتر اعصاب، پزشک، حرکت در عرفان، درس زندگی یا معلم واقعاً چی بنویسم؟ چه واژهای پیدا کنم برای این کار؟ نتوانستم پیدا کنم، چون روز اول که من آمدم، چیزی اصلاً به نام زندگی بلد نبودم. حدود چهل سال از عمرم گذشته بود و چیزی از ساختار زندگی، داستان مرگ، جهانبینی، روح، جسم و روان نمیدانستم.
ولی مهندس دژاکام تمام این نکات را به ما یاد داد و چقدر ما خوششانس بودیم که در این گذر زمان توانستیم شاگرد ایشان باشیم و در مکتب ایشان یاد بگیریم که انسان بودن چقدر میتواند ارزشمند باشد و چقدر میتواند حالمان را خوب کند.
هر مطلبی را که آمدم، بنویسم برای راهنما کم بود. راهنما خیلی خیلی ارزنده است. خواستم با واژه کلامی قدردانی کنم ولی کم آوردم. با اینکه این همه سیدی نوشتم و مطالعه کردم و واژهها را زیر و رو کردم به صورت زبانی یاد نگرفتم. بعد یادم آمد همین صحبتهایی که الان راحت میگویم، قبلاً میکروفن جلویم میآمد، میلرزیدم. با اینکه ادعای سخنوری داشتم، نمیتوانستم در جمع صحبت کنم. همین سخن گفتن را از راهنما آموزش گرفتم و چقدر زیباست.
آمدم دلنوشته بنویسم، دیدم بهبه! چه دلی، چه حسی! دوباره متوجه شدم همین حس و دلی که من میخواهم به دلنوشته در بیاورم، قبلاً دلی نداشتم و سرشار از سنگ و سختی بود. ولی راهنما با درس اخلاق، عشق و جهانبینی که به من آموزش داد، توانستم دوباره به رشته تحریر در بیاورم و برای استادان و راهنمایان بنویسم.
گفتم باید این را به مرحله اجرایی در بیاورم و مبلغی باید در پاکت بگذارم و به راهنمایم تقدیم کنم و دیدم باز این را هم در کنگره آموزش گرفتم. قد قدردانیام چقدر شده است؟ قد یعنی اندازه؛ آیا این اندازهای که الان شده است، یاد گرفتم؟ اصلاً قدردانی و اندازه چقدر است؟ این اندازه را چه کسی به من داده است؟ باز به راهنما میرسم، پس دیدم راهنما، راهنمای همه زندگی من شده است.
ما در این هفته میتوانیم قدردان راهنماهای خود باشیم؛ راهنمایی که همه تار و پود زندگی ما در صور پنهان، صور آشکار، گذشته و آینده را به ما یاد میدهند و با چه ارزشی، چه دل نوشتهای و چه زبانی بتوانیم این کار را جبران بنماییم. آیا اندازهای که یاد گرفتیم، میتوانیم به مرحله انجام در بیاوریم؟ چقدر آموختهایم؟ در جهان هستی هیچ چیز را رایگان به کسی نمیدهند و اگر ما یاد گرفتیم که هم زبانی و هم دلی بتوانیم پرداخت کنیم، دقیقاً کائنات این موضوع را متوجه میشود.
فکر نکند کسی که از درب کنگره وارد شده است بیدلیل میباشد، اذن او صادر شده است.
ما چه درسهایی را از مهندس یاد گرفتیم که بدترینها را به بهترینها تبدیل کنیم؟ پس بدانیم که چقدر ارزنده است.
به نظر من کسی که میخواهد پروسه درمانیاش کامل بشود باید از همین الان که روی صندلیها نشسته است به فکر این باشد که به درجه راهنمایی برسد تا بداند درمان قطعی و واقعی زمانی است که تو شال را میگیری. آرزو میکنم که بتوانیم در کنار هم آموزش بگیریم و کسانی که خواسته راهنما شدن دارند به این مرحله برسند.
تایپ: مسافر شایان (لژیون۳)، مسافر امیر (لژیون۱۰)
ویراستار: مسافر حسین (لژیون۲۳)
تنظیم و ارسال: مسافر حمزه
- تعداد بازدید از این مطلب :
2231