خاطرهای از سومین جلسه تازهواردین که باید راهنما انتخاب میکردم، برایتان مینویسم. جلسات تازهواردین بعد از سه جلسه تمام شد و بایستی راهنما انتخاب میکردم، چندین بار در شعبه دوری زدم و به نتیجه نرسیدم، به خودم گفتم بین این همه راهنمای عزیز که هر کدام چهرهای منحصر به فرد خود را دارند، انتخاب راهنما سخت است.
به سراغ راهنمای تازهواردینم رفتم و گفتم مرا راهنمایی کنید، همه راهنمایان مهربانی خاصی دارند، ایشان فرمودند: (من نمیتوانم به شما بگویم، شما میتوانی با حس خودت راهنمای خود را انتخاب کنی). سردرگمی عجیبی داشتم، با حسم دو مرتبه در شعبه نگاهی به لژیونها انداختم و یک لحظه چشمم به راهنمای عزیزم همسفر یگانه افتاد، ذوق و شوق عجیبی در قلبم تکان خورد و در همان لحظه راهنمای خودم را انتخاب کردم.
وارد لژیون شدم، اوایل چیزی را درک نمیکردم و از مشارکت پرهیز میکردم، رهجویان، فقط از تاریکی و شرایطی که داشتند شکایت میکردند و راهنمای خوبم هم با آموزشهای کنگره60 رهجویان را به آرامش میرسانید؛ ولی من هنوز از صحبتهای راهنمایم درکی نداشتم؛ چون مسافرم با اینکه بیستوسه سال مصرفکننده بودند و با من زندگی میکردند؛ اما من از مصرفشان اطلاعی نداشتم.
وقتی که به کنگره میآمدم به مسافرم گله و شکایت میکردم و علت اینکه چرا من بایستی به جلسات بیایم! من حوصله نشستن و گوش دادن به حرفها را در جلسات ندارم و او را تحقیر میکردم؛ ولی مسافرم مرا تشویق میکرد و به من گفتند: (بهترین جا همین کنگره است که ما را به حال خوش میرساند). من هم صبر کردم و از نیروهای منفی دور شدم، در جلسات پیوسته شرکت کردم و با آموزشهایی که راهنمای عزیزم در اختیار من قرار دادند، نهایت استفاده را کردم تا حال من آنچنان تغییر کرد که حتی یک جلسه هم نمیخواستم غیبت داشته باشم.
خدا را شکر میکنم که راه و مسیر کنگره را به من نشان داد و مرا با انسانهای با محبت که همچون فرشتگانی پاک و بیتوقع که همه تلاششان را میکنند تا انسانها را از بند اعتیاد و تاریکی رها شوند، آشنا کرد. خداوند اینچنین لطفش را برای من رساند، من را با یک راهنما که شال زیبای نارنجی بر روی دوشش بود آشنا کرد، او را نمیشناختم؛ ولی حس بسیار عجیبی به او پیدا کردم و ایشان چراغ راه من شدند.
راهنمای عزیزم همسفر یگانه قدم به قدم، راه رفتن در مسیر درست را به من آموخت و آموزشهایی در اختیار من گذاشت و راه درست زندگی کردن را به من نشان داد و مانند معلمی دلسوز و مادری مهربان با خنده من خندید و با ناراحتی من ناراحت شد و همیشه به من امیدواری آموخت. انشاءالله که بتوانم با فرمانبرداری و خدمت کردن در کنگره زحمات ایشان را جبران کنم. این هفته زیبا را به جناب مهندس و خانواده عزیزشان و تمامی راهنمایان کنگره60 به خصوص راهنمایان شعبه میرداماد و راهنمای مهربان خودم همسفر یگانه تبریک عرض میکنم.
نویسنده و تایپ: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر یگانه (لژیون بیست و یکم)
ویرایش: همسفر طیبه رهجوی راهنما همسفر یگانه (لژیون بیست و یکم)
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون هشتم)
ویراستاری و ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر فریناز نگهبان سایت
همسفران نمایندگی میرداماد اصفهان
- تعداد بازدید از این مطلب :
634