به نام خدایی که دوست داشتن را آفرید، خدایی که ایثار و محبت را آفرید. لحظهها را ثانیه به ثانیه میشمردم و در پس هر ثانیه، بیهودگیهای زندگیام را ورق میزدم. نهتنها شبها، حتی روزهایم نیز تاریک بودند، نه دست گرمی که دستان سرد و لرزانم را گرم کند و نه آغوشی که در پناهش؛ مانند یک کودک آرمیده و به خواب رفته در آغوش مادر، آرام بگیرم...
هم چون یک ساعت شنی بودم، ساعتی که نفسهای آخر را میکشد و منتظر است تا یکی پیدا شود و آن را برگرداند و آنگاه بود که آمدی... آمدی و بدون هیچ چشمداشتی با من پیمان بستی، که در تمام لحظات، هم چون کوه کنارم بایستی، تا بیاموزم اندیشیدن را، امید را، راه و رسم زندگی را ،ایستادگی را... همچون شمع سوختی، تا من ساخته شوم،
آب حیات را جرعهجرعه در پیمانه زندگیم ریختی، تا خزان زندگی ام را به بهار تبدیل کنی. مانند آموزگاری عاشق، الفبای زندگی را به من سرمشق دادی و با صدای پرمهر، در گوشم زمزمه کردی، عشق را، گذشت را، صبر و مهربانی را ،چگونه زیستن را... سخنانت آنچنان دلنشین بودند که تمام ناخوشیهایم از یادم رفتند، حتی نگاهت با من حرف زد، مرا وادار به تغییر کرد و ناامیدی را تبدیل به دنیایی از امید و حرکت نمود. آمدی و مرا دلگرم کردی، تا جاده پر پیچ و خم زندگی را با امید طی کنم.
روزی که شما را دیدم، جسم و جانم را غبار غم فرا گرفته بود. نه چیزی میدیدم، نه چیزی میشنیدم و نه امیدی به زندگی داشتم. آمدی و دنیای تازهای به من هدیه کردی، روح تازهای در من دمیدی... گاهی آموزگارم میشوی تا به من بیاموزی تمام دانستههایت را و گاهی همچون مادری نگران، از سنگینی نگاه و غم صدایم، غبار نشسته بر قلبم را میبینی و مرا تیمار میکنی.
گاهی همچون خواهری رازدار تمام ناگفتههایم میشوی، رازهایی که همیشه به خاطر آن نگران بودم، که مبادا دیگران متوجه بشوند و گاهی پدری میشوی با جذبه و مغرور، که تنها با یک نگاه، با فرزندش صحبت میکند و پیامش را میرساند. شما راهنما و مربی من هستید؛ راهنما یعنی نشان دهنده مسیر تاریکی به نور ،غم به شادی، نفرت به عشق...
یعنی نمایانگر راه رسیدن به آرامش، نمایانگر راه بهشت، و نجات از جهنم درون و مرا از جهنمی که سالها وجودم را تسخیر کرده بود، نجات دادی. از من خواستی تا بنویسم در کنگره چه آموختهام؟ و من گفتم و نوشتم؛ "کنگره دری بود که خداوند بعد از صدها در بسته، به روی من گشود". حال میدانم هر راهی برای دیده شدن. وجود یک نفر را میطلبد، و برای من آن یک نفر شما بودید. شما که خودتان این راه را طی کردید و درست مانند یک میزبان پر از عشق و ایثار، مرا که خسته و درمانده بودم، پذیرفتید.
هزارانبار این سوال را پرسیده بودم؛ خداوندا، چرا کسی نیست که راه و رسم زندگی را به من بیاموزد؟ گویی خداوند صدای مرا شنید و برای نجات من از ظلمت و تاریکی، راهنمایی فرستاد.
راه رسیدن به خداوند، همین نزدیکی بود، اما چشم و دل من نابینا بود. گام نهادن در این راه، با حضور عاشقانه راهنمای خوبم و به خواست و مشیت خداوند صورت گرفت. چگونه از شما بنویسم؟... شما که واژهها را آسمانی میکنید و مهربانی و آرامشتان سرشار از ایمان و یقین است. شک ندارم، تنها حضور خداوند در لحظات زندگیتان میتواند عامل این حجم از آرامش و متانت باشد. راهنمای مهربانم؛ واژه سپاس در برابر از خود گذشتگیها و ایثار شما، ذرهای بیش نیست.
تنها دارایی من برای شما، دعای خیری است که به پاس تمام الطافتان میتوانم بدرقه راهتان کنم، تا پایدار باشید، تا بمانید برای من و برای هزاران هزار انسان دیگر مانند من... آرامش امروزم، حال خوشم ،سلامت جسم و روحم، همه و همه به خاطر تلاشهای بیوقفه و ایثار و از خود گذشتگی شما بوده است. از اعماق قلبم هفته راهنما را به شما و تمام کمک راهنمایان کنگره ۶۰ تبریک میگویم.
نویسنده: همسفر یگانه رهجوی راهنما همسفر سمیرا (لژیون دوم)
رابط خبری: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر سمیرا (لژیون دوم)
ویراستاری و ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر سمیرا (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ملایر
- تعداد بازدید از این مطلب :
257