من راهنما هستم...
بازگشته از راهی که به تو نشان خواهم داد؛ راهی که از تاریکی به نور میرسد. من روشنایی را لمس کرده و در آن زندگی کردهام، هرچند که تاریکی را نیز به خود دیده و تجربه نمودهام، تاریکی عمیقی که تو را در خود گم کرده است، در آن اعماق تاریکی که هیچ صدایی به گوش تو نمیرسد، کنارت هستم.
من ازجنس توام، ازجنس مسافرانی که رهسپار مقصد نور هستند، مسافرانی که روزی در تاریکی فرو میروند تا فصلی دیگر را با طلوع نور آغاز کنند، فصل تازهای از سفر مسافرانی که پایانی بر آنها نیست، چرا که پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است!
من راهنما هستم راهی را بر تو نمایان میکنم که فراز و نشیب، سهولت و دشواری، سرد و گرم، زشت و زیبا، درد و لذت مسیر و نهایتاً مقصد چشم نواز آن را دیدم، من اینجا حضور دارم که خود را کنار بگذارم، تا به خود برسم و خود را در تو و دیگر مسافران، در این مسیر سبز خواهم یافت؛ همانگونه که راهنمایان قبل از من بخشی از این مسیر را در من و همسفرانم دیدهاند. من خود را کنار زدم و از عزیزانم و دلبستگیها و زمان کاستم، تا به تو ببخشم و بخشش را به تو بیاموزم، همانگونه که روزی به من آموختند، چرا که به دست آوردن پشت دیوار بخشندگی است.
من راهنما هستم... آینهای تمام قد، برای قامت خمیدهای که ورای اهریمن اعتیاد است و گویی از یادش رفته که برای ایستادگی و قد علم کردن، آفریده شده است، قامتی که بتواند خود را در من بهتر ببیند و مقیاسی برای ایمان به راه، تغییر، تبدیل، ترخیص و در نهایت تندرستی و رهایی از دام هفت رنگ اعتیاد داشته باشد که مبادا از مسیر خود منحرف و در ادامه خسته و یا در تاریکی گم بشود.
من راهنما هستم و آمادهام که رهنمون کنم به مسیر سبز رهایی و یادآور بشوم که از مسیر خود لذت ببریم تا به مقصد سبز برسیم، چرا که نباید فراموش کنیم روزی به تمام چیزهایی که برایشان میگریستیم خواهیم خندید. "
من راهنما هستم...

قلم: مسافر محسن لژیون دوم
ویرایش متن: مسافر محسن
ارسال: مسافر محمد
- تعداد بازدید از این مطلب :
263