درست زمانی که در اوج آسایش، آرامش و عشق هستی و غرور وجودت را فرا گرفته است؛ شیطانی قدرتمند بر زندگیات سایه میافکند و زندگی را رو به تباهی میبرد.شاهد این هستی که عزیزترین همراهت روزبهروز در تاریکی و ظلمت فرومیرود و تو کاری از دستت برنمیآید. سالها میگذرد و شیطان نیرومند کمکم همهچیز او را به یغما میبرد از جسم، جوانی و مال تا غرور، انسانیت و ایمانش را و... آن موقع احساس میکنی تو نیز با او در تاریکی فرو میروی و دچار بزرگترین کفر یعنی ناامیدی میشوی و زندگی به تاریکی محض فرو میرود. هر از گاهی کورسوی امیدی برمیتابد؛ ولی نمیشود که نمیشود.
با تنی خسته و رنجور به خدا پناه میبری کلامالله را باز میکنی و در نگاه اول آیهای میبینی که امید را در درون تو زنده میکند، به همان آیه متوسل میشوی تا اینکه خداوند انتخابت میکند و به مکانی مقدس پا میگذاری که نهایت عشق و امید است. فرشتگانی مهربان با شالهای رنگی تو را با آغوش باز میپذیرند و مأمورند زخمهای جسم و روح تو را ترمیم کنند و تو را به صراطمستقیم هدایت نمایند. راهنمایان با شالهای زیبای نارنجی معلمانی دلسوزند که روزهای سخت تو را آنان نیز تجربه کردهاند به همین دلیل کوچکترین حس، حال و غم تو را درک میکنند و راهی که خود برای خروج از تاریکی و رسیدن به روشنایی رفتهاند را رایگان و بدون هیچ چشمداشتی به تو نشان میدهند و از هیچ محبتی دریغ نمیکنند. راهنمایان آخرت خود را در کمک به دردمندان میسازند و لایغ این نشانند. بله، حتما کنگره۶۰ قطعهای از بهشت است و دری به سوی خود خداوند دارد؛ بنیانگذاری دارد نهایت انسانیت، بزرگمردی که در عوالم دیگری سیر میکند و از عصاره وجود خود به دیگران میبخشد و خانواده نیز ایشان را در این امر عظیم نجات بشریت از گمراهی و تاریکی، یاری میکنند. اینجا مکتبخانه عشق است که وقتی پا میگذاری تازه میفهمی انسان کیست و راه رسیدن به خداوند چگونه است.
چگونه میتوانم از این نعمت بزرگ قدردانی کنم؟ چگونه میتوانم شکر خدمات این عزیزان را به جا بیاورم؟ نه نمیتوانم و فقط میتوانم با ادامه دادن مسیر کنگره و خدمت کردن در این راه ذرهای برای حس خوش دیگران باشم.
این زندگی من بود و من خدا را شاکرم که به من و مسافرم اذن ورود به این مکان مقدس را عطا فرمود. آیهای که به آن متوسل شدم این آیه بود، «رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ پروردگارا من و خانوادهام را از کارهایی که انجام میدهند رهایی بخش. فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ پس ما او و کسانش همگی را نجات دادیم.»
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون سوم)
تایپ: رابط خبری همسفر انسیه رهجوی راهنما فاطمه (لژیون سوم)
ارسال: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر نازنین (لژیون ششم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی کاسپین قزوین
- تعداد بازدید از این مطلب :
89