به نام خداوند بخشنده مهربان
گر طالب راهی بیا ور در پی آهی برو
از همه جا رانده، از همه چیز مانده، چشمانم فقط تاریکی را میدید راه را گم کرده هر شب در تاریکی و تنهایی بدون هیچ دلسوزی میسوختم و تنها ستاره و سنگ هق هق گریههایم را میشنید؛ تا اینکه روزی رخت سیاه را در آوردم لباس سفید پوشیدم و به کنگره۶۰ قدم نهادم. سالیان سال طول کشیده بود که به اعماق دالان تاریک تو در توی اعتیاد که هیچ پنجرهای نبود، هیچ صدایی نبود، هیچ نگاهی نبود، خزیده بودم.
خداوند راشاکرم، سعادتی نصیبم شد و شاگرد استاد دژاکام و کنگره۶۰ شدم. نفس خویش را ذره ذره از تاریکیها بیرون کشیدم، آموختم با تفکر ساختارها آغاز میگردد، پس قدری فکر کردم و تمام راههای رفته قبلی را بیجواب دیدم، تصمیم گرفتم در کنگره بمانم و حرکت کنم؛ پس از آن راه نمایان شد. هر چه آگاهتر شدم، زندگیم پویاتر شد. در سایه آموزشهای استاد آموختم همه اجزا عالم هستی و آفرینش زنده، هوشمند و با برنامه هستند و همه در حال حرکت و رو به تکامل، هیچ چیز در حال سکون نیست.
همه چیز در حال حرکت و تغییر و تبدیل است و من هم زمانی که متوقف شده بودم، متلاشی شدن ذره ذره وجودم را تجربه کردم. استاد به من آموخت با خودم آشتی کنم با طبیعت پیوند برقرار کنم و به دنبال مسائل هستی باشم، خودم را بشناسم. اندوختههای کنونی من از این کلاس درس مرا به اینجا رساند که تکامل عقل و اندیشه بر دنیای مادی الویت دارد و من هم در صورت آگاهی میتوانم به این ظرفیت برسم، که به فرمان عقل برسم.
روزی که خداوند بر من منت نهاد و نعمت حیات بخشید از روح خودش در من دمید به من عقل داد و آگاهی را در ذره ذره وجود من کاشت تا با تفکر و آگاهی مزرعه درونم را آبیاری نمایم و محصول برداشت کنم؛ آنچه حاصل میشود بنده خوب خداست. در آخر امر، امر اول اجرا میشود، خداوند خواست من بندگی کنم، بنده خداوند شایسته پرورش و صعود است، شایسته است به فرمان عقل نایل شود، شایسته است به مرحله شو شود برسد.
بندگی غیر از این نیست که به خود و دیگران، خانواده و دوستان، حتی حیوانات و طبیعت ظلم نکنم. در روز الست اسما خداوند را به ما آموزش دادند تا سر لوحه زندگی زمینی ما باشند. من باید با آگاهی و خرد در سایه احکام الهی پیش روم تا تکنولوژی روز دنیا که گاه به نیروهای اهریمنی آلوده شده بر من چیره نشوند؛ آن زمان که با مصرف مواد مخدر، قرص و یا هر کار ضد ارزشی خواسته یا ناخواسته نافرمانی کردم و احمقانه تاریکی و سیاهی را بر خود چیره کردم.
خواسته یا ناخواسته از حرکت باز ایستادم در جا زدم و منتظر ماندم کسی برایم کاری بکند و یا راهی پیدا شود که یک شب حالم را خوب کند، سیاهیها سالیان سال ذره ذره در سلولهای جان و تنم مهمان همیشگی زندگی من شده بود؛ حال چگونه میخواستم یک شب هیولا را بیرون کنم، نه توانی داشتم و نه جرات جنگیدن با این هیولا و این در اثر همان نافرمانیهای که ذره ذره به خود میبخشیدم و ناچیز و بی اثر میانگاشتم و اگر این نافرمانی را ادامه دهم دیر یا زود سقوط خواهم کرد؛ اینجا بود که آموزشهای استاد دژاکام نوری شد در تاریکی. دقت کنی نور خدا داخل خانه است(مولانا)
با خود عهد کردم فرمانبردار شوم از کوچکترین ضدارزشها شروع کردم به پالایش کردن، سخت بود؛ ولی طالب راه بودم و در آغوش صداقت کنگره۶۰ راه هموارتر گردید و پرداختن به اصلاح خویش آسانتر و مقصود راحتتر حاصل میگردد. امیدوارم روزنههای نور که در زندگیم پدیدار شده بزرگتر و بزرگتر شوند و راه نمایانتر. حالا به زندگی میگویم نگهدار همین ایستگاه پیاده میشوم و لحظه شماری میکنم برای جمعی که تجمل در کارشان نیست، همه دور هم، هر چه هست سادگی و زیبایی است. آری عشق و صداقت در این قوم میجوشد نه کسی دلگیر است و نه کسی غمگین، همه چیز زیباست همه در کنار هم چای مینوشند.
نویسنده: همسفر وجیهه رهجو راهنما همسفر نوریه (لژیون دوازدهم)
ویرایش: همسفر کلثوم دبیر سایت
ویراستاری و ارسال: همسفر ملیکا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دانیال اهواز
- تعداد بازدید از این مطلب :
22