از زمانی که وارد کنگره شدم و سفرم را آغاز کردم، همهچیز بهکلی تغییر کرد. تاریکیهایی که قبلاً احاطهام کرده بودند، حالا جای خود را به رنگهایی دادهاند که روح مرا روشن و زنده کردهاند. روز چهارشنبه بود که برای گرفتن رهایی به آکادمی رفتیم. وقتی وارد آکادمی شدم، حس خاصی وجودم را فراگرفت؛ یک احساس خوبی بود. احساسی پر از سرزندگی و اعتمادبهنفسی چند برابر برای تمام تلاشی که کرده بودم. خودم را مانند پرندهای حس کردم که از قفس رهاشده و اکنون بیمرز در آسمان بیکران پرواز میکند. این آزادی آنقدر وسیع و بیپایان بود که؛ حتی نمیدانستم؛ باید به کدام سمت حرکت کنم.
تا همین دیروز، اسیر قفس سرد و کوچک خود بودم و آرزوی پرواز، تنها رؤیایی بود که در ذهنم میپروراندم؛ اما وقتی آن گل رهایی را از دستان پرمهر استاد امین گرفتم، قلبم بهیقین رسید که این رهایی همیشگی خواهد بود؛ چراکه پرواز کردن را آموخته بودم و پرندهای که هنر پرواز را فراگرفته باشد، همواره مسیر حق و درستی را طی خواهد کرد.
وقتی وارد سالن شدیم و نگاه من به جناب مهندس افتاد، آن حس خوب به اوج رسید. تمام وجودم در آن حس زیبا غوطهور شد، گویی رؤیایی دلنشین در حال شکل گرفتن بود. نمیتوانم؛ دقیقاً وصف کنم که آن لحظه چه حال و هوایی داشتم؛ اما بدون شک آن روز، زیباترین روز زندگی من بود. تمام قلبم لبریز از آرزوی رهایی برای دیگر همسفرهای سفر اول شد.
بینهایت خوشحال و سپاسگزار خداوند هستم که مرا فراموش نکرده است. آرامشی که امروز در زندگیام جاری است، حاصل لطف بیکران خداوند، حمایتهای مهندس و راهنمایم است. خانم فاطمه، شما بامحبت، صبر و درایت ده ماه کنار من ایستادید. در تمام این مدت، به من جرئت دوباره زندگی کردن، حس رشد و باور را هدیه دادید. شما بودید که اعتمادبهنفس را به من بازگرداندید و درنهایت، قفل قفس را باز کردید و اجازه پرواز حقیقی را به من دادید.
از حضور شما بینهایت سپاسگزارم.
نویسنده: همسفر آی سودا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون دوم)
منبع: دل نوشته
رابط خبری: همسفر طاهره رهجوی همسفر فاطمه (لژیون دوم)
ویرایش: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر مرضیه (لژیون هشتم) دبیر سایت
ارسال: همسفر فائزه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی تخت جمشید
- تعداد بازدید از این مطلب :
189