سالها با خودم فکر میکردم و میگفتم خدایا چه کمکی از دست من برمیآید که به مسافرم کمک کنم تا از دام اعتیاد رها شود و هیچ راه حل درستی به فکرم نمیرسید و همیشه ناراحت بودم و کاری از دستم برنمیآمد. برای آینده فرزندانم ناراحت بودم که پیش دوستشان غصه بخورند و خجالت بکشند که پدرشان یک مصرف کننده است. به خاطر این موضوع رنج میکشیدم و ناراحت بودم. دوست نداشتم کسی پشت سر مسافرم حرفی بزند یا تحقیرش کند؛ اما دیگر تحمل مصرف کردنش را هم نداشتم. نمیدانستم که فرد مصرف کننده یک بیمار است و در کنگره یاد گرفتم که بیمار باید درمان شود. خیلیها به من میگفتند چرا طلاق نمیگیری؟ و من از این موضوع رنج میبردم که چرا دیگران این حرفها را پشت سر مسافر من میزنند؟ چرا مصرف کننده بشود که شخصیت خودش را پایین بیاورد؟ تا اینکه روزی تصمیم گرفتم وقتی کمکی از دستم برنمیآید، حداقل اجازه ندهم کسی به او توهین کند؛ یا پشت سرش او را سرزنش کند. وقتیکه به مسافرم میگویم مواد را کنار بگذار او که نمیفهمد و حال من را درک نمیکند؛ پس من با دستهای خودم، خودم و بچههایم را از بین میبرم. از مواد مصرف کردن مسافرم رنج میبردم و ناراحت میشدم، ناراحتیم را سر بچههایم خالی میکردم. تصمیم گرفتم بیخیال باشم که مصرف کردن و نکردن او برای من فرقی نداشته باشد و اجازه ندهم که حرف مردم یا ناراحتی خودم مانع دوست داشتن و عشقی که به خانوادهام دارم شود. هیچوقت به مسافرم بیاحترامی نمیکردم اگر هم ناراحت میشدم به روی خودم نمیآوردم که فرزندانم ناراحت نشوند. میدانستم که اگر من شلوغ کنم از خانه بیرون و سراغ موادهای دیگر میرود. همیشه به آرامی با مسافرم رفتار میکردم تا این که خداوند اذن ورود من و مسافرم را به کنگره صادر کرد. مسافرم از من خواست که همراهش باشم و من هم چشم بسته قبول کردم و گفتم پابهپایت میآیم. سفرمان را شروع کردیم، خدا را شکر بهترین سفر را داشتیم، موقعی که میخواستیم برویم برای رهایی، دو شبانه روز خوابم نبرد خیلی خوشحال بودم و باورم نمیشد. بهترین روز دنیا برای من و خانوادهام روز رهایی مسافرم بود، وقتیکه صدای ما زدند، قلبم بهشدت میتپید. لحظهشماری میکردم که آقای مهندس را ببینم؛ زیرا آقای مهندس زندگی من را نجات دادند و تاریکیهای زندگی من را به روشنایی تبدیل کرد، خوابهایم را به واقعیت تبدیل کرد. در این دنیا هیچ ثروتی بالاتر از سلامتی نیست من همیشه از خداوند میخواهم آقای مهندس و خانواده محترمشان و راهنمای خودم خانم میترای عزیز و راهنما مسافرم علی آقا که خیلی، برای مسافرم زحمت کشیدند و هر عزیز دیگری که در این راه حتی با کوچکترین دل گرمی باعث شدند که ما به راه خود ادامه بدهیم از خداوند میخواهم که همیشه سالم و تندرست باشند. الآن خیلی خوشحالم و خدا را هزاران هزار بار شکر میکنم. از خداوند میخواهم به من و مسافرم فرصت بدهد تا لطفی که در حق ما شده است با خدمت کردن در کنگره ۶۰ جبران کنیم.
نویسنده: همسفر صفیه از لژیون اول
منبع: دلنوشته
رابط خبری: همسفر خدیجه رهجوی راهنما همسفر میترا (لژیون اول)
ویرایش: مرزبان خبری همسفر معصومه
ثبت و ارسال: دبیر سایت همسفر محدثه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
همسفران نمایندگی تخت جمشید
- تعداد بازدید از این مطلب :
94