دستهایی که کمک میکنند، مقدستر از لبهایی هستند که دعا میکنند.
قبل از ورود به کنگره۶۰، بارها و بارها جلوی آینه میایستادم؛ باخود حرف میزدم، شاید آینه من را به خود بشناساند، اما بیفایده بود، فقط ظاهر را نشان میداد، از باطن چیزی معلوم نبود. مشاوره هم که میرفتم، از روی ظاهر من را قضاوت میکرد؛ سعی میکرد با حرفهایش من را قانع کند، تا من نصبت به خود شناخت و امیدی برای ادامه حیات پیدا کنم؛ چه حیف که فرصتها را ثانیه به ثانیه از دست میدادم؛ جالب اینجا بود وقتی با خود حرف میزدم، در جواب میگفتم: عاقلترین، با شعورترین هستی، همه تظاهر بود، این را زمانی که وارد مکانی مقدس که دلش به وسعت دریا بزرگ و باطن مثل آب روان و زلال بود متوجه شدم، با اولین قدمی که وارد شدم، احساس کردم آغوشی به گرمی یک بغل به سمت من هدایت شد و برای اولین بار با حسی پر از امید و حال خوش در آغوش خود گرفت، سخن راهنما تازه واردین با من پر از امید بود؛ حرفهایش از مشاورههایی که میرفتم بیشتر به دل مینشست، تصمیم گرفتم مجدد حضور پیدا کنم؛ با هربار آمدن دل بیشتر آرام میگرفت؛ با راهنمایی از جنس عشق و نور آشنا شدم نگاه او برق میزد، دلسوز بود؛ حرف زدن با او لذت بخش، آموزشها پر از نکته، به همراه ۱۴وادی که کلید مشکلات من بود. جالب است هنوز آدمهایی از جنس عشق، دستهایی برای خدمت کردن و امید دادن به خلق وجود دارد، در اینجا فهمیدم تمام صفاتی که به خود میدادم از روی ناآگاهی و تفکر غلط بوده است و فقط به اشتباهات دلخوش بودم؛ چه روزهایی تحت تاثیر حرفهای منفی اطرافیان ناراحت میشدم، گریه میکردم و مثل مرده متحرک بودم.
کنگره۶۰، به من کمک کرد و من را به خود شناخت، ظاهر و باطن را یکی پس از دیگری تزکیه و پالایش کرد. کمکهای کنگره۶۰، تمامی ندارد؛ هر روز که میگذرد بیشتر یاد میگیرم و من را از قهر به مهر، از تاریکی به روشنایی هدایت میکند.
خدا را هزاران بار شکر، انشالله من هم بتوانم با خدمت درکنگره۶۰، با آغوش گرم به همسفران کمک و گوشهای از این موهبت را جبران کنم و بگویم: همسفر آسوده خاطر باش که در این مکان، آقای حسین دژاکام امید بخش تمام تاریکی است.
نویسنده: همسفر آسیه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون نهم)
ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون یازدهم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی شفا مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
139