English Version
This Site Is Available In English

جایگاهی که در اول امر خواستیم بعد از تکمیل مسیر به دست می‌آید

جایگاهی که در اول امر خواستیم بعد از تکمیل مسیر به دست می‌آید

پنجمین جلسه از دوره چهل و سوم کارگاه‌های آموزش عمومی کنگره۶۰، با استادی راهنما مسافر فرشید، نگهبانی مسافر مصطفی و دبیری مسافر کمال با دستور جلسه «وادی دوازدهم و تأثیر آن روی من» و در ادامه مراسم سالگرد یک سال رهایی مسافر مهدی در تاریخ 29 دی ماه ۱۴۰۳ رأس ساعت ۱۶:۳۰ برگزار گردید.

خلاصه سخنان استاد:
وادی دوازدهم و تأثیر آن روی من است؛
شاید یکی از قوانینی که انسان و ذهن انسان، خیلی سخت بتواند آن‌را قبول کند، این است که در زمان‌های مختلف، خواسته‌های مختلف دارد و همیشه دوست دارد تا زود به خواسته‌هایش برسد.
اکثراً در حال شِکوِه و شکایت هستند که چرا اتفاقاتی را می‌خواهد رخ نمیدهد، من که تلاشم را کردم، من که سختی کشیدم،  پس کی درست می‌شود؟ همه این‌ها در ذهن ما گفته‌ می‌شود و بصورت شبانه‌روزی، سالیانه و حتی ممکنه تا آخر عمرمان مرور ‌شود.
وادی دوازدهم می‌گوید در آخر امر، امر اول اجرا می‌شود؛
آن چیزی که در ذهن ما بصورت خواسته، شکل می‌گیرد، در آخر داستان اتفاق می‌افتد، من اولش خواستم ولی در آخر داستان اتفاق می‌افتد.

در این وادی داستان انسان در بهشت را توضیح می‌دهد که برای انسان چه اتفاقی افتاد تا از بهشت، بخاطر خطایی که کرد، به زمین رانده شد.
این خطا نه خوردن سیب بود و نه خوردن گندم بود بلکه بخاطر کِبر بود که مثل یک ویروس به انسان منتقل شد و به آنها گفته‌شد که شما باید برتر از این باشید و اگر خداوند به شما گفته که از محبت استفاده نکنید برای این است تا شما حال بهتری را تجربه نکنید و به جایگاه بهتری نرسید و از آنجا بازی شروع شد که می‌گوید بروید که با حرکت راه نمایان می‌شود و دوباره به این نقطه بر می‌گردید. در اصل ما همه چیز داریم و همه چیز در ما هست و همه چیز را کم و زیاد حس می‌کنیم، حالا هر کس نزدیک‌تر است بیشتر حس می‌کند و آن کسی که دورتر است کمتر حس می‌کند. برای اینکه یادمان هست که یک جایی بوده، یک حس و حال خوشی بوده است و دوباره باید با تلاشمان به آن حال خوش برسیم.

در وادی دوازدهم می‌گوید در آخر امر، امر اول اجرا می‌شود، یعنی اینکه آن چیزی که در ابتدای داستان بود و قرار بود درکی برای ما اتفاق بیافتد در بعد داستان اتفاق می‌افتد یعنی بعد از تمام این سختی‌ها بالاخره اتفاق می‌افتد و رسیدن خودش را نشان می‌دهد، رسیدن این‌طوری نیست که من هر لحظه بگویم چرا نمی‌رسم و یا هر لحظه بگویم چرا مشکلاتم تمام نمی‌شود؟ یا هر لحظه بگویم آن اتفاقی که قرار بود برای من بیافتد، چرا نمی‌افتد؟
بین کسانی که در بازار کار می‌کنند، کسانی هستند که ترسشان ریخته‌است و استرس و طمعی ندارند، عموما قدیمی‌های بازار که هم پولدارند و ممکن است چندین بار ورشکسته هم شده باشند، کسانی هستند که رسیدن برایشان اتفاق افتاده است و دیگر از نرسیدن و افتادن و بهم ریختن جایگاهشان نمی‌ترسند، چون شرایط به خوبی نشان می‌دهد که آن شخص با چه شرایطی در این جایگاه قرار گرفته است.
در رسیدن‌ها هم همین داستان است و خیلی از ما، به نقطه‌ای که می‌رسیم که در آن نقطه متوجه می‌شویم که در مسائل روزمره، به ما استرس و اضطراب وارد نمی‌شود. داشتن، نداشتن و بودن، نبودن آن چیزها برای ما مهم نیست و حال ما را بد نمی‌کند.
شخصی تعریف می کرد که از یک مدل زندگی آمدم بیرون و زمانی که به گذشت‌ام نگاه می کردم حالم بد می‌شد و بهم می‌ریختم، دوباره و چندباره برگشتم و آن‌را تجربه‌اش کردم تا به‌جایی رسیدم که زندگی‌ام را دوست داشتم. این خودش یک نشانه است که آدم آن مرحله را تمام کرده است.
این که می‌گوید در آخر امر، امر اول اجرا می‌شود؛
شاید خیلی از سوالاتی که اول امر اتفاق می‌افتد و یا جایگاه‌هایی که در اول امر دوست دارد تا بدست بیاورد، بعد از تکمیل مسیر بدست می‌آید.

 

قسمت دوم هم تولد آقا مهدی هست؛
آقا مهدی با همسر و دختران خوبشان آمدند در کنگره و سفر کردند، سفر خوبی انجام دادند و به رهایی رسیدند و ان‌شاالله در سفر دوم هم مثل سفر اول، قوی عمل کنند و جایگاه‌های خدمتی را بدست بیاورند.
چون خیلی مواقع آموزش‌ها با خدمت کردن هست که کامل می‌شود. اگر این آموزش‌ها و سی‌دی‌ها به افراد بیرون از کنگره بدهید که این جایگاه‌های خدمتی و این فضا را ندارند، به اندازه افراد کنگره برداشت نخواهند کرد. اگر در کنگره هزارتا برداشت کنند، افراد بیرون از کنگره ده‌تا هم برداشت نخواهند کرد یعنی این‌ها بخاطر حضور در کنگره و آموزش دیدن و خدمت‌کردن هست که بدست می‌آید و آموزش‌ها دقیقاً در جای خودش می‌نشیند، درست به هدف می‌نشیند و آدم حتی می‌داند در حرکت و هدف بعدی باید چه کاری را انجام دهد و برای همین است که راهنماها برای شال راهنمایی و مرزبان‌ها برای مرزبانی تلاش می‌کنند. ایجنت و افرادی که در OT خدمت می‌کنند هم همین‌طورو کلاً تمام افرادی که به نحوی به کنگره خدمت می‌کنند.
امیدوارم برای آقا مهدی و همسفرشان هم اینگونه باشد و جایگاه‌های مختلف خدمتی را تجربه کنند.

آرزو و خلاصه سخنان مسافر مهدی:
آرزوی من این است که تمام آنان که بیرون از محیط کنگره، مسیر و راه را پیدا نمی‌کنند، واقعاً جهت و مسیر کنگره را پیدا کنند و به آن وصل شوند.
من با تخریب بسیار زیادی وارد کنگره شدم، در آن روزی که من وارد کنگره شدم یادم هست که هیچ امیدی برای زندگی نداشتم چرا که همه مسیرهای درمان را رفته بودم.
من در این ۲۰ سال تخریب که داشتم، سالی چند مرتبه در خانه ترک می‌کردم و هر دفعه تصمیم به ترک واقعی با همسفرم داشتیم.
من فکر می‌کردم می‌توانم در خانه خودم ترک کنم.
ترک‌های متعددی داشتم در این سال‌ها اما هیچ کدام نتیجه بخش نبودند. بیشترین زمانی که میتوانستم مواد مصرف نکنم حداکثر دو الی سه هفته بود.
من در سال ۱۳۹۲ با کنگره آشنا شده بودم اما فکر می‌کنم برای من هنوز اذن و فرمانش صادر نشده بود به همین دلیل مسیر را گم کردم اما امروز، خداوند را شاکر هستم که برای من مسیر باز و آشکار شد.
من از جناب مهندس دژاکام، کمال سپاسگزاری را برای فراهم نمودن این مسیر دارم که من و امثال من بتوانیم مسیر درست را پیدا کنیم تا قبل از کنگره حتی ترس داشتم که از کنار یک مصرف کننده رد شوم.
این اتفاق و معجزه‌ای بود که در مسیر درمان کنگره برای من افتاد. از جناب مهندس دژاکام، کمال سپاسگزاری را دارم.
امیدوارم که بتوانم در ادامه مسیرم خدمتگذار باشم و خدمتی در این راه انجام بدهم.
از راهنمای بزرگوارم آقای تفرشی و راهنمای ایشان آقای ترابخانی کمال تشکر را دارم که من مسافر با ناامیدی و ناباوری در لژیون ایشان حضور پیدا کردم و واقعا آموزش‌های جناب آقای تفرشی همراه با محبت و مهری که ایشان در لژیون به من متساعد شد باعث شد که من مستمر در کنگره حضور داشته باشم و این معجزه امروز برای من اتفاق افتاد.
در ادامه تشکر می‌کنم از همسفر عزیزم که با بردباری تمام، تمامی راه‌ها را امتحان کرد و ایشان هم همراه من خیلی به بن‌بست می‌رسید، دقیقا مصداق آن پرنده‌ای که در قفس به دنبال رهایی است اما نمی‌تواند و کاری از دستش بر نمی‌آید.
از دختران عزیزم تشکر می‌کنم چون خیلی اذیتشان کردم و خیلی مواقع، چشمانشان پر از اشک بود چرا که باید یک کوهی به نام پدر رامی‌دیدند که حمایتشان میکند اما بعضی اوقات آن کوه یک کوه پوشالی و یخی بوده‌.
امروز واقعاً روزی است که می‌توان در سفر دوم، بخشی از خاطرات تلخی که برایشان رقم زدم را جبران کنم.
از راهنمای همسفرم تشکر می‌کنم که در این مدت خیلی تغییرات در همسفر من ایجاد کردند. ایشان هم مثل من دقیقاً در مسیر آموزش پذیری بودند و از ایشان نیز کمال تشکر را دارم.
از خدای خودم تشکر می‌کنم که در کنار همچین افراد بی‌نظیری هستم؛
همه این افرادی که در این شعبه هستند، قطعا یک اتفاقی برایشان به سرانجام رسیده است که امروز در اینجا حضور دارند. کسی بی‌دلیل در اینجا، به کنگره متصل نمی‌شود و از هر جایی، به هر نحوی، یک موهبتی الهی برایش رقم خورده است.
در سفر دوم ، واقعا آن اتفاقی که برای من افتاد و پرده‌ی مواد از چشمانم برداشته شد، واقعاً متوجه شدم که چه ویرانه‌ای پشت من بوده و واقعا در سفر دوم خیلی مسیر سخت‌تر است و من باور دارم که بند مواد مخدر خیلی بند کوچکی است که در هفته‌های اول از صورت من برداشته شد. شاید من خیلی تخریب من زیاد بود اما واقعاً من وقتی آمدم در اینجا، متوجه شدم آن اتفاقاتی که در من افتاده است خیلی زود زاد و ولد کرده و تبدیل به خیلی بندهای ضد ارزشی دیگر شده است و یکسری نیروهایی در وجود من در حال تغذیه کردن از نفس و آگاهی من هستند. امیدوارم که بتوانم من هم با ضد ارزش‌هایی که هنوز در وجود من هستند، مبارزه کنم.
باید در سفر دوم، از خیلی از آنها قطع و جدا بشوم.
یکی از خواسته های بزرگ من این است که بتوان خدمتگاز خوبی در مسیر کنگره باشم .
بتوانم جایگاه راهنمایی را تجربه کنم .
اینها دقیقا از خواسته های بزرگ قلبی من است، همیشه دوست داشتم بدانم آن اتفاق و حال خوشی که برای راهنماها در حال انجام است، چه چیز است و انقدر مصمم هستم و پافشاری می‌کنم که بتوانم آن حس عالی را تجربه کنم.

خلاصه سخنان راهنما، همسفر خندان:
خیال ما آن چیز نیست که می‌بینیم و می‌خواهیم بلکه آن چیز است که می‌بینیم و نمی‌خواهیم. چرا که درست است که واقعیت در اینجا است اما خقیقت در جای دیگریست.
خیلی خوشحال هستم که این جایگاه را مجدداً تجربه می‌کنم.
سپاسگزارم از پروردگار خوب خودم، سپاسگزارم از بنیان محترم کنگره 60 جناب مهندس دژاکام همینطور سکان دار کشتی همسفران، سرکار خانم آنی بزرگ.
به هر حال حال خوش امروزم را تقدیم ایشان می‌کنم تا این انرژی بی نظیر در زندگیشان جاری باشد.
نمیدانم که خانم سمیه عزیز خاطرشان است یا خیر که با دستور جلسه‌ی وادی دوازدهم بیستم دی ماه ۱۴۰۱ وارد لژیون من شدند! و امروز بعد از دو سال و نه ماه، تولد یک سال رهاییشان تجربه می‌کنند، این یعنی دقیقاً حرکت کاملاً درست، یعنی خواست به جا، یعنی تلاش مداوم و مستمر و صبری که امروز ثمره‌اش را دارند بدست می‌آوردند.
خانم سمیه عزیز یک ویژگی بسیار عالی و پررنگ و بزرگ دارند و آن این است که علی‌رغم همه مشکلاتی که در طول هر سفری که پیش می‌آید و علی الخصوص برای ایشان، نیروهای منفی از هیچ چیز کم نگذاشتند، مالی، جانی، فرزند و حتی کاری اما نا امید نشدند و در نهایت می‌پرسیدند خانم خندان، الان باید چه اقدامی انجام دهم؟
یک راه به من نشان بدهید، هرگز نشنیدم که ایشان در طول سفر نا امید شوند و احساس کنند که به اخر خط رسیدند. به همین دلیل به خاطر این ویژگی پررنگ است که دقیقا دو سال و نه ماه بعد از ورودشان به کنگره در حال تجربه این جایگاه هستند.
این حال خوش، گوارای وجودشان و بسیار به ایشان تبریک عرض می‌نمایم و امیدوارم که به خواسته قلبی خود برسند.
دو همسفر کوچک، مهرسانا و سارینا عزیز، بی‌نهایت تبریک عرض می‌کنم؛
سارینا همیشه نگران پدر و مادرش بود اما من کمتر سعادت دیدارش را داشتم و مهرسانا را بیشتر دیدم که با زبان شیرینش با من خیلی در ارتباط بود.
خیلی خوشحال هستم که مادرشان، با انجام کارهای خود مثل نوشتن سی‌دی‌ها، الان دارند حال خوشی را تجربه می‌کنند.
پیرو پیام راهنمای محترم جناب آقای تفرشی؛
امید است هر سه این بزرگواران، تولد پنج سالگی خودشان را با شال پر افتخار راهنمایی، در این جایگاه تجربه کنند و در این راه به افرادی که نیازمند کمک هستند، دست یاری برسانند.
به جناب آقای تفرشی این تولد پرشگون را تبریک و تهنیت عرض می‌کنم. امیدوارم که زمستان‌های زندگیشان را با فتح بلندترین قله‌ها به پایان برسانند، سپاسگزارم.

خلاصه سخنان همسفر سمیه:
اول از همه از خدای خوبم سپاسگزار هستم که اذن ورودم به کنگره را فراهم نمودند.
از جناب مهندس دژاکام تشکر می‌کنم که این بستر را برای ما فراهم نمودند تا مسافر من به درمان برسند، از راهنمای خوب خودم که واقعاً همچون یک مادر با ابهت و محبت در کنار من بودند تشکر میکنم ایشان با سخت‌گیری‌های خود باعث شدند که من در مسیر درست قرار بگیرم. من همیشه درک می‌کردم که خانم خندان همچون مادری دلسوز، سخت گیر و مهربان می‌توانند برای من در نقش خود ایفا بکنند. یادم هست روزی که دخترم در بیمارستان بود به ایشان گفتم که نمی‌توانم سی دی بنویسم، بلافاصله ایشان گفتند که خانم سمیه ان‌شا‌لله که دختران بهبودی کامل به‌ دست بیاوردند و الان بهترین موقع برای نوشتن سی‌دی است و در همان لحظه متوجه شدم که باید فرمان‌بردار خوبی باشم.
من بابت این آموزش‌ها از ایشان کمال سپاسگزاری را دارم.
از راهنمای خوب مسافرم، جناب اقای تفرشی عزیز بسیار تا بسیار سپاسگزارم که ایشان ابهت پدرانه مهدی را به ایشان برگرداندند.
من خاطرم هست که متوجه شده بودم بعد از اینکه مهدی، پدر و مادرش را از دست داد، دیگر هیچ شخصی، جلودار مهدی نخواهد بود. مهدی در زمان مصرف، از هیچ کس و هیچ چیزی، هیچگونه ترسی نداشت، استاد فرشید، این محبت و ابهت را به مهدی برگرداندند.
از ایشان بسیار سپاسگزار هستم و امیدوارم که خیر این خدمت در زندگی خودشان جاری بشود همینطور امیدوارم که خیر این خدمت در زندگی خانم خندان عزیز هم جاری شود.
این دو راهنمای بزرگوار‌، یک خانواده چهار نفره را نجات ندادند، این دو بزرگوار، یازده خانواده را به آرامش رساندند.
از دختران عزیزم بسیار تشکر می‌کنم امروز خدا را شکار هستم که دخترانم ضربه جدی برایشان محتمل نشد و کنگره این باور را به من داد که تنها راه درمان اعتیاد فقط و فقط کنگره 60 است.
از دخترای عزیزم بسیار ممنونم که این دو سال من را همراهی می‌کردند؛
از همسفران شعبه‌ لوئی‌پاستور بسیار تشکر می‌کنم.
در انتها از راهنمای تازه واردین خود خانم ندا نیز بسیار تشکر می‌کنم.

خلاصه سخنان همسفر مهرسانا:
اول از خدای خودم و دوم از جناب مهندس دژاکام تشکر می‌کنم که باعث حضور من در اینجا شدند، من واقعاً خوشحال هستم که پدر و مادرم را در این جایگاه می‌بینم.
من واقعا راهنمای پدر و مادرم را دوست دارم و برایشان آرزوی سلامتی می‌کنم. ان‌شالله که همیشه سفره‌شان پراز برکت و خیر باشد، ان‌شالله که همیشه خوشحال باشند و اشکی داخل چشم‌هایشان نباشد.
از خواهرم ممنون که همیشه به من کمک می‌کرد که در درس‌هایم پیشرفت کنم و کلی با هم درد و دل می‌کردم.
من واقعاً به پدرم تبریک می‌گویم که تواسنت با همه سختی‌ها به چنین جایگاهی برسد.
واقعاً خدا را شکر می‌کنم که توانستیم چنین مکان مقدسی را پیدا کنیم که بتواینم در اینجا حضور داشته باشیم، بتوانیم آموزش بگیریم و در مسیر درست حرکت کنیم.

خلاصه سخنان همسفر سارینا:
من همیشه به پدرم باور داشتم اما عمیقاً باور نمی‌شد که پدرم واقعاً قصد درمان قطعی داشته باشد.
واقعا امیدی نداشتم که چیزی درست بشود.
روزی با من تماس گرفت و گفت که من از فردا می‌خواهم وارد یک سفر بشوم و نیازمند یک همسفر هستم.
روزی که پدرم وارد کنگره شد اصلاً باور نداشتم که واقعاً بخواهد درمسیر درست وارد بشود اما باز هم، هم من و هم مادرم او را حمایت می‌کردیم، مادرم بسیار سختی‌های زیادی را گذراند.
در کل بسیار خوشحال هستم که چنین فضایی برای خانواده‌ها وجود دارد که بتوانند وارد چنین مسیری بشوند، خیلی از جناب مهندس دژاکام و راهنماهای بزرگوار پدر و مادرم  سپاسگزار هستم.

تایپ:مسافر حمید، مسافر سپندار
عکس:مسافر مسلم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .