سلام دوستان معصومه هستم یک همسفر.
سلامی گرم در روزهای سرد زمستان به شما یاران عشق.
امروز که راهنما همسفر غزال به من گفتند که دلنوشته را بنویسم، به این فکر میکردم که کنگره چه سیستمی هست! هر وقت حس و حالت غریب هست و نیاز داری، درست همان موقع به کمک تو میآید.
من هم نیاز داشتم حس و حالم را با شما به اشتراک بگذارم؛ حس و حالی که افسوس میخورم که خیلیها از آن بیخبرند و نمیدانند جایی هست که میتوانند در کمال آرامش و امنیت زندگیشان را تغییر بدهند.
من روزی فکر میکردم که بهخاطر مسافرم ازخودگذشتگی کردم و برای کمککردن به او به کنگره میآیم.
من در کمال ناباوری و با دنیایی از ناامیدی به اصرار مسافرم لباس پوشیدم و به کنگره آمدم.
در مقطعی از زمان که قلبم شکسته بود و فقط میتپید؛ هیچ حسی نداشتم و خنثی بودم، دیگر به جایی رسیده بودم که نمیتوانستم به خدا توکل کنم. بهنوعی قدرت تفکر، توکل و... از من گرفته شده بود.
تا این حد غرق در ابهام و تاریکی بودم و هی تکرار میکردم؛ چرا من؟
تا اینکه خودم را در آغوش فرشتگانی از جنس نور دیدم که با لبخندشان، دنیایی از امید به من بخشیدند.
با خودم گفتم اینجا کجاست؟ من بااینحال خرابم، بین اینهمه آدمهای خوشحال و راضی از زندگی چه میکنم؟
تا اینکه رفتم لژیون تازهواردین و آنجا همسفر لیلا، چنان زیبا و روان به من گفتند که اینجا کجاست و من بلافاصله با خودم گفتم من اینجا حتماً جواب میگیرم.
گویی این حس، آمد سراغم که اینجا امنترین نقطه دنیاست.
من همیشه از زمینوزمان شاکی و طلبکار بودم و فکر میکردم دنیا و همه آدمهایش به من بدهکارند و من بهترین هستم؛ چون مسافرم مصرفکننده است، کلاً حق با من است.
اینجا بود که من فهمیدم مصرف مواد مخدر فقط ۱ درصد از مشکل زندگیام بود؛ چقدر خودم پر از نقص بودم و در بیخبری سیر میکردم.
خدایا شکرت بابت وجودم در این مکان مقدس، شکر بابت وجود آقای مهندس، شکر بابت حضورم در لژیون راهنما همسفر غزال.
همیشه با راهنماییهای درست، با صبوری، مرهم زخمهایم شدند و همیشه مرا به سمت تمرکز روی خودم هدایت کردند.
همچون مادری دلسوز؛ با نگاهکردن به چشمان ما، کل دردهای ما را متوجه میشدند و دلیل ماندگارشدن من در کنگره شدند.
درست است که سفر ما طولانی شد؛ اما کیفیت سفر مهمتر است.
من باحال خوب این روزها را سپری میکنم و یقین دارم؛ من و مسافرم نیاز بیشتری به آموزشهای کنگره و جناب مهندس و راهنماهایمان داشتیم؛ به عبارتی: «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی».
از این بابت که خدا در جایی از زندگی، صدای مرا هم شنید و این مسیر پر از نور و آگاهی را به من نشان داد و صاحب یک صندلی در اینجا شدم؛ خوشحال هستم.
امیدوارم لیاقت و شایستگی حضور در اینجا را داشته باشم و از خدمتگزاران خوب باشم؛ چون میدانم تا آخر عمرم به کنگره بدهکارم و از این بابت ملزم به رعایت قوانین کنگره هستم و باید فرمانبرداری لایق باشم.
به روزگار گفتم: چرا روی چرخفلک تو بعضیها، بالا و بعضیها، پایین هستند؟
لبخندی زد و گفت نترس میچرخد...
نویسنده: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر غزال (لژیون سوم)
تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی زنجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
184