English Version
This Site Is Available In English

رسالتی داشتم که دوباره برگشتم

رسالتی داشتم که دوباره برگشتم

عزیزانم اگر دلنوشته قبلی من را خوانده باشید که حدود دو سه ماه قبل نوشته بودم و تأیید سایت مرکزی هم شد تا حدودی از سفر اول و دوم من در کنگره ۶۰؛ البته با سختی‌ها و فراز و نشیب‌هایی که در سفر داشتیم مطلع هستید. دلنوشته من آن جا تمام شد که به آکادمی، برای رهایی مسافرم و رهایی ۳۰ سی دی و اجرای پیمان وادی هشتم خودم رفته بودیم. به شیراز برگشتیم در حالی که کمتر از یک ماه به آزمون راهنمایی ۲۵ مرداد ۱۴۰۳ مانده بود. دو روز بعد مادربزرگ عزیزم را از دست دادم و ایشان سفر حق را لبیک گفتند. چند روزی درگیر مراسم بودم و وقتی برای آماده نشدن و خواندن منابع نداشتم. تا این که بعد از چند روز موفق شدم، دوباره منابع و جزوه‌های مکتوب را به دست بگیرم و بخوانم. شب قبل از آزمون اصلاً مطالعه نداشتم و زود خوابیدم که از نظر روحی و جسمی آماده باشم. بالاخره روز موعود فرارسید و من در شعبه تخت جمشید روی صندلی قرار گرفتم در حالی که کمی استرس داشتم. امتحان خیلی خوب بود و من به اکثر سؤالات جواب صحیح دادم. بعد از امتحان اصلاً دلشوره یا استرس نداشتم و از نتیجه رها بودم؛ اما چیزی که من را دلگرم می‌کرد به نتیجه، این بود که هم خودم و هم دوستانم، خواب‌هایی در این مورد می‌دیدیم. بالاخره بعد از پنج ماه انتظار در روز یکشنبه ۲۳ دی‌ماه ۱۴۰۳ توسط همسفر طاهره با کمال ناباوری متوجه شدم که راهنمای تازه واردین قبول شدم و موفق به اخذ شال مقدس و زیبای سبز پسته‌ای شده‌ام؛ و خواب‌هایی که خودم و دوستان دیده بودیم تعبیر شد. خدای من خواب بودم یا بیدار؟ این را می‌خواهم بگویم که در کنگره جایگاه‌ها برای ما از قبل تعیین شده‌اند و هیچ چیز نمی‌تواند مانع آن باشد و من همسفر که بعد از یکسال و چندماه غیبت دوباره به کنگره آمده بودم، رسالتی داشتم که دوباره برگشتم تا رسالت خود را در روز موعود و در وقت خودش انجام دهم. از خوشحالی و شعف خودم که دیگر هیچ نگویم که خود می دانید چه حسی است. یکی از آرزوهای من این بود که راهنمای تازه واردین شوم؛ چون یاد خودم که می‌افتم با دنیایی از غم و ناراحتی، وقتی مقابل راهنمای تازه واردین، خانم فاطمه کاظمی قرار گرفتم ایشان چه زیبا من را جذب کردند و چه متهورانه من را آرام کردند. پس من هم به پاس این عزیزان که روزی من و امثال من را از دریای پرتلاطم اعتیاد و ترس و اضطرب رهایی بخشیدند، می‌ایستم و کمر همت می‌بندم و با عشق خالصانه می‌کوشم تا در تعالی اهداف کنگره ۶۰ کوشا باشم و بتوانم کور سوئی از امید و زندگی را در دل یک همسفر تازه وارد روشن کنم. در آخر از آقای مهندس و خانواده محترم ایشان کمال سپاسگزاری را دارم و به امید موفقیت تمام راهنمایان کنگره ۶۰ و با تشکر از راهنمای خوبم خانم میترا که با رهنمودهای ایشان به حال خوب رسیدم و تمام عزیزانی که در این سفر من را همراهی کردند از جمله ایجنت همسفران خانم فاطمه عزیز و گروه مرزبانی ایشان،
مانا باشید.
نویسنده: همسفر خدیجه رهجوی راهنما همسفر میترا (لژیون اول)
منبع: دلنوشته
رابط خبری: همسفر خدیجه رهجوی راهنما همسفر میترا (لژیون اول)
ویرایش: مرزبان خبری همسفر معصومه
ثبت و ارسال: دبیر سایت همسفر محدثه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون چهارم)
همسفران نمایندگی تخت جمشید

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .