English Version
This Site Is Available In English

زمان کلمه‌ای کوتاه اما پرمفهوم

زمان کلمه‌ای کوتاه اما پرمفهوم

چند روزی است که می‌خواهم دلنوشته‌ای را در سایت ارائه بدهم اما گویی در دل پنهان را نمی‌توان بر زبان جاری کرد تا این که کتاب عشق را باز کردم، وادی دوازدهم را خواندم و برخی مطالب را از ابتدای تیتر شروع به خواندن می‌کردم، خدای من! هیچ اتفاقی اتفاقی نیست این وادی پاسخ سال‌ها رنجِ بی‌حد و مرزی است که همه زندگی من را فرا گرفته و در عمق تاریکی‌ها به دست ناامیدی و افسردگی سپرده است.

بک سالی می‌شود که مورد هجوم انواع رنج‌ها قرار گرفتم که حس می‌کنم زنجیرهای بسیاری بر دست و پاهای من زده شده که همه چیز برای من در تنگنا قرار گرفته و مسیری برای نجات نیست و دائما با خود تکرار می‌کردم چرا من؟ چرا همه درها بسته شد؟ چرا تلاش‌های من بی‌پاسخ ماند؟ و هزاران چراهای دیگر ... این وادی به من گفت: در آخر امر امر اول اجرا می شود یعنی هر آن چه را که میطلبم با تلاش خود به آن خواهم رسید و آن اجرا خواهد شد اما؛ به میزان اندازه و ماهیت خواسته من زمان لازم است، زمان کلمه‌ای کوتاه اما؛ پر مفهوم آری درست است که من بسیار تلاش کردم، حرکت کردم، بسیار بیشتر از حد معقول و از خواسته‌ها و علایق خود گذشتم اما؛ اکنون با این وادی به خود آمدم که هرگز و هرگز نمی‌توانم زمان را نادیده بگیرم.

من چه بخواهم و چه نخواهم این یک قانون است، گذشت زمان برای رسیدن به هر خواسته‌ای یک قانون است و مسیری برای گریز از این قانون وجود ندارد مانند قانون جاذبه زمین که غیر قابل انکار است یا قانون سپری شدن هشت ماه زمان برای رشد و رسیده شدن یک دانه گندم که نمی‌توان با رسیدگی و تلاش یا دادن آب و کود بهتر و با کیفیت‌تر زمان را به پنج ماه تقلیل داد و این یک (باید) است که هشت ماه زمان طی بشود. اکنون در این ثانیه بسیار حالم خوب است پس از ماه‌ها رنج و ناامیدی آرام هستم، دریافتم که زمان لازم است برای رسیدن به خواسته‌ای که دارم و این عجله‌ها برای رسیدن کار من را ساخته بود و لحظه به لحظه جهنم را می‌چشیدم که حتی کلمه‌ای نمی‌یافتم بتوانم کمی آرام بگیرم.

به یاد دارم روزهایی که همسفر بودن را پذیرفتم و همراه مسافرم به کنگره آمدم اما؛ چرا فراموش کردم مسیری که با هم رفته بودیم؟ مسیری که ۱۰ ماه زمان را طی کرد، یادآوری این که پذیرفته بودیم برای رسیدن به رهاییِ واقعی از دام اعتیاد ۱۰ ماه حداقل زمان لازم است و هرگز زودتر از این نتیجه مطلوب و واقعی حاصل نخواهد شد، نمی دانم شاید هنوز تا به این لحظه به مفهوم واقعی زمان پی نبرده بودم و خود آن را با گوشت و پوست لمس نکرده بودم و باید این اتفاق برای شخص خود من به وقوع می پیوست تا من نیز درس خود را از زمان در این کره خاکی بگیرم، من (تبدیل) نشده بودم و می‌خواستم ترخیص شوم و نتیجه مطلوب را ببینم اما؛ غذای نیمه پخته و یا خام قابل خوردن نمی‌باشد. درک نکرده بودم که در حال تبدیل شدن هستم و برای این امر زمان بیشتری لازم دارد و عدم آگاهی در این مسئله من را زمین‌گیر کرده بود که امور معمول زندگی خود را نیز از دست داده بودم.

بسیار بسیار در این لحظه خدا را شکر می گویم، گویی اکنون با نوشتن این دلنوشته زمان فرا رسید تا وادی دوازدهم را اجرا کنم و انسان فراموش‌کاری نباشم. آقای مهندس حسین‌دژاکام دژاکام مربی و منشور نور و آگاهی در این عصر هستند. سپاسگزارم که مسیر روشنایی را یافتی و سخاوتمندانه همه ما را کمک کردی، از این پس پیمان می‌بندم تا آخرین لحظه دست از تلاش برندارم تا در این مسیر بمانم و با جان و دل برای بقای این عمل عظیم خدمت کنم.

مسیر تاریک و سرد بود، چشمه اشک خشک شده و ابلیس خندان بود و تیر می‌انداخت و قه‌قه‌کنان به حال و روز انسان می‌خندید اما؛ او دیگر خسته بود و خواسته تغییر داشت در این میان با خداوند پیمان بست در مقابل مشکلات سرخم نکند و با عزم راسخ خود همه چیز را تبدیل به بهترین کند، شکر معبودم را...


نویسنده: همسفر نیلوفر رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون‌هشتم)
ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر خدیجه (لژیون‌چهارم)
همسفران نمایندگی حافظ

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .