English Version
This Site Is Available In English

نور امیدی که از روزنه‌ای به زندگی من تابید

نور امیدی که از روزنه‌ای به زندگی من تابید

پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگریست.
مدتی بود که از صفحه اینستاگرام گروهی را دنبال می‌کردم که پوشش‌ سفید و شال‌های رنگی به گردن داشتند؛ فقط متوجه شدم که این‌ها به دنبال راهی برای درمان اعتیاد هستند و در زمینه اعتیاد فعالیت می‌کنند، مدتی به دنبال راهی بودیم که از اعماق تاریکی‌ها و باتلاق‌های زندگی بیرون بیاییم، همه چیز تیره و تار شده‌بود، دیگر به نقطه اشباع رسیده بودیم؛ هیچ چیز مرا خوشحال نمی‌کرد و هیچ جا حالم خوب نمی‌شد.

خدایا چرا این‌گونه شد! خدایا چرا من! به کدامین اشتباه تاوان پس می‌دهم! خدایا اگر عدالت هست؛ چرا باید این زندگی من باشد؟ هر روز سؤال‌های زیادی که در ذهن داشتم را از خدا می‌پرسیدم و جواب‌هایی با فکر و اندیشه بیمارم به آن‌ها می‌دادم و این مسئله باعث گردیده بود که منزوی و گوشه‌گیر شوم، از همه طلبکار بودم، از زمین و زمان؛ در خلوت خودم بودم و شبی تا صبح گریه کردم و از خدا خواستم تا برایم راهی بگشاید، در همان حال بود که  خداوند اذن ورود ما را به کنگره صادر نمود.

نوری از روزنه‌ای به زندگی من تابید، ما به دنبال آن نور آمدیم تا به این‌جا که امروز هستیم رسیدیم، لحظه ورودم به کنگره را هرگز فراموش نمی‌کنم، زمانی‌که وارد این مکان مقدس شدیم از همان ابتدا حس کردم انرژی خیلی زیادی در این مکان است همه خوشحال بودند گویا هیچ مشکلی در زندگی نداشتند، به‌به! چه مکان زیبایی، چقدرعالی، همه خوشحال هستند خداوندا؛ آیا به راستی این‌ها هم اعتیاد را در زندگی تجربه کرده‌اند؟ با گوشت و پوست خود درد اعتیاد را کشیده‌اند؟

به خود پاسخ دادم نه؛ این‌ها مثل من نیستند برای این‌ها همه چیز فراهم بوده، از ظاهر این‌ها می‌شود متوجه شد که این‌ افراد هیچ دردی از اعتیاد نکشیده‌اند، جلو رفتم از خانمی که پوشش سفیدی داشت، سؤال‌هایی پرسیدم، متوجه شدم که این‌ها هم درد اعتیاد را داشته‌اند، خیلی مصمم شدم که بیشتر بدانم، به مرور همه چیز برایم روشن شد، این مکان حس و حال خیلی خوبی به من می‌دهد انرژی زیادی از این مکان می‌گیرم، احساساتم برگشته، نقص‌هایم را شناختم و برای هر کدام راهی پیدا کردم، امروز طعم شیرین زندگی را می‌چشم؛ شاید مشکلاتم نسبت به آن روزها بیشتر هم شده باشد؛ اما خودم و مسافرم شانه به شانه‌ی هم با آموزش‌هایی که می‌گیریم به مسیر ادامه می‌دهیم.

می‌دانیم که زندگی مثل یک پازل است و هر روز باید گوشه‌ای از آن را کامل کنیم، کمکی که کنگره در حقم کرد را هیچ زمان نمی‌توانم جبران کنم، من امروز سعی می‌کنم فقط حرمت‌ها را رعایت کنم و قدر صندلی که کنگره در اختیارم قرار می‌دهد را بدانم و تا آن‌جا که می‌توانم حداقل هزینه‌ای برای این صندلی پرداخت کنم و در ادامه خدمت کنم؛ حتی اگر در حد جمع کردن یک زباله از روی زمین باشد.

من امروز سر تعظیم فرود می‌آورم در مقابل همه خدمت‌گزاران کنگره که در رأس آن‌ها آقای مهندس و خانواده محترمشان هستند، هیچ زمان نمی‌توانم جبران لطف و زحمتشان را داشته باشم، امیدوارم که این دانشمند بزرگ به زودی راهی برای درمان تمام بیماری‌های صعب‌العلاجی که به دنبال آن‌ها هستند، پیدا کنند؛ همان‌گونه که تمام مسافران و خانواده‌ی آن‌ها را به آرامش رساندند، آن خانواده‌ها هم به آرامش برسند.

نویسنده: همسفر عالمه رهجوی راهنما همسفر مرضیه (لژیون اول)
ویراستاری و ارسال: همسفر نفس رهجوی راهنما همسفر آرزو (لژیون یازدهم)
همسفران نمایندگی امام قلی‌خان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .