هر انسانی که وارد این جهان پر از رمز و راز میشود برای خود قصهای دارد؛ اما مهمترین قسمت قصه من شاید تا آخر عمرم آن لحظهای باشد که من و مسافرم برای اولین بار از پلههای کنگره60 شعبه بندرعباس پایین آمدیم و وارد سالن شدیم؛ آن لحظه را هیچگاه فراموش نمیکنم.
راههای اشتباه، تصمیمهای غلط و یک زندگی پر از مشکل، ما را به دو انسان خسته و بههمریخته و افسرده تبدیل کرده بود. هیچ امیدی برای برگشتن شادی و آرامش در خودم و زندگیمان نمیدیدم؛ همانند انسانی بودم که در بیابان گم شدهاست و به هر طرف که نگاه میکند سراب است؛ از پا افتاده بودم و دیگر توان بلند شدن نداشتم.
در میان آن همه پریشانی نمیدانم چه اتفاقی افتاد. لطف خداوند شامل حالم شد و من راه کنگره را پیدا کردم. از همان ابتدای سفرم حس خوبی در دلم نشست و شروع به آموختن و یاد گرفتن راه درست زیستن کردم.
هنوز ابتدای راه هستم و مطالب زیادی برای یادگیری باقی مانده است و من امید دارم؛ چون حال دلم خوب است و لبخند بر لبان فرزندانم نشسته است و ذوق زندگی کردن را در چشمان مسافرم میبینم.
آرزو میکنم تمام انسانهایی که در تاریکی اعتیاد اسیر شدهاند، در این مسیر سفید و نورانی قرار بگیرند و به عشق، آرامش و آسایش برسند.
نویسنده: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون اول)
تایپ: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون اول)
ارسال: همسفر رقیه، نگهبان سایت
همسفران نمایندگی بندرعباس
- تعداد بازدید از این مطلب :
91