شاید برای بار چهارم یا پنجم بود که این سیدی از جناب آقای مهندس را گوش میدادم؛ اما هر بار بیشتر از بار قبل به دلم مینشست و گرد و غبار را از روی قلبم پاک میکرد. در ابتدا جناب مهندس در مورد ترس از آینده صحبت میکنند. زمانیکه انسان از آینده بترسد همه چیز تحتالشعاع قرارمیگیرد و چون هیچ چیز نمیتواند ثابت و پابرجا باشد آبِخوش از گلوی آدم پایین نمیرود. کسی میتواند از آینده نترسد که به خداوند توکل کند، حتی کسانی که خداوند را قبول ندارند اگر هم صوری به این قضیه معتقد باشند فکر میکنم برنده باشند.
در مورد حس میفرمایند که حس بسیار مهم است و تمامی آنچه که خداوند آفریده را در برمیگیرد اگر حس نبود هیچ انتقالی صورت نمیگرفت و بین انسانها دوستی، محبت و مودّت برقرار نمیگردید. مانند حسِ انسانها به یکدیگر؛ اگر حس نبود محبتی جاری نمیگردید و همه یکدیگر را رها مینمودند، این موضوع بین حیوانات تا مدتی هست و سپس از یادشان میرود؛ اما بین انسانها به خصوص بین والدین و فرزند و یا همسر وجود دارد و اگر خدشه وارد شود مانند جراحتی میمانَد که حتی ممکن است از دنیا بروند و این جراحت را با خود حمل نموده و به دنیای دیگری منتقل کنند.
اصولاً ما انسانها توسط حس، جهان اطراف خودمان را درک میکنیم؛ اگر حس نبود ما هیچ حرکتی نمیتوانستیم انجام دهیم. مثلاً اگر حس بینایی نبود ما چگونه میتوانستیم حرکت کنیم. حسی بین انسانها وجود دارد به نام حسِ مودّت و دوستی و یا آن حسِ خاصیتِ پدری، مادری، فرزندی، دوستی، عاشقی و معشوقی، حتی بین حیوانات هم این حس وجود دارد؛ اما در حیوانات از یک مقطعی، قطع میشود و یادشان میرود. جوامعی که این حس را ندارند کمکم دچار مشکلات متعددی میشوند. در قسمت آسیا و شرق این حس نیرومندتر و حتی در آمریکا خیلی قویتر وجود دارد. در کشور ما در بعضی از قسمتها مقداری از این حس درحال از بینرفتن بود و امیدوارم از بین نرود و آن هم زمانی است که خانه سالمندان به وجود آمد و دیگر همه، پدران و مادران خود را به آنجا میبُردند بهخصوص پدر و مادرانی که در زمان حیاتشان همه داراییِ خود را به نام فرزندان کردهاند.
اصولاً انسانها مسافر هستند و این سفر سفری است از تولد تا مرگ یا میتوانیم بگوییم از اَزَل تا اَبَد و دائماً ادامه دارد. سفر در کنگره۶۰ به مفهوم سفر از ظلمت به نور است یا از مواد مخدر به سلامتی و پاکی و لغت بسیار زیبایی است. به طور کلی تمام انسانها مسافر هستند و در این سفر تنها به دنیا میآیند و تنها از دنیا میروند. همیشه با اشخاصی به عنوان همسفر در ارتباط هستند که آنها را همراهی میکنند؛ ممکن است در طول این حیاتها، از اَزَل تا اَبَد، بعضی از همسفران از هم جدا شوند ولی دوباره بههم بپیوندند و این قضیه ادامهدار باشد. در کنگره۶۰ هم عنوانی به نام همسفر داریم؛ بنابراین وقتی انسانی به راحتی از همسفرش میگذرد، او را رها کرده و به دنبال امیال خودش میرود چه پدر یا مادر و یا هر شخصی، این مرحلهایست که به مرتبه حیوانی نزدیکتر است؛ اما وقتی به مرحله بالاتر برسد این ارتباط و پیوند بسیار مستحکمتر میشود و این مرتبهها در طول حیات مشخص میگردد.
کنگره۶۰ هم همینطور است؛ افرادی که دچار بیماری اعتیاد هستند، همسفرانی دارند که بلافاصله یا همه چیز را از بین میبَرند و یا سعی میکنند مسافرشان را به رهایی برسانند. مخصوصاً در بین آقایان این قضیه کِثرتِ بیشتری دارد که بتوانند به فرد کمک نمایند تا او را از جهان اعتیاد خارج کنند. حال اگر همسفری بخواهد به شخصی کمک کند چه در طول زندگی چه در کنگره۶۰ در مورد بیماری اعتیاد، باید از دانش و آگاهیِ بالاتری برخوردار باشد؛ در ابتدا افرادی که به عنوان همسفر به کنگره میآیند باید تحت آموزش قرار بگیرند تا ضرری به مسافر نزنند؛ زیرا آنها تصور میکنند که آمدهاند تا به مسافر خدمت کنند؛ امابه دلیل عدم علم و آگاهی، شروع به آسیب زدن میکنند. ما فکر میکنیم برای هر چیزی که بخواهیم یاد بگیریم زمان لازم است، در صورتیکه برای درمان اعتیاد هیچ زمانی لازم نیست. به عنوان مثال شما اگر بخواهید فرانسه یا انگلیسی یاد بگیرید ۲ الی ۳ سال طول میکشد تا آن زبان را یاد بگیرید ولی موقعی که میخواهید به یک نفر در اعتیاد کمک کنید اصلاً زمان لازم ندارد فقط کافی است که ما ۴ یا ۵ کلمه بگوییم و شما این کار را انجام دهید. چنین چیزی اصلاً وجود ندارد.
وقتی یک همسفر وارد کنگره میشود برای گرفتن آموزشها باید بپذیرد و باور داشتهباشد که چیزی نمیداند و یا خیلی چیزها را بَلَد نیست. ممکن است شخصی پزشک و یا استاد دانشگاه باشد باید باور کند که در مورد مسئله اعتیاد هیچ چیزی نمیداند و این مطلب را بپذیرد و سپس وارد کنگره شود.
بعضی از مسافرها اصلاً همسفر ندارند که آن هم ایرادی ندارد در کنگره مخصوصاً در قسمت خانمها همسفرانشان به مراتب کمتر هستند. آنجا هم خودشان همسفر خودشان هستند. در کنگره ۶۰ همه اعضاء یک لژیون، همسفرِ همدیگر هستند.
واژه همسفر، به کسی گفته میشود که سابقه اعتیاد ندارد و به فرد مصرف کننده کمک میکند مثل پدر، مادر، برادر و خواهر، همسفر یعنی ما خودمان با خودمان همسفر هستیم. در این اتوبوس و یا قطاری که در حرکت است هم همسفرانی که اعتیاد ندارند حضور دارند و هم مسافرانی که گرفتار اعتیاد هستند.
مسئله همسفربودن، خیلی به احساسِ انسان بستگی دارد؛ زیرا این حسِ ما است که باعث میشود چگونه همسفری باشیم.
ما ۵حس داریم؛ چشم، گوش و زبان چیزی را تشخیص نمیدهند بلکه یک وسیله هستند که چیزها را دریافت کرده و توسط ۵ حسِ ظاهری، به قسمت دیگری انتقال مییابد؛ و۵حس بیرونی داریم.
به مجموعه حسهای درونی و حسهای بیرونی قلب یا دل گفته میشود و هرکدام از ما بر مبنای قدرتِ گیرندههایمان، اطلاعات بیشتری را کسب میکنیم و با خودمان داریم؛ البته در این قضیه عقل هم جداگانه جایگاه خودش را برای خودش متصور است و احساس نیز به همین گونه است.
بنابراین یکی از ارکان بزرگ و اصلی ما حس است و جهانِ ما بر مبنای ۳ مؤلفه بنا شده است که بارها گفتهایم:
۱- صوت
۲- نور
۳- حس
انتخاب همسفرِ ما بر مبنای حسها و احساسات ما است.
گاهی اوقات اتفاق میافتد که چند حس ما با حس همسفر، همنوا نمیشود و دلیل و برهانی هم نداریم که بگوییم باید تمام حسهای مسافر با حسهای همسفر همنوا باشد نه، اینطور نیست؛ گاهی اوقات شما با فردی سفر خود را شروع میکنید حال ممکن است این سفر، سفر مواد مخدر و یا سفر زندگی باشد در سفر به یک جایی میرسید که مشاهده میکنید دیگر حسها همنوا نیستید. در اینجاست که باید در زندگی تغییر مسیر دادهشود و در مکتب ما این قضیه صادق نیست که مثل کاتالوگها بگوییم حتماً این مسافر و این همسفر باید تا اَبد با هم باشند.
نویسنده و رابط خبری:همسفر مهدیس رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دوم)
ویراستاری و ارسال: راهنمای تازه واردین همسفر مونا (دبیر سایت)
همسفران نمایندگی یوسُف تهران
- تعداد بازدید از این مطلب :
95