قبل از آشنایی با کنگره، انسانی بیهدف و بیانگیزه بودم و در ناامیدی کامل، خسته از روزهای تکراری، خسته از همنشینی با آدمها و یا حتی بیرون رفتن، خسته از بیهدف بودن. بارها از خود میپرسیدم برای چه خلق شدهام؟ برای چه این همه سختی، بعد از مرگ هم در دوزخ در عذاب باشم؟ مگر خدا از پدر و مادر مهربانتر نیست؟ مگر بخشنده نیست؟ پس کو بخشش؟ پس کو خدایی که بخشنده و مهربان است؟ پس چرا من را نمیبیند؟ چرا صدایم را نمیشنود؟ و هزاران سوال دیگر.
مدتی در کانالهای فلسفه و منطق عضو بودم تا چیزی از این زندگی و خلقت دستگیرم شود و بدانم کجای این هستی قرار دارم؛ وقتی مباحث را نگاه میکردم هر کسی سعی در نقض کردن دیگری داشت و من کلافهتر از همیشه به بنبست میرسیدم که در این جهان خاکی چه باید بکنم، در تاریکی مطلق دست و پا میزدم. از اینکه برادرم به خاطر مواد همیشه ناراحت بود و آرزو داشت که یک روز سالم و بدون مواد زندگی کند دلم آزرده میشد. همیشه با خود میگفتم: ای کاش معجزهای رخ دهد و رها شود، برادرم از دسته آدمهایی بود که غمها و مشکلاتش را فقط خودش بهدوش میکشید و هیچ وقت باعث ناراحتی خانواده نمیشد؛ حتی با اینکه در دام اعتیاد گرفتار بود، باز هم منطقی فکر میکرد و تصمیم میگرفت و همیشه من از اینکه آنقدر فهمیده و با رفتار و منش خوب است؛ اما متاسفانه درگیر اعتیاد است، افسوس میخوردم.
وقتی وارد کنگره شدم یک قطعه زمین ساده نبود، بلکه قطعهای از بهشت بود که برای روشن شدن زمین فرستاده شده بود. مگر میشود این همه تفاوت در برخورد و منش آدمها! به گونهای جذب شده بودم و انرژی گرفته بودم که فکر میکردم در خیال به سر میبرم، به مکانی قدم گذاشته بودم که زندگی مرا از همان بدو ورود، تغییر میداد. روزهای نخست کلافه و سردرگم بودم ترسیده بودم، خودم را گم کرده بودم، از خودم میپرسیدم که من چگونه آدمی هستم؟ شخصیت و هویت من چیست؟ چگونه میشود به این آرامش و رشد رسید؟ با شروع جلسات و رفتن به کنگره کمکم تغییرات در من شکل گرفت. اولین تغییر، شکرگزاری و میل به ادامه زندگی بود و به گونهای در من به جوشش درآمده بود که گویی مانند یک کودک تازه متولد شده و کنجکاو بودم و همه چیز برایم تازگی داشت هر چه بیشتر گوش میدادم، گویی بیشتر به تاریکیها و نادانیهای گذشته خود پی میبردم و با اینکه فهمیدم درست است که من مصرف کننده نیستم؛ اما به اندازه یک مصرف کننده چقدر روح و روانم تخریب شده است و به شدت نیازمند آموزش هستم تا بتوانم بهدرستی زندگی، فکر و رفتار کنم.
اعتیاد مسافرم بهانهای بوده است برای من همسفر تا به شناخت خود برسم و هدف گم کرده خود را پیدا کنم و من همسفر بال پرواز برای مسافرم شوم؛ برای اوج گرفتن و برای رسیدن و صعود به قله آگاهی. وقتی سیدیهای آقای مهندس حسیندژاکام را گوش میدادم او را مثل پدری که در حال نصیحت کردن به دخترش است میدیدم، راه و بیراهه را به من نشان داد و صراط مستقیم را برایم ترسیم کرد و در ادامه فهمیدم هدف از خلقت انسان چه بوده؛ رسیدن به آگاهی، آرامش و عشق بلاعوض، که البته هم سهل و سخت است؛ برای رسیدن بایستی حرکت کرد و به درون سفر کرد و تا از خود نگذریم به خداوند نمیرسیم. قبل از کنگره وقتی باران میآمد با انتخاب خود، فقط کثیفی پنجرهها را میدیدم؛ اما اکنون صدای باران، عطر باران، قطرات باران روح و روانم را جلا میدهد. کنگره برای من و برادرم مکانی است تا یاد بگیریم چگونه زندگی کنیم و تفکر کنیم، گرچه راه طولانی در پیش داریم؛ ولی با آموزشهای کنگره و حرکت صحیح خود به مقصد خواهیم رسید. تشکر و قدردانی میکنم از مسافر عزیزم که من را در این مسیر قرار داد تا بتوانم رشد کنم و به آرامش برسم و آرزو میکنم هر لحظه روزهای زندگیاش سرشار از شادی، لذت، آرامش و سلامتی باشد.
در آخر سپاسگزاری میکنم از آقای مهندس حسیندژاکام و خانواده محترمشان، بابت این مسیر سبز و بستری که برای من و مسافرم فراهم نمودند تا بتوانیم درست زندگی کردن را یاد بگیریم و به آرامش برسیم.
نویسنده: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون اول)
رابط خبری: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون اول)
ویراستار: همسفر عفیفه رهجوی همسفر راهنما فاطمه (لژیون اول)
ارسال: همسفر سمیه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی بروجن
- تعداد بازدید از این مطلب :
347