English Version
English

ازدواج

ازدواج

سلام دوستان سمانه هستم، همسفر

الحمدالله الذی خلق ازواج کلها؛ همه‌چیز از ازدواج به وجود می‌آید. تمام هستی از جوانه زدن به نوع خود به وجود می‌آید و این را باید به اجرا نهاد‌.

غریزه جنسی یک خواسته طبیعی است که باید به‌درستی به آن پاسخ داده شود. نه می‌توان این خواسته را نادیده گرفت، نه می‌توان آن را سرکوب کرد و نه آن را بی‌قیدوشرط، آزاد گذاشت، زیرا باعث بروز بحران‌های روحی و اخلاقی شده و آدمی را به منجلاب فساد اخلاقی می‌کشاند. غرض خداوند از ایجاد کشش و جاذبه جنسی، علاوه بر لذت‌جویی زن و مرد از یکدیگر، تولید و زایش، بقای نسل، ایجاد مهر و محبت، آرامش و سکون روح و روان آدمی است که همه این‌ها با ازدواج و نزدیک شدن دو جزء به یکدیگر میسر می‌شود.انسان به‌حکم فطرت خود، دارای غریزه جنسی است و طبیعتش ایجاب می‌کند که ازدواج کند. (حب ذات)

ازدواج امر مهمی است و بر شخصیت، افکار و سرنوشت انسان‌ها فوق‌العاده تأثیرگذار است. در آموزش‌های کنگره ۶۰ بسیار آمده است که هدف از خلقت آدمی آموزش و خدمت و درنهایت رسیدن به کمال و نزدیک شدن به‌فرمان عقل که باید برای آدمی اتفاق بیفتد.ازدواج تجدید میثاقی است که قسمتی از سرنوشت مرا رقم می‌زند. سرنوشت و انتخابی که در ابتدا تاریکی را برایم رقم زد، ولی در ادامه راه، مرا در مسیری قرارداد که تا سرحد روشنایی و نور، مرا رهنمون ساخت. من هیچ‌وقت از یاد نمی‌برم که این انتخاب و پیمان به خواست من به انجام رسیده و من برای مراقبت و محافظت از این پیمان مسئولیت دارم تا این بند عشق را با چنگ زدن به ریسمان الهی روز‌به‌روز محکم‌تر سازم و از وادی نفس امر کننده عبور کنم.

اگر در ادامه راه خسته شدم، بی‌درنگ دل به دریا نزنم، بنده‌ای طمع‌کار نباشم، صبر را پیشه کار خود قرار دهم و از گناهان برگشت نمایم تا دوباره پروردگارم، مرا در ماندن در مسیرش حفظ کند. بنده‌ای ناسپاس نباشم و گوش به فرامین او تا ذره‌ای از عشق و محبتی که از وجودش در وجودم به امانت گذاشته‌شده را از یاد نبرم و آن را به عشقی ازلی و لایتناهی تبدیل کنم. آری ماندن در کنار فردی که با من تفاوت‌های زیادی دارد، درک و شعور می‌خواهد، آموزش و تجربه می‌خواهد، صبر ایوب می‌خواهد، ماندن در کنار عشقی که روزبه‌روز از قدرت عشقش کاسته می‌شود و‌ چشم و گوش و دل او هیچ نمی‌بیند، حتی عشقی که با او پیمان بسته بود تا ابد در کنارش بماند و فراموش کرد، هر آنچه به زبان آورده بود.

در صراطی که طی کردم تا در کنار مسافرم بمانم، کفش‌های آهنینم پاره شدند، ولی او باز مرا ندید! پایم زخمی شد، خارهای زمین سخت در پایم فرورفت، اما او باز درکم نکرد! اشک‌هایم سیلی شد، در نهانخانه دل، آه از فغان به درآمد و صدایش گوش زمانه را کَر کرد، ولی او باز نشنید! کلامت با صوتم هم‌آواز شد، شب‌ها به گوش آسمان، کلامت را با خود زمزمه می‌کردم و تو دل‌سپرده بودی به نوایم، ولی فقط تو می‌شنیدی و باز او نشنید. تمام پرنده‌های زخمی یکی‌یکی از راه رسیدند، در کنارم نشستند و من التیام دهنده دردشان شدم تا بال‌هایشان را بگشایند و به پرواز درآیند، اما بال‌های خودم از درد می‌سوخت، آتش می‌گرفت، ولی از حرکت بازنایستادم و با امید به آسمان نگاه کردم تا روزی به پرواز درآیم و آن روز رسید! پرنده‌های سفید، یکی‌یکی از راه رسیدند و خواستند با من هم پرواز شوند. آن‌ها اوج گرفتند و پرواز کردند، ولی من هنوز به زمین چسبیده بودم. آخر چه شده، چرا درد؟ چه قدر بالم سنگین است! هرچقدر آتش به پرهایم می‌زند و می‌سوزم، باز سبک نمی‌شوم! قلمم از نوشتن بازایستاد، تمام‌قلم‌هایم را برداشتم، ولی هیچ‌کدام توانایی نوشتن پیدا نکردند.

بخشش را از وجود خودت به من یاد دادی، توانستم ببخشم، اما چرا سبک نشدم! از درد به تنگ آمده‌ام، نمی‌دانم چه گذشته بر این دلم، تنها تو میدانی! می‌مانم در کنار تو تا از من درگذری تا مرا ببخشی و نیز خود را ببخشم و روزی فرارسد تا غبارها کنار رود و ببینم آنچه را که قادر به دیدنش نیستم و بدانم آنچه را که نمی‌دانم. مسافری که برایم فرستادی، گرچه قلبش یخ‌زده است، اما دست‌هایش هنوز گرم است. هنوز هم می‌تواند آرام جانم باشد، گرچه به‌سختی قدم برمی‌دارد، ولی من هنوز نیروی خفته در پاهایش را می‌توانم، حس کنم. زبانش نیز گزنده است، اما من قادر هستم، هنوز محبت را در تمام آن زبان تلخ و گزنده‌اش درک کنم.

صبر می‌کنم، چون پیمان بسته‌ام! صبر می‌کنم، چون قول داده م! صبر می‌کنم با صدایی لرزان و هنوز لب‌هایم به شکر در مقابل تو باز است! صبر می‌کنم، چون کلامت با من سخن می‌گوید! مطمئن باش، من صدایت را شنیدم تو هم مرا بشنو! سخنم را، قلبم را، نیتم را، من به بزرگی‌ات به جودت و به کرامتت احتیاج دارم. من با تو و فقط برای تو می‌مانم! به قلب مسافرم همپایی کردن و همراهی کردن با قلبم را یاد بده. او خسته است، رهایش مکن، همان‌طور که مرا رها نکردی.

 ازدواج یعنی درک ذره‌ای از عشقی که وجودت را همان یک‌ذره بسوزاند. ازدواج یعنی پیمان و شناخت ذره‌ای از همان پیمان ازلی که نگه‌داشتن تن و روان پاک می‌خواهد تا از یاد نبری عشقش را تا بدانی ماندن بر پیمانی که بسته‌ای، چقدر سخت است و چه راهی پرشور و ناشناخته را باید در پیش بگیری تا به‌فرمان برسی تا به هستی و نیستی برسی و تمام جود و وجودت به ستایش درآید و تنها از او یاری و طلب بخواهی و برای رسیدن به تمام این عمل‌های عظیم که درنهایت به یک عمل عظیم می‌رسد.

 هزاران هزار بار شکر، شکر، شکر
نویسنده: همسفر سمانه
وبلاگ نویس: همسفر ظریفه
همسفران نمایندگی رودکی

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .