به سنگها گفتند انسان شوید، گفتند ما به اندازه کافی سخت نیستیم؛ زمانی که ازدواج کردم فکر میکردم مشکلات و سختیهایی که در خانواده پدری بود تمام میشود با کلی شوق، ذوق و خوشحالی زندگی را شروع کردیم، فکر میکردم همه چیز عالی است و من به خوشبختی رسیدهام؛ اما بعد از دو سال مشکلات شروع شد و متوجه شدم که شریک زندگیام مصرف کننده است دنیا روی سرم خراب شد میگویند از هر چیزی که بترسی به سرت میآید من همیشه از این یک مورد میترسیدم.
راههای زیادی را برای درمان رفتیم؛ حتی از شهر خودمان به شهر دیگری رفتیم تا مسافرم زیر نظر دکتر باشد؛ اما هیچ فایدهای نداشت سالها گذشت، سختیهای زیادی را متحمل شدم از زمین و زمان میخوردم به خدا هم ناسزا میگفتم که چرا هر چه بلا هست باید سر من بیاید آخر مگر من چه اشتباهی کردهام یک دختری بودم که هیچ وقت پایم را کج نگذاشته بودم یا اینکه مورچهای را آزرده نکرده بودم و همیشه با خود تکرار میکردم آخر چرا من؟!
درون من بسیار سیاه شده بود در طی این سالها عصبی و خشن شده بودم و سر کوچکترین موضوع داد و بیداد میکردم و دعوا راه میانداختم و به مسافرم میگفتم تو عرضه هیچ کاری را نداری آیا میخواهی من مصرف کننده شوم و به راحتی مواد را کنار بگذارم؟ سالها گذشت تا اینکه توسط یک دوست با کنگره ۶۰ آشنا شدم خودم نمیخواستم به کنگره بیایم و فقط مسافرم را میخواستم بفرستم که درمان شود جالب این بود که به مسافرم میگفتم هیچ کجا تو را نمیتواند درست کند؛ اما دیگر مجبورم اینجا هم تو را بفرستم.
بعد از مدتی تصمیم گرفتم که خودم هم به کنگره بیایم وارد کنگره که شدم گفتم اینجا چقدر مسخره هست تا چند جلسه اول پیش خود میگفتم همه نشستند و فقط دست میزنند و فکر میکردم که مزخرفتر از بقیه جاهایی است که قبلاً رفتم؛ اما بعد از مدتی که گذشت به این پی بردم که اگر مسافر من بخواهد درمان شود قطعاً بهترین جا همین مکان مقدس است. تا به این سن رسیدم جایی با این قوانین خاص که اجرا هم میشدند ندیده بودم از قوانین کنگره خیلی خوشم آمد.
اکنون ۱۴ ماه است که سفر میکنیم ولی هنوز مسافرم به درمان نرسیده است خودم که مطمئن هستم خیلی بیشتر از مسافرم تخریب داشتم و فقط مصرف کننده نبودم، خیلی حالم بهتر شده است یاد گرفتم که نباید مشکلاتم را حل کنم؛ بلکه باید افکارم را درست کنم تا مشکلاتم خودشان حل شوند؛ چون بالاترین دارایی انسان طرز تفکر او است و خطرناکترین زندان جهان، ذهنیت و افکار ما است.
من سپیده چه بسیار دویدم که فقط پاهایم درد گرفت و خسته شدم و چه بسیار غصهها که خوردم؛ ولی الان دریافتم که کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نخواهد نمیشود ای کاش نه میدویدم و نه غصه میخوردم.
همانطور که جناب مهندس فرمودند؛ صفت گذشته در انسان صادق نیست چون جاری است، هیچ وقت فکر نمیکردم بتوانم درونم را مقداری آرام کنم خیلی چیزها را از دست دادم ولی با وجود کنگره خیلی تلاش میکنم درسهایی که از آنها گرفتم را از دست ندهم.
یاد گرفتم به خدا اعتماد کنم؛ چون گاهی بهترینها را بعد از تلخترین تجربهها به ما میدهد تا قدر زیباترین چیزهایی که به دست میآوریم را بدانیم، اکنون میدانم که در بدترین شرایط هم میتوان رشد کرد اگر سختی میکشم برای این است که رشد کنم و ساخته شوم گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکیها گذشت مثل؛ درخت که قبل از اینکه شاخههایش نور را ببیند ریشههایش تاریکی را دیده است، یاد گرفتم که هر چیزی در زمان خودش رخ میدهد؛ باید صبر داشته باشم. امیدوارم که مسافر من هم به درمان و آگاهی برسد شکرگزار خداوند هستم؛ چون میدانم که اگر شکرگزار باشم جهان نیز از من سپاسگزاری میکند.
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
دلنوشته: همسفر سپیده راهنما همسفر مرضیه (لژیون اول)
ویرایش: رابط خبری همسفر زینب راهنما همسفر مرضیه (لژیون اول)
ویراستاری و ارسال: راهنما تازهواردین همسفر مهدیه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی خلیجفارس بوشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
38