English Version
This Site Is Available In English

دلنوشته در باب هفته بنیان (نمایندگی رز)

دلنوشته در باب هفته بنیان (نمایندگی رز)

سپاس و ستایش خالق هستی‌بخش را
آنجا که انسان را خلق کرد و از روح خود در کالبد بی‌جان این عبد دمید و او را اشرف مخلوقات بر روی این کره خاکی قلمداد نمود، و به خود احسن الخالقین گفت.
بارقه امید را در دل او به ودیعه نهاد تا با این واژه که در جان و تن او حک شده است رهسپار جاده و دریاهای پرتلاطم روزگار شود. گاه زورقی میابید محکم و گاه زورقی شکسته.
در این سیر تکرارپذیر برای همه، من آنی بودم که زورقم شکسته بود. در دریای طوفانی و مواج گم کرده راهی که هر طرف را نگاه می‌کرد، دریای خشمگین پیش رویش بود. نه توان اینکه راه را ادامه دهد و نه جرات ماندن... دست‌هایم ناتوان و روحم خسته از هر چه بود. چشم‌هایم را به روی هر چه که واقعیت بود بسته بودم ، نگاه نگران و پراز بیم فرزندانم و خانواده مرا برانگیخت تا دوباره تمام توانم را جمع کنم و دل به دستان پرمهر خداوند بسپارم.
در آن دریای طوفانی و پر از رعب و وحشت، هر چه صدا می‌زدم گویا کسی صدایم را نمی‌شنید، هرازگاهی تکه‌ای از زورقم شکسته می‌شد، اضطراب و ترس و ناتوانی بر من مستولی شده بود...
ناگهان از دور، نوری را دیدم و خوشحال که کسی برای نجات من می‌آید. نور نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و کشتی نمایان گشت. ناخدای پیری که سکان‌دار آن بود، فرمان داد به آنانی که خدمتگزار بودند تا نجات دهند هر آن کسی را که در این دریا راهش را گم کرده بود. صدایی رساتر از هر صدای دیگری که فضا را پر کرده بود به گوش رسید؛ نترسید و نهراسید، این راه را من رفته‌ام... این صدای رعد و غرش آسمان و این موج‌های سهمگین چیزی جز وهم و خیال نیست. پس دل به خدا بسپارید و گوش به من دهید تا راه نجات را به شما بنمایانم...
رسیدند زیبارویانی با جامه‌های سپید، با لبخندی مهربان و دستان لرزانم را گرفتند. پای بر عرشه کشتی نهادم... خدایا چه می‌بینم؟ عرشه کشتی بسیار زیبا بود و آذین بسته با زیباترین گل‌های بهشتی و بر روی گلبرگ‌های آنها جمله‌های زیبای حک شده بود: اولین وادی؛ با تفکر ساختارها آغاز می‌شود. دومین وادی، تا چهارده وادی... هر جمله پرمعناترین‌ها بود.
صداها و آن‌همه رعب و وحشت کم‌کم فروکش کرد. ناخدای مهربان دست بر محاسن سپیدش کشید و با لبخندی که تاکنون ندیده بودم، نظاره‌گر مسافران و همسفران شد. سپس این‌چنین شروع به سخن کرد: به نام ماندگارترین نام ها، من حسین هستم یک مسافر، و این نوید را به شما می‌دهیم که ساحل رهایی بسی نزدیک است، برای آنانی که می‌خواهند نور خدایی روشنایی‌بخش دل‌هایشان باشد، برای آنانی که مشتاق نوشیدن شهد گوارای دانایی و آگاهی هستند. پس توشه‌ای برای این سفر بردارید که در آن وادی به کارتان آید. ساکنین سما همه رقص‌کنان در انتظار شما هستند، اگر در این صراط مستقیم بمانید اگر فرامین را به درستی اجرا کنید.
اکنون تا رسیدن به آن ساحل هنوز زمانی مانده است، اما خرسند و خوشحالم از اینکه این کشتی نجات را در دریای طوفان‌زده زندگی‌ام پیدا کردم.
پس ای ناخدای توانا؛ خاک پایت را توتیای چشم می‌کنم تا ببینم هر چه را که تاکنون ندیده‌ام و بر زیر سایه‌سار این درخت تنومند آگاهی و خلوص می‌نشینم و از هوای روح‌بخش استشمام می‌کنم، تا روح جانم را با آن جلا بخشم.
هفته بنیان بر بنیان کنگره و خانواده کنگره فرخنده

نگارنده: مسافر اعظم- لژیون نهم- نمایندگی رز
ویرایش و ارسال: مسافر خاطره

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .