English Version
This Site Is Available In English

بارها اقدام به ترک و قطع مصرف کردم، اما هیچ‌وقت موفق نشد

بارها اقدام به ترک و قطع مصرف کردم، اما هیچ‌وقت موفق نشد

به نام قدرت مطلق الله

سلام دوستان من مرتضی هستم یک مسافر. به نظر من خودم و افرادی که در کنگره ۶۰ حضور داریم، یک وجه اشتراک داریم، همه‌ ما از دل تاریکی‌ها بیرون آمده‌ایم.
من ۱۷ سال در اعتیاد و مصرف مواد دست و پا می‌زدم و در سال‌های اول حس خوبی داشتم. همیشه دیگران را قضاوت و ملامت می‌کردم که بدون مصرف مواد مخدر از زندگی لذت می‌برند. اما بعد از اینکه سال‌های طلایی و روزهای شیرین تمام شد و اعتیاد روی دیگر خودش را نمایان کرد، کم‌کم متوجه شدم که در عمق تاریکی فرو رفته‌ام.

بعد از آن، بارها اقدام به ترک و قطع مصرف کردم، اما هیچ‌وقت موفق نشدم. در طی این سال‌ها، یازده بار در کمپ بستری شدم، در بخش اعصاب و روان بستری شدم، حتی روش‌هایی مثل ابولفضل درمانی، مادر درمانی، انواع کلینیک‌ها و داروهای جایگزین را امتحان کردم و هیچ‌وقت حالم خوب نشد. خیلی به من گوش‌زد می‌کردند که تو غیرت نداری، همت نداری و بی‌غیرت هستی. این‌ها ملکه‌ی ذهن من شده بود که غیرت ترک مواد را ندارم!

تا اینکه با شخصی آشنا شدم که کنگره ۶۰ را به من معرفی کرد. روزهای اول تمایل و اعتقادی به درمان نداشتم و در ذهن خودم همه را قضاوت و مسخره می‌کردم. فقط برای سکوت دیگران و خوب شدن ذهنیت خانواده‌ام به کنگره ۶۰ می‌آمدم تا اینکه با صورت مسئله‌ی اعتیاد آشنا شدم و مشکلم را فهمیدم. متوجه شدم که بی‌غیرت نیستم و بدنم به مواد نیاز داشت.

آموزش دیدم و اتفاقات خوب یکی پس از دیگری برایم رخ داد و متوجه شدم تازه در ابتدای راه هستم. امیدوارم این حس و حال خوب را همه‌ی انسان‌هایی که به آن نیاز دارند، تجربه کنند. با تشکر از کنگره ۶۰.
نگارش: مسافر مرتضی لژیون پنجم
_________________________________

به نام قدرت مطلق‌الله
سلام دوستان سعید هستم یک مسافر. آنچه باور است محبت است و آنچه نیست، ظروف تهی‌ست. جسم من مانند شهری است که آشوب‌زده و مورد هجوم نیروهای منفی و شرور قرار گرفته، یا حاکمی که نیروی تاریکی آن را احاطه نموده و چاره‌ای جز اطاعت از فرامین ندارد و این امر منجر به نابودی سرزمین خود می‌شود. روحی که جز نظاره راهی ندارد و نفس امر کننده بدون رقیب می‌تازد، و من تبدیل به نیروی تاریکیِ تحت‌امر شده‌ام که به سمت فتح عمیق‌ترین چاه تاریکی می‌تاختم!

ولی جناب مهندس یا نیروی الهی مرا مهیای سفری کرد که از ظلمت به نور بروم و رویای فراموش‌شده‌ام را به‌خاطر آورم؛ رویای آزادی و بیداری. با چراغ راه راهنمای محترمم که راه را برایم نمایان کرد، توانستم از تاریکی‌ها و سختی‌های سفرم راحت‌تر گذر کنم و به شهری آباد و آزاد برسم، با حاکمی عادل و دانا و مردمانی از جنس نور که رویایی شیرین و حقیقتی دیرین است! (رود خشک دیروز، رود خروشان امروز)
نگارش: مسافر سعید لژیون ششم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .