English Version
This Site Is Available In English

فرمانبرداری و موفقیت

فرمانبرداری و موفقیت

می‌خواهم به ۲۱ سال قبل برگردم که یک دختر ۱۹ ساله بودم. با کلی امید و آرزو؛ ولی نمی‌دانستم که خداوند چه تقدیر یا درواقع قسمتی برای من رقم زده است. زمانی که ازدواج کردم از همان روزهای اول ازدواج، متوجه بیماری همسرم شدم و آن چیزی که در تصورم بود از زندگی مشترک به رؤیا تبدیل شد.

مطمئن هستم که این داستان زندگی من مرضیه تنها نیست. خیلی دوست ندارم که آن روزها برایم یادآوری شود. دائم با خدا در جنگ بودم و قهر می‌کردم. دائم گله می‌کردم که خدایا چرا فقط برای من؟ هیچ موقع دوست نداشتم کسی از مشکلات زندگی‌ام باخبر شود، طوری نقاب روی صورتم می‌زدم که همه حسرت زندگی من را می‌خوردند. ۱۰ سال به همین منوال گذشت تا اینکه یک روز از طریق یکی از دوستان شوهرم با کنگره آشنا شدیم.

اوایل هیچ اعتقادی به کنگره نداشتم و مسافرم اوایل سفر، به‌تنهایی سر کلاس و جلسه حاضر می‌شد. یک روز که داشتم تلویزیون تماشا می‌کردم، مسابقه فوتبال بین مسافران کنگره ۶۰ با هنرمندان بود. آنجا بود که پیش خود فکر کردم و گفتم؛ حتماً کنگره جای خوبی هست که تیم فوتبال دارد. کم‌کم اعتقاد من به کنگره بیشتر شد و حدود چند ماهی از سفر مسافرم می‌گذشت که وارد کنگره شدم و شروع به آموزش گرفتن کردم؛ ولی متأسفانه مسافرم بعد از ورود من به کنگره، سفرش را خراب کرد و از کنگره رفت؛ در شعبه بوشهر هیچ همسفری نبود و من چون به این باور رسیده بودم که تنها راه درمان در کنگره اتفاق می‌افتد، کنگره را رها نکردم. چرا؟ به این دلیل که راه‌های زیادی را برای درمان مسافرم رفته بودم. از دعا و طلسم گرفته تا شک برقی. متأسفانه همه راه‌ها بی‌نتیجه بود. به همین دلیل بدون مسافرم و تنها به کنگره می‌آمدم و آخر کلاس تک‌وتنها روی صندلی‌ها می‌نشستم؛ به امید این‌که مسافرم دوباره وارد کنگره شود. ازآنجاکه هیچ تلاشی بی‌نتیجه نمی‌ماند؛ بعد از گذشت ۵ ماه مسافرم دوباره وارد کنگره شد و شروع به سفر کرد. سفر فوق‌العاده سختی داشت. آن زمان، ماشین نداشتیم و با دو بچه کوچک در گرما و سرما با موتور، همه جلسات را شرکت می‌کردیم؛ چون هیچ‌کدام از خانواده‌ها، چه خانواده خودم و چه خانواده همسرم، از مشکلات ما باخبر نبودند. مجبور بودم بچه‌ها را با خودم به کلاس بیاورم. این مطالب را می‌نویسم به خاطر این‌که یک سفر اولی یا یک تازه‌وارد که مطالب من را می‌خواند به زندگی امیدوار شود و این را بداند که سختی همیشه و برای همه هست؛ ولی یک روز تمام این مشکلات به پایان می‌رسد.

سفر سخت ما؛ بعد از ۱۱ ماه و ۲۱ روز به پایان رسید و ما وارد سفر دوم شدیم. من پیش خود فکر می‌کردم که اگر سفر اول تمام شود، همه مشکلات تمام و حل می‌شود؛ ولی این‌طور نبود. نمی‌دانم چگونه خیلی از مسائل خود را بیان کنم. به‌هرحال سفر دوم ما هم به‌سختی شروع شد. نوساناتی که مسافرم در طی سفر دوم داشت، خیلی زیاد بود و مطمئن هستم اگر من در طول این مسیر کوتاهی و کم‌کاری می‌کردم، مسافرم دوباره به قبل از سفر به کنگره برگشت می‌خورد.

۳ الی ۴ ماه از رهایی ما می‌گذشت که اولین امتحان راهنمایی برگزار شد و من با مسافرم با این‌که هنوز خیلی از رهایی ما نمی‌گذشت، در امتحان شرکت کردیم. شبانه‌روز تلاش کردیم تا توانستیم در امتحان قبول شویم. آن زمان مثل الآن که مرتب امتحان از رهجوها گرفته می‌شود تا آماده باشند، این‌گونه نبود؛ باید فقط خودت تلاش می‌کردی. به‌هرحال خودم و مسافرم، هرکدام جداگانه لژیون زدیم و شروع کردیم به خدمت در کنگره.

حال که این دل نوشته را می‌نویسم، ۱۰ سال و یک ماه از رهایی ما می‌گذرد. مشکلات و گرفتاری همیشه هست، نه این‌که تمام شود؛ ولی کنگره به من یاد داد چگونه در شرایط بحرانی زندگی را مدیریت کنم. مدیریت بحران و صبوری در زندگی را به من یاد داد. یاد گرفتم که اگر می‌خواهم در زندگی موفق باشم، فرمان‌برداری کنم. هیچ موقع از آموزش‌ها فاصله نگیرم و برای خودم و زندگی خود برنامه‌ریزی داشته باشم. برای خودم و آرامش خودم وقت بزارم. یاد گرفتم که من قادر به تغییر دادن هیچ‌کس نیستم؛ ولی خود را می‌توانم تغییر دهم. تمام سعی خود را می‌کنم که از کلاس‌ها و آموزش‌ها فاصله نگیرم. اینکه فقط برای مسافرم به کنگره نیایم و برای حال خوب خودم به کنگره بیایم. یاد گرفتم که مشکلات رحمت خداوند است و آن‌ها را با آغوش باز پذیرا باشم.

زندگی مثل دریا است. بالا و پایین زیاد دارد؛ ولی اگر موج‌سواری را یاد بگیرید می‌توانید از موج‌های سنگین هم لذت ببرید.

نویسنده: راهنما همسفر مرضیه (لژیون اول)
ویرایش: رابط خبری همسفر زینب رهجوی راهنما همسفر مرضیه (لژیون اول)
ویراستاری و ارسال: همسفر رها نگهبان سایت
همسفران نمایندگی خلیج‌فارس بوشهر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .