هشتمین جلسه از دوره هشتم کارگاههای آموزشی خصوصی مسافران کنگره ۶۰، نمایندگی خیام نیشابوری با استادی دیدبان مسافر مهدی و نگهبانی مسافر علی و دبیری مسافر حسن با دستور جلسه «رابطه یادگیری و معرکه گیری» یکشنبه 27 آبانماه ۱۴۰۳ رأس ساعت 17 آغاز به کارکرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مهدی هستم مسافر. خداوند را شاکرم که یک بار دیگر به من فرصت داد تا در جمع شما دوستان باشم. مدتی بود که دیدار میسر نشده بود و دلتنگ شما بودم. خوشحالم که امروز این فرصت ایجاد شد تا بتوانم در کنار شما عزیزان خدمت کنم.
در باره دستور جلسه (رابطه یادگیری و معرکه گیری) اگر بخواهم تعریف کلمات را داشته باشم، یادگیری یا آموزش گرفتن یکی از اهدافی است که شاید ما دقیقاً به همین دلیل روی کره خاکی قرار گرفتهایم، زمانی که ما متولد میشویم در حال آموزش گرفتن و یادگیری هستیم تا لحظهای که این بُعد را ترک میکنیم و وارد بُعد دیگر زندگی میشویم، به این معنا که یکی از اجزاء جدا نشدنی از آفرینش انسان، یادگیری است. پس در هر لحظه و هر مکان و هر زمان و در هر نقطهای و از هر اتفاقی ما باید نکتهای را برداشت کنیم و از آن نکته چراغی درست کنیم که مسیر زندگیمان را روشن کنیم.
معرکه گیری به چه معنا میباشد؟ از قدیم بوده است که افرادی در میادین شهرها میایستادند و معرکه میگرفتند و یا پهلوانان قدیمی و یا کسانی که از این راه امرار معاش میکردند، اغلب از ناآگاهی مردم و اندک آگاهی خودشان برای جلب توجه افراد استفاده میکردند با شلوغ کاری. همین امروز هم وجود دارد.
حالا ما معرکه گیری را به معنی منفی نگیریم، همین امروز اگر شما با یک شعبده باز روبهرو بشوید و کارهایی را انجام بدهد که از نظر ما آن کارها، کارهای خیلی عجیب و پیچیدهای هست، اگر قوانین آن ترفندها را ما بلد باشیم، خواهیم دید که کارهای بسیار سادهای را انجام میدهد و از همان آگاهی اندک که کسب کرده است و در واقع این فرد شعبدهباز زمانی را برای کسب آن آگاهی گذاشته است و بعد از رسیدن به سطحی این آگاهی را در مسیر معرکه گیری استفاده میکند.
کجای این قضیه در مسیر یادگیری اشتباه است؟ آنجایی که من مطلبی را در یک محدودهای یاد میگیرم و فکر میکنم که دیگر علامه دَهر هستم و فکر میکنم روی این موضوع آگاهی کامل دارم و بیایم با بزرگ کردن آگاهی خودم و با استفاده از این آگاهی خودم را بزرگ جلوه بدهم و معرکه بگیرم و شروع کنم به ایراد گرفتن از افراد مختلف و شروع کنم به ایراد گرفتن از افکار مختلف، شروع کنم به زیر سوال بردن آدمهای مختلف و آگاهی آن افراد، این در مورد معرکه گیری و حالا معرکه گیری چه اثری دارد؟ من میگویم که انسان در جایی علمی را یاد میگیرد و آگاهی پیدا میکند واین آگاهی را به دیگران منتقل میکند که یک بُعد قضیه است، و در واقع یکی از اهداف ما از آموزش گرفتن این است که من این آموزش را بگیرم و به واسطه ی آن برای دیگران خدمتی را به انجام برسانم و در قبال این خدمت هم قطعا منافعی برای من حاصل بشود.
شاید این سوال پیش بیاید که آیا یک پزشک که سالها برای کسب علم وقت گذاشته است ، نباید به دیگران بگوید که من پزشک هستم؟ او نباید از محل این علم درآمدی کسب کند؟ چرا میتواند. امّا یک پزشک کجا میتواند جدای از معرکهگیری آموزش بگیرد؟ زمانی که با بیمار صادقانه سخن گفته و او را از نوع بیماریاش مطلع کند و راه حل یا درمان آن بیماری را هم ارائه دهد. امّا به صورت مشابه پزشکی را در نظر بگیریم که آگاهی را به دست آورده و بعد بیمارِ ناآگاهی با او برخورد میکند و پزشک مریض را در جایگاهی قرار دهد که حاضر باشد بهای گزافتر از آنچه که ارزش دارد پرداخت بکند. این یکی از مصادیق معرکهگیری و رابطه یادگیری با معرکه گیری میباشد.
یا از آنچه که بیمار بر آن ناآگاه است درآمدی را کسب بکند، اگر بیمار آگاهی لازم را داشته باشد، هرگز حاضر نمیشود چنین هزینهای را پرداخت بکند. در نظر داشته باشید که اگر من از اصناف مختلف صحبت میکنم صرفاً به جهت مثال زدن است و منظور این نیست که همه افراد شاغل در آن صنف دارای چنین ویژگیهایی باشند بلکه جهت فهم بهتر مطالب نمونههایی گفته میشود، مثلاً یک مکانیک یا فرد متخصص در هر رشتهای را در نظر بگیرید که شما به جهت استفاده از تخصصش به وی مراجعه میکنید، من هم به عنوان همان متخصص میدانم که ایراد وعیب وسیلهی شما خیلی سادهتر از آن چیزی است که شما تصور میکنید و پس از انجام کار شروع میکنم به بزرگ جلو دادن خدماتی که من در قبال درخواست شما انجام دادهام و مثلاً میگویم سیم پیچش فلان بود و آی سیو سوخته بود و کلی زحمت کشیدم تا این را درست کردهام و آن قدر هزینه خدمات و دستمزد میشود. اینجا است که معرکهگیری وارد معقوله یادگیری میشود.
یا باید مثال بسیار سادهتری را بزنم که مثلاً من یک مسیری را بلد هستم و شما هم به عنوانم مسافر وارد ماشین من میشوید و منِ راننده علیرغم اینکه میتوانم شما را از کوتاهترین مسیر ممکن به مقصد برسانم از مسیر طولانیتری حرکت میکنم و در طول مسیر هم شروع میکنم به بزرگنمایی کاری که در حال انجام دادن هستم و مثلاً میگویم.چه ترافیک سنگینی است، چه وضعیتی است، چه کاری کردم، کاش از این مسیر نمیآمدم و ... این هم میشود ارتباط یادگیری و معرکه گیری. حالا چه اتفاقی میافتد؟ من معرکه گیری را وارد مقوله یادگیری میکنم و از دانشی که دارم برای بهم ریختن افکار دیگران، برای طرفدار جمع کردن برای خودم، برای یکسری اتفاقات نادرست استفاده میکنم. مکانیزم اینگونه عمل میکند، زمانی که من وارد این مقوله میشوم یواش یواش دربهای آموزش به روی من بسته میشود، درست مانند اتفاقی که در منیت برای انسان میافتد.
افراد اطراف من به علت اینکه راه برای آموزش گرفتن برایشان باز است، پس از مدتی متوجه میشوند که آن مطالبی که من میگفتم و بابت آن آگاهی برایشان معرکه میگرفتم بسیار بسیار سطح پایین تری از آن چیزی است که نشان میدادم، در نتیجه یکی یکی از من فاصله میگیرند. یعنی اول درب های آموزش برای من بسته میشود و دوم اینکه افرادی که اطراف من بودند و دنبال من بودند و به خاطر آنها معرکه گیری میکردم و منافعی برای من داشتند کم کم از من فاصله میگیرند و بعد من جایگاه خودم را در آن اجتماع یا محله یا مَردم از دست خواهم داد. شاید اولش مثل تمام نیروهای منفی که ما درگیرش هستیم خیلی خیلی شیرین باشد، طرفدار پیدا کنیم، چون گاهی هیجانی مطرح کردن مسائل و بزرگ جلوه دادن مسائل افراد را جذاب میکند اما بعد از یک مدت افراد از من دور میشوند.
یک مطلبی را خواندم در مورد فردی که مدعی شده بود دستگاهی اختراع کرده که با آن بالغ بر ۵۵ مورد از آزمایشهای مهمی که حداقل باید به ده مرکز مختلف مراجعه کنند را درمان میکند، این فرد انسان بیسوادی نبود و اتفاقاً تحصیل کرده بود و علم ژنتیک هم خوانده بود و اطلاعات کافی در مورد علوم آزمایشگاهی داشت و از علوم پزشکی هم سر در میآورد، منتهی از این موضوع و عدم آگاهی افراد نسبت به این موضوع استفاده کرده و این موضوع را به مسأله بزرگی تبدیل کرد.
در منطقهای در آمریکا که افراد مبتکر و مخترع و با سوادی وجود داشت به شرکتهای مختلف مراجعه میکرد و اذعان میداشت که من میتوانم چنین کاری انجام بدهم و حتی کمپینهای را راه اندازی میکرد و به نوعی همین معرکه گیری خودمان را راه میانداخت و از همان انرژی بسیار زیادی که گفتم در ابتدا حاصل میشود به خاطر ایجاد تهیج و شیرینی خاصی که در ابتدا دارد باعث شد میلیونها دلار و سرمایه چندین شرکت را گرفته تا دستگاه را درست کند، اما از آنجا به بعد چه اتفاقی افتاد؟
به خاطر غیر واقعی صحبت کردن و اینکه فکر میکرد همه چیز را میداند، افرادی که به عنوان تکنسین و کارشناس اطرافش بودند به این نقطه رسیدند که این ادعایی که این فرد کرده است بسیار غیر ممکن است و وقتی که این موضوع را به او منتقل کردند با برخورد بسیار بدی مواجه شدند و این افراد تک تک او را ترک کردند و در نهایت باز به این موضوع ادامه داد و قالبی از یک دستگاه را درست کرد که هر کس از این دستگاه استفاده میکرد یکسری نتایج مبهم را دریافت میکرد.
بعدها حتی مردم عادی هم فهمیدند که نتایجی که از این دستگاه استخراج میشود با آنچه در آزمایشگاه های دیگر دریافت میکردند خیلی متفاوت است. این موضوع باعث شد علیرغم معرکه بزرگی که گرفته بود از جامعه پزشکی ترد شود و تنها بماند. طبیعتاً عاقبت چنین فردی به فرار و زندان و... ختم میشود.
میخواهم این را بگویم که اگر امروز درب جدیدی از آگاهی به روی من باز میشود من علامه دَهر نیستم. اگر که من امروز این شال دیده بانی، شال راهنمایی، شال مرزبانی را گرفتهام و یا در جایگاه ایجنتی قرار گرفتهام و یا هر جایگاه خدمتی دیگر، به این معنا نیست که من عدد بزرگی هستم، به این معنا نیست که من آگاهیام از همه افراد بالاتر است و حالا شروع کنم در مورد افکار و افراد مختلف سخن بگویم. این باعث میشود که انسانها پس از مدتی دیگر باورشان نسبت به من از بین برود، چون من واقعی نیستم، این در مورد یادگیری و اینکه چگونه ارتباط پیدا میکند با معرکه گیری.
منتها یادگیری به چه شکل هست که ما را از معرکه گیری دور نگهدارد؟ یادگیری به این شکل است که من بعضی وقتها به خودم میگویم که من اگر در یک جایگاهی هستم که حتی در شغل خودم و منزل خودم، در کنگره یا هر جایی، حتی پشت فرمان ماشین اگر نشستم و یک مهارتی و مطلبی بلدم، اولاً به این معنا نیست که من به آخر خط دانایی رسیدم و گوشهایم را نسبت. به افرادی که در اطرافم هستند نبندم، یعنی وارد فاز منیت نشوم و بتوانم همیشه ورودیهای استخر آگاهی خودم را باز نگهدارم و آن آگاهی که در درون من وجود دارد فقط تقسیم بندی کنم به درست و غلط، به اینکه نگهش دارم یا رد کنم.
همیشه باید درهای آموزش را برای خودم باز نگهدارم. دوماً وارد مسائل حاشیهای نشوم، ما در کنگره گفتهایم که راجع به دیگران صحبت کردن ممنوع است، حرف سیاسی زدن ممنوع است، راجع به اقتصاد حرف زدن ممنوع است.
چرا وقتی من در جایگاهی قرار میگیرم احساس میکنم که اگر در مورد همه موضوعات اظهار نظر نکنم، یعنی من آدم دانایی نیستم؟ اتفاقاً خداوند دو گوش و دو چشم به ما داده است و یک زبان، یعنی دو برابر آنچه میگویی باید ببینی و بشنوی، بعضی اوقات ما راجع به کوچکترین موضوعات بزرگترین صحبتها و بزرگ نمایی ها را انجام میدهیم. گاهی اوقات من ذره و گوشهای از یک آگاهی را میبینم و با ذهن آشفته خودم شروع به خیال بافی میکنم و به همین دلیل شروع به تهمت زدن به دیگران میکنم. در پایان از همه شما عزیزان که به حرفهای من گوش کردید ممنونم.
عکس: مسافر حسین (لژیون دهم)
تایپ: مسافر ارمان (لژیون هشتم)
بارگذاری: خدمتگزار سایت مسافر محمد (لژیون سوم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
150