مفهوم حقیقت دو تعریف دارد؛ اولین تعریف اینکه بر راستی و درستی با قوانین و اصولی که جهان بر آن بنا شده یعنی (خرد جهانی) به آن باور دارد، منطبق باشد و دومین تعریف، حقیقت چیزی است که به نفع ما و برای ما انرژی ایجاد میکند. گاهی ممکن است در ابتدا خوشایند باشد؛ مانند ورود به تاریکی یا موقعی که فرد شروع به مصرف مواد میکند و یا شخصی که به دانایی نرسیده است، فرامین نفس را خدای خود میگیرد و نتیجه این میشود که کسی نمیتواند مفهومی را به او انتقال دهد؛ چون حقیقت موضوع را خواسته او تعیین میکند. انسانی که حقیقت را درست تعریف میکند، جذب و درکش بالا میرود و قدرت فهمیدن پیدا میکند.
داستان یوسف مشهورترین داستان قرآن است که راجع به اینکه حضرت یوسف خواب خود را برای پدرش تعریف میکند و میگوید: خواب دیدم یازده ستاره به همراه ماه و خورشید در کنار هم سجده میکنند و با خود من چهارده نفر میشدیم. پدر میگوید: خواب را برای برادرانت تعریف نکن! این خواب نشان میدهد تو به جایگاهی میرسی؛ داستان از حسادت بین فرزندان دیگر حضرت یعقوب و یوسف شروع میشود. برادران یوسف اجماع میکنند و میگویند: باید یوسف را بکشیم، یکی از آنها که عاقلتر بود میگوید: جنایت مرتکب نشویم و در اینجا مکر را تعریف میکند. برادران میگویند: به او نزدیک شویم و با او بازی کنیم؛ یعنی ظاهر را قشنگ مطرح میکنند؛ ولی میخواهند که کار مخوف انجام دهند. برادرها یوسف را در چاه میاندازند و در اینجا برای یوسف و پدر شک و وحشت ایجاد میشود؛ یعنی پدر فرزندی را که دوست داشته، یکروزه از دست میدهد و بیستسال پیر میشود. این داستان ممکن است برای هر انسانی پیش آید که کسی یا چیزی را یکمرتبه از دست بدهد.
در این داستان چاه نماد صور پنهان که همان پرتشدن یوسف در ظلمات و نماد صور آشکار داستان، پیداشدن او توسط کاروان در گذر زمان است. یوسف با ورود به عمق تاریکی و کنارهگیری از دنیای شیرین و زندگی خوب اعتمادش را نسبت به انسانها از دست میدهد و یک ضلع مثلث شخصیت او آسیب میبیند. در وحی به او میگویند: روزی این مطلب را متوجه میشوی و به انسانها انتقال میدهی! یوسف پیامبر خاص است؛ اما مفاهیم و حکمتهای قرآن خاص نیستند؛ بلکه جاری هستند و ممکن است برای همه انسانها اتفاق بیفتد. در این سنت ضربه حسادت به یک نفر که دارای ویژگی خوب است، وارد میشود و قلبش میشکند. او دیگر نمیتواند به آدمها اعتماد کند و باید، یکسری مراحل را طی کند تا دوباره به جهان روشنایی برگردد. یوسف ابتدا در روشنایی بود؛ اما کافی نبود.
خداوند رحمان و رحیم است و وقتی میخواهد به یکسری از بندگان با ویژگی مثبت، یکسری ویژگیهای مثبت دیگر اضافه کند؛ اول باید از آن چیزی که دارند، محروم شوند و به پایین بروند و بعد برگردند. ممکن است در جهان اعتیاد هم اگر شخصی که شرایط خوبی داشته مسیر را همانگونه ادامه میداد، آینده خوبی داشت؛ ولی وارد اعتیاد میشود؛ چون این سنت میگوید: حکمت و علم بها دارد. یوسف برای رسیدن به رشد، زیبایی و توانایی ابتدای زندگی خود را به آموختن علم و حکمت سپری میکند که در اینجا حکم به معنی (کسی که قادر است، اندازهها را پیدا کند) و مورد عنایت قرار میگیرد.
ضلع اعتماد در مثلث شخصیت یوسف، شکسته شد، حال آنان میخواهند معصومیت او را نابود کنند؛ بنابراین او از ضلع پاکی خودش دفاع و راه درست را انتخاب میکند. اصولاً تاریکی یک قسمت را از کار میاندازد و بعد قسمتهای دیگر ساختار را فتح میکند. یوسف میگوید: زندان برای من بهتر است و در زندان (جایی بروی که نتوانی از تواناییهایت استفاده کنی) ضلع شایستگی را حفظ میکند. در داستان غار نیروهای انسان به خواب میروند تا از شر عبور کند؛ اما در داستان یوسف استعدادها بیدارند؛ ولی به زندان میرود تا از آنها محافظت شود. در مرحله اول بر غم و اندوه غلبه کرد و در مرحله دوم از توانایی خود (قدرت توان انجامدادن کار و توان انجامندادن کار است) چشمپوشی کرد؛ زیرا اگر از تواناییهایش استفاده میکرد، خیلی در چشم بود. یوسف پیشاندیشی میکند و به خداوند میگوید: تو میدانی نفس انسان بدفرما است و اگر من را حمایت نکنی، من هم از مدار خارج و جذب تاریکی میشوم.
در ادامه وقتی خواب معروف را تعبیر میکند، از زندان آزاد میشود و به او اعتماد میکنند. میگویند: تو نزد ما عزیزی چه میخواهی؟ او میگوید: من را بر خزائن بگمارید؛ زیرا من حکمت دارم و خواسته او اجابت میشود. وقتی برادرها میآیند، یوسف برادرهایش را میشناسد؛ اما آنها او را نمیشناسند. خداوند به او ترفند یاد میدهد و او جام را با ترفند و تدبیر (کار بهظاهر بد با نیت خوب) داخل بار آنها میگذارد؛ ولی قصد اذیتکردن ندارد. وقتی جام را بیرون میآورند، میگوید: یادتان هست چه بلایی سر من آوردید؟ کاری که برادران یوسف کردند، تزویر و ریا (کار بهظاهر خوب با نیت بد) و از جنس تاریکی بود. در آخر با بخشش چرخه تکمیل میشود و یوسف همه چیزهایی که ازدستداده بود، به بهترین شکل به دست آورد.
اگر به انسان آسیبی وارد شد، حقه تاریکی میگوید: بقیه چیزها هم فایده ندارد؛ ولی انسان آگاه، اگر نصف خانه را از دست داد، نصف دیگر را باید محافظت کند و انسان تا لحظهای که چیز باارزشی در زندگی دارد باید برای حفظ آن تلاش کند و بجنگد. تاریکی با کمک بزرگترین ابزار خود که همان ناامیدی است وارد میشود و اینگونه ما با دست خودمان بقیه چیزها را نابود میکنیم.
برداشت از سیدی حکمت یوسف
نویسنده: راهنما همسفر مینا
رابط خبری: همسفر زینب رهجوی راهنما همسفر مینا (لژیون دوم)
ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر سمانه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی نائین
- تعداد بازدید از این مطلب :
9