قبل از اعتیاد مسافرم، زندگی بسیار خوب و خوشی داشتیم تا اینکه مسافرم با اعتیاد آشنا شد، من هم از روز اول این موضوع را فهمیدم اما هر چه تلاش کردم به حرف من برای ترک اعتیاد گوش نکرد.
کم کم روزهای خوب از زندگی ما رخت بست و دیگر هیچ نور امیدی به زندگی ما دیده نمیشد ولی از آن جایی که به مسافرم ایمان داشتم و نمیخواستم که دیگران از زندگی ما باخبر شوند، به هر زحمتی بود طاقت آوردم و تلاش میکردم که مشکلات و فشار زندگی کمرمان را خم نکند.
مسافرم یک هفته تا یک ماه مصرف خود را قطع میکرد و دوباره شروع میکرد، دیگر امیدی به زندگی نداشتم تا اینکه مسافرم با NA آشنا شد و گفت: باید به این زندگی پایان دهم یا باید خودم را درست کنم و شروع به رفتن به جلسه کرد و دوباره نور امید به زندگی ما بازگشت و به مدت پنج سال مدام به جلسه رفت در این مسیر کنار خود، راهنما داشت و شروع کرد به قدم کار کردن وقتی دوازده قدم را کار کرد به سنت کار کردن با راهنما خودش اقدام کرد، بعد از مدتی مسافرم راهنما شد و پانزده الی شانزده رهجو را در مسیر ترک اعتیاد همراهی کرد.
شش سال روزگار به خوبی و خوشی پیش رفت که ناگهان فهمیدیم که راهنما مسافرم به اعتیاد بازگشته است اما آن زمان روی مسافرم تأثیری نداشت و همچنان با رهجوهای خودش مشغول بود تا زمانی که به دوازده قدم رسیدند و جشن گرفتند. پس از مدتی دیگر علاقهای به جلسه رفتن نداشت و بعد از بیست سال پاک بودن و کمک کردن مسافرم، به افراد زیادی که از بند اعتیاد رها شده بودند، مسافرم با قرص متادون آشنا شد و شروع به مصرف قرص کرد اوایل مصرفش کم بود و نمیدانستیم چه عوارضی دارد تا اینکه کم کم مصرف آن هم زیاد شد و باز هم متأسفانه مشکلات ما شروع شد.
مسافرم بعد از مدتی با یکی از دوستان قدیمی خود صحبت کرد و متوجه شد عوارض قرص متادون خیلی بیشتر از تریاک است و به فکر ترک متادون افتاد و گفت: اگر اعتیاد داشته باشد من دیگر مصرف نمیکنم و به مدت چهار و پنج روز در خانه ماند اما روز به روز حال او بدتر میشد تا اینکه دیگر طاقت نیاورد و گفت: یک مدتی تریاک مصرف میکنم تا بتوانم راحتتر قطع مصرف کنم و به مدت دو یا سه ماه تریاک مصرف کرد.
در این مدت یک دوست داشت که در کنگره۶۰ توانسته بود قطع مصرف کند با آن فرد صحبت کرد و به این نتیجه رسید برای درمان اعتیاد به کنگره برود اما من اصلاً حس خوبی نداشتم و میگفتم: این هم بازی جدیدی است که شروع کردی!
کنگره۶۰ در آن زمان در نزدیک خانه ما بود و مسافرم شروع به سفر کردن کرد اما من امیدی به کنگره نداشتم و حتی با خود فکر میکردم میخواهد به من دروغ بگوید و برای مصرف مواد به کنگره میرود تا اینکه یک روز به من پیشنهاد رفتن به کنگره را داد و من هم برای کنجکاوی و بدون هیچگونه امیدی با او به کنگره رفتم و اصلاً خوشم نیامد و استقبال نکردم.
به مدت شش یا هفت هفته بود که مسافرم شربت میخورد و من همچنان با دید بد به او نگاه میکردم و میگفتم: این شربت همان مواد مخدر است. روز به روز فکر و خیال مثل خوره جان من را میخورد و این ناراحتی به خانواده ما هم سرایت کرده بود و هیچ کدام ما حتی یک در صد هم به درمان اعتیاد امیدی نداشتیم، من حس میکردم با مواد جدیدی آشنا شده است اما بعد از مدتی تغییرات زیادی در مسافرم دیدم این بار وقتی مسافرم پیشنهاد رفتن به کنگره۶۰ را داد پذیرفتم، کم کم با کنگره آشنا شدم، راهنما خودم را انتخاب کردم و شروع به نوشتن سیدی کردم و دیگر با مسافر خود غریبه نبودم و تبدیل به یک دوست برای او شدم و آن امیدی که از خانه ما رفته بود، بازگشت و این بار مسافرم را بیشتر درک میکردم تا الان که این دلنوشته را مینویسم، خدا را شکر چهل و هشت ساعت است که مسافرم از بند اعتیاد با کمک آقای مهندس حسین دژاکام و با کمک بیمنت راهنما خود رها شده است و میبینم که حال خودش و ما خوب است. انشاءالله کسانی که این حس وصف نشدنی را تجربه نکردهاند به زودی حس کنند و هچنین من و مسافرم در سفر دوم خدمتگزار خوبی باشیم.
تهیه گزارش: همسفر فاطمه رهجو راهنما همسفر سحر (لژیون چهارم)
تایپ: همسفر لیلا رهجو راهنما همسفر سحر (لژیون چهارم)
ویراستاری، تنظیم و ارسال: همسفر محدثه دبیر سایت
همسفران نمایندگی امیر اراک
- تعداد بازدید از این مطلب :
287