مشارکت همسفر لیلا؛
انسان گرفتار در باتلاق هرچه بيشتر دست و پا بزند، سریعتر فرو میرود و این موضوع در زندگی من کاملاً حس میشد، هنگام برخورد با مشکلات بهجای اینکه با آرامش راه حل پیدا کنم با جبههگیری، یافتن مقصر و معرکهگیری زندگیام را به سمت تاریکی و نابودی میکشاندم و خودم و فرزندانم را به همین سمت سوق میدادم. علاقهای به دریافت آموزشها نداشتم، زیرا خود را بیعیب و نقص میدانستم و درون من سرشار از ضدارزشها بود و اجازه آموزش را به من نمیداد، تنها نقطه مثبت در زندگی، یاری خواستن از خداوند بزرگ بود که لطف خدا شامل من شد و مسیر کنگره برای من نمایان شد تا در مسیر آموزش قرار بگیرم و سعی کنم ضدارزشها را درون خود از بین ببرم و قطرهای از این اقیانوس زیبا باشم.
مشارکت همسفر زهرا؛
"ای که مرا خواندهای راه نشانم بده
در شب ظلمانیام ماه نشانم بده"
با تکرار این شعر به این باور رسیدم که قرار گرفتن در هر مکانی بیدلیل نیست، من با اصرار مسافرم وارد کنگره شدم و قرار بود چند ماهی بمانم، اوضاع خوبی نداشتم چراکه تمام حسهای من بسته شده بود؛ اما با نوشتن سیدی و آموزشهای راهنمای بزرگوارم آرامآرام به تعادل رسیدم و محبت آقای مهندس و استاد امین در دل من جا گرفت، با خود مرور میکردم که حتماً باید برای ادامه راه دلیل محکمی داشته باشم، احساس خوبی به کنگره پیدا کردم در این مکان آموختم انتظاری که از دیگران دارم را ابتدا درون خود ایجاد کنم، بدانم همیشه هر مسئله و مشکلی راه حل خود را دارد و ضعف درون من سبب آشوبم میشود، آموختم هر قفلی کلید بخصوصی دارد و باید دیدگاهم را نسبت به مسائل تغییر دهم، بگذرم و ببخشم، گاهی مقاومت و زمانی رها کنم. دیگران مانند آینهای هستند که خودم را درون آن ببینم نه اینکه قضاوت کنم. کنگره یک مکان معنوی است و سعی میکنم با اجرای آموزشها زکات این دریافتها را بپردازم و با فرمانبرداری به آرامش و حال خوب برسم.
مشارکت همسفر فاطمه؛
انسان درگیر باتلاق با دست و پا زدن بیشتر گرفتار میشود، تفکر من در دوران مجردی و متأهلی هنگام برخورد با مشکلات اینطور بود که دیگران مقصرند و با جبههگیری و سرزنش اطرافیان مرتب دچار آشفتگی ذهنی بودم، به همه اعتراض میکردم و به حرف کسی اهمیت نمیدادم، زیرا تصور میکردم که عقل کل هستم در صورتیکه اشتباه میکردم به قول معروف؛ اگر از آموزگار نیاموزی روزگار به تو میآموزد. در زندگی گوشی برای شنیدن نصیحت پدرم نداشتم و در ذهنم او را قضاوت میکردم که خودت یک مصرفکننده هستی، آنقدر غرق در تاریکی بودم که روزگار من را کنار یک مصرفکننده شیشه قرار داد تا با او آموزش بگیرم باید این تاریکیها را تجربه میکردم، فرزندم همه امیدم شده بود و با درونی پر از کینه و نفرت او را با منیت خود به قعر تاریکی میبردم تا اینکه پیام کنگره به ما رسید و به این دلیل که امیدی به درمان مسافرم نداشتم با خودخواهی میگفتم؛ من مقصر نیستم درصورتیکه این تفکر اشتباه سالها در ذهن من نهادینه شده بود، با ورود به کنگره آموختم که باید هر چه هستم را بیرون درب کنگره بگذارم و وارد شوم یعنی باید با دست خالی بیایم و با عملی کردن به آموزشها دست پر خارج شوم، کجا میتوانستم این حال خوش را دریافت کنم؟
چند سال پیش مشاوره به من پیشنهاد طلاق داد، زیرا گمان میکرد مصرف شیشه درمان ندارد و با همین مشاورهها معرکهگیری و بحث و جدال داشتم؛ اما کنگره به من آموخت که صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون انسان جاری است. عزم خود را جزم و با دنیایی از تخریب به سوی نور حرکت کردم، با نوشتن سیدی و آموزشهای راهنما تغییر را درون خود احساس کردم و به آرامش رسیدم و به شکر خداوند در دریای بیکران کنگره با آموزش توانستم رشد کنم. از این دستورجلسه آموختم با معرکهگیری از یادگیری محروم میشوم، هدف در کنگره رهایی مسافر و حال خوش است که با معرکهگیری از هدف خود دور میشویم، بنابراین باید دوربین را به طرف خودم بگیرم و به سمت ارزشها حرکت کنم تا از معرکهگیری دور شوم و خشم خود را مهار کنم. خدا را شکر در این مسیر قرار دارم تا قالب خود را به فولاد تبدیل نمایم.
ویرایش؛ همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر سمانه (لژیون یکم)
ارسال؛ همسفر خدیجه (نگهبان سایت)
نمایندگی همسفران سلمان فارسی
- تعداد بازدید از این مطلب :
105