مشارکت مکتوب همسفران لژیون اول:
همسفر معصومه؛
امروز روز عجیبی است، روزی که غم و شادی برای من در هم گره خورده است. روزی که راهنمای من شالش را به دست دیگری و ما را به خدا میسپارد، روزی که خانم عاطفه سربلند، لژیون را میبندد و تحویل میدهد. و من عجیبترین و لذت بخشترین احساسات خود را تجربه میکنم. شاید روزی حتی به اندازه سرسوزنی گمان نمیکردم، الگوی زندگی خود را در تاریکترین نقطه زندگیام یعنی، خانواده اعتیاد پیدا کنم.
روزی یک معجزه مرا به کنگره کشاند و یک حس، من را به سمت خانم عاطفه و لژیون شماره یک هدایت کرد. حالا بعد از سه سال وقتی به پشت سرم نگاه میکنم، میبینم چه تجربههایی از سر گذراندم، چه درسهایی گرفتم و چه آموزشهای نابی را دریافت کردم.
خوشحالم از اینکه وقتی به پشت سرم نگاه میکنم، دیگر خبری از غم، درد، رنج و آه نیست. هر آنچه میبینم آموزش بوده است.
برای من، خانم عاطفه فرشته نجاتی بود که کمک کرد تا از غمها ورنجهایم پل بسازم، از دیوار تنهایی عبور کنم، نور را ببینم و به زندگیام راه دهم، شکست را تجربه کنم و از آن درس بگیرم، ببخشم و رها کنم، بخندم و امید را سرلوحه زندگیام قراردهم، تلاش کنم و آهسته ولی پیوسته حرکت کنم، عجله را کنار بگذارم و از راه لذت ببرم.
شاید دیگر خانم عاطفه در کنار من نباشد ولی تمام حسهای قشنگی را که در این سه سال به من منتقل کرد را تا آخر عمرم همراه خود خواهم داشت و من چقدر خوشبخت هستم.
آرزو میکنم انسانهای دردمند دیگر هم حضور خانم عاطفه را به هر نوعی در کنار خود تجربه کنند .
و پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است .
همسفر نوال؛
خانم عاطفه راهنمای خوبم، نمیدانم با چه زبانی از زحمات بیپایان شما تشکر کنم، که در روزهای سخت کنار همه ما بودید.
شما به ما صبوری، بخشش، گذشت را آموختید، راه درست زندگی کردن را به ما نشان دادید و همیشه بیمنت، وقت با ارزش خود را در اختیار ما قرار دادید. شما به ما دانایی و راه درست زندگی کردن را هدیه کردید.
چگونه میتوانم محبتهای بیپایان شما را جبران کنم؛ ازخداوند متعال خواستار سلامتی و شادی در کنار خانواده محترمتان.
همسفر مرضیه؛
بارانی که بیمنت همه را سیراب میکند و جانی دوباره میبخشد.
این پایان برای من بسیار سخت است، باعث افتخار است در محضر شما شاگردی کردن، از شما راهنمای مهربانم کمال تشکر و قدردانی را دارم، سپاسگزار حضورتان در زندگیام هستم، ممنون که باعشق به من آموزش ایستادگی در مقابل سختترین مسائل را دادید.
امیدوارم، با ثابت قدم ماندن در مسیر کنگره، بتوانم ذرهای از زحمات شما را جبران کنم. خانم عاطفه مهربانم در تمام مراحل زندگی خوش بدرخشید.
همسفر مریم (یوسف)
نهال را باران باید تا سیرابش کند از آب، حیات و آفتاب باید تا بتاباند نیرو را، و محکم کند شاخههای روییده را.
بسی شایسته است که از راهنمای عزیزم خانم عاطفه که برایم زنده
بودن و انسان بودن را معنا کردند، تقدیر و تشکر نمایم.
از درگاه خداوند برایتان سلامتی و موفقیت را مسئلت دارم و به رسم ادب بر قلب و دستان پر مهرتان بوسه میزنم.
همسفر وفا؛
به این وسیله مراتب سپاس و قدردانی خود را از خانم عاطفه عزیز، برای تلاش و زحمات ارزشمند و صادقانهشان در کنگره60 تقدیم میدارم و سپاسگزار شما در زندگی خود هستم، که اندیشیدن را به من آموختید، نه اندیشههای دیگران را.
ممنونم از شما بابت آنچه که بیمنت و با حوصله به من بخشیدید. اکنون که دوران مسئولیت شما در لژیون به پایان رسیده، بر خودم لازم میدانم از زحمات و تلاشهای ارزنده شما در راستای بهتر شدن حال خودم و مسافرم و دید بهترم به شرایط زندگی تشکر لازم را داشته باشم.
همسفر ندا؛
اگر بخواهم درمورد خانم عاطفه بگویم شاید ساعتها طول بکشد؛ روز اولی که باید راهنما انتخاب میکردم تمام حسهایم بسته بود. گیج و سردرگم بودم، هیچکس را نمیدیدم، با خودم میگفتم، از کدام حس صحبت میکنند، من که هیچ حسی به هیچکس ندارم، میخواستم برگردم، اصلا حال خوبی نداشتم. در حال رفتن چشمم به یک شال نارنجی افتاد، چند ثانیه با هم چشم تو چشم شدیم، با لبخند زیبا و معصومیتی که در چهرهاش چندین برابر بود، مرا جذب کرد.
خانم عاطفه عزیزم، با محبت و مهربانی، امید به زندگی کردن را به من هدیه دادید. نزدیکترین فرد در زندگیم شدید. شما تنها شخصی هستید که من را از آن همه سرگردانی، ناامیدی، کینه، نفرت و تاریکی نجات دادید.
تمام آگاهی و زندگی جدیدی که به دست آوردم را مدیون شما هستم. شما سبب شدید خود واقعیام را بشناسم و دوست داشته باشم. خانم عاطفه عزیزم نه توان سپاس از شما را دارم و نه کلامی که بتوانم بزرگی شما را توصیف کنم.
همسفر الهام؛
خانم عاطفه جان؛ شما یکی از پایههای محکم زندگی من هستید. شما نه تنها یک راهنما بلکه یک معلم و دوست برای من بودهاید. هر روزی که در لژیون شما میگذراندم برایم پر از یادگیری و تجربههای ارزشمند بود. شما با عشق و دلسوزیتان در دل من جایی ویژه دارید.
با هر کلام و هر درس، نه تنها علم را به من آموختید، بلکه ارزشهای انسانی و زندگی را نیز به من یاد دادید.
شما به من نشان دادید که چگونه میتوانم به بهترین نسخه از خودم تبدیل شوم و در برابر چالشها ایستادگی کنم. شما با صبر و حوصله، همیشه به من انگیزه دادید و کمک کردید تا از سختیها عبور کنم.
زحمات شما را هرگز فراموش نخواهم کرد. من همیشه قدردان محبت و تلاشهای شما هستم. امیدوارم همیشه در زندگیتان موفق و شاد باشید و بدانید که تاثیر شما در زندگی من بسیار عمیق و ماندگار است.
همسفر ساهره؛
قلم را به دست میگیرم و با تمام وجود به توصیف زیباییهای کرامت میپردازم، اما گویا قلم هم مانند من در برابر خوبیها و محبتهای شما قاصر میماند. مروری بر خاطرات میکنم و برگ زندگیام را ورق میزنم، شبها و روزهایم تاریک بود و به زندگی هیچ امیدی نداشتم، زندگی آشفته و بهم ریختهای داشتم.
خانم عاطفه جان، استاد گرامی، معلم مهربانم، شما با آمدنت چراغی در دست گرفتی و مرا به سرزمین نور، عشق و ایمان هدایت کردی.
من مثل شمع سوخته بودم اما شما من را ساختید، امید را دوباره به زندگیم هدیه دادید و به من آموختید چگونه زندگی کنم، در برابر مشکلات قوی باشم و هیچ وقت کم نیاورم.
خانم عاطفه عزیز شما همیشه با صبر، حوصله و تمام وجود به من درس عشق و محبت دادید. امروز این حال خوشام را مدیون تلاشها و آموزشهای شما هستم. تا زندهام سپاسگزارتان هستم، شما سرآغاز تولد دوباره من هستید.
عمرتان جاودان، تنتان سلامت و درپناه حق باشید.
همسفر صدیقه؛
بسم الله الرحمن الرحیم، بنام قدرت مطلق الله. با عرض ادب و احترام خدمت راهنمای عزیز و محترم خانم عاطفه
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند؛ راهنما مانند فانوس روشن کننده راه برای رهجو است. خدمت کردن خصلتی است که راهنما به رهجو انتقال میدهد.
خانم عاطفه عزیز بابت این همه سال که در کنار ما بودی و با ما همدرد شدی، از لطف و محبت شما متشکرم.
میدانم محبت شما جبران پذیر نیست، امیدوارم از ما راضی باشید و ما را ببخشید. با آرزوی موفقیت و شادکامی برای شما و خانواده محترم
با تشکر از مهندس و خانواده پر مهرشون
همسفر جواهر؛
خواستم با این دل نوشته از زحماتیکه برای همه بچههای لژیون کشیدی و روح و روان آشفته ما را درمان کردی و به آرامش رساندی شما، از تشکر و قدردانی کنم.
خانم عاطفه جان شما به ما، درس گذشت، عطوفت و بخشش، در اصل، قوانین زندگی کردن را آموزش دادی.
خدا را شکر که باز هم در کنگره شما را میبینم. باعث دلگرمی من هستید و در حضور نداشتنتان، احساس غریبی دارم و با دیدنتان، واقعا حس و حال خوبی پیدا میکنم.
همینطور که راهگشای زندگیهای زیادی شدید، خداوند به زندگیتان برکت دهد و به شما سلامتی. خیلی خیلی دوست دارم و تا آخر عمرم، فرشتهای چون شما را فراموش نمیکنم.
همسفر شهین؛
خانم عاطفه ممنونم بابت زحماتی که کشیدید؛ امیدوارم همیشه لحظات شاد و پراز مهر و محبت داشته باشید. انشالله همیشه چهرهی پر محبت شما پراز خنده و شادی باشد. هرجا هستید، موفق باشید.
خواستم از احساسم بگم؛ شما نسبت به من محبت داشتید، واقعاً برای من وقت گذاشتید، با وجود شما گره مشکلات زندگیام باز شد و این را مدیون شما هستم.
شما به من احساس خوب و دلنشینی منتقل میکنید، رفتن شما، غمانگیز است اما این را بدانید که خیلی دوستتان دارم. امیدوارم در تمام لحظات زندگیتان کنار کانون گرم خانواده باشید.
همسفر مریم (عباس)؛
به نام خدایی که محبت را آفرید. خانم عاطفه عزیزم، راهنمای خوبم همیشه سخنانت برای من آنقدر دلنشین بودند که تمام ناخوشیهایم را از یادم میبردند. شما با صدای پر مهرتان در گوشم، عشق، گذشت، صبر و مهربانی را زمزمه کردید.
روزی که شما را دیدم، جسم و جانم را غبار غم گرفته بود، نه چیزی میدیدم نه چیزی میشنیدم و نه امیدی به زندگی داشتم اما شما به من دنیای تازه بخشیدی، به من امید دادی.
شما همان غریبهای بودی که از هزارتا آشنا برای من بهتر هستی؛ من فاصله ماهشهر آبادان را به عشق دیدن شما طی میکردم. از شما ممنونم و تا همیشه مدیونتان هستم. دستانت را میبوسم، شما همیشه الگوی من هستید.
هر چند این کلمات در برابر از خودگذشتگیهای شما ذرهای بیش نیست اما گوشهای از حال دلم را بیان کردم؛ همیشه در هرجا که باشم دوستت دارم.
همسفر فرحناز؛
خانم عاطفه جان برایم همین بس که رهجوی شما بودم.
امروز برایم سرشار از غرور و افتخار است، تا همیشه مفتخر و خردسند هستم که شاگرد شما استاد گرانقدر بودم.
شخصی که از با تجربهترین راهنماهای شعبه اروند آبادان است و در این مسیر آموزگارم بود تا از روزگار نیاموزم. تلاش و حضور شما، مشکلاتم را برایم تبدیل به تجربه کرد.
خانم عاطفه جان، تمام مدت در وجود شما، بدون هیچ عذر و بهانهای، به موقع در شعبه حضور داشتن را از شما دیدم. جدی گرفتن و به جا آوردن قوانین کنگره از اصول مهم آموزشی شما بود. تبسم و آرامشی که از قلبتان میآمد، مثل پادزهری بود که در لحظههای ناامیدی برایم قوت قلب میشد.
ممنون از انرژی خوبتان که مرا مجذوب لژیونتان کرد.
معلم روزگار خیلی سختگیر است و من به امید اینکه در این سختی آموزشی باشد، دلخوش میکنم.
آرامش درونتان در وجودم تثبیت شده است و تا ابد از این آرامش بهره میبرم؛ ماندگار باشید.
ویراستاری و ارسال: همسفر فرحناز رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیون اول)
همسفران نمایندگی اروند آبادان
- تعداد بازدید از این مطلب :
227