هشتمین جلسه از دوره شصت دوم سری کارگاههای آموزشی- خصوصی نمایندگی یاس اصفهان، با استادی راهنما مسافر مرجان، نگهبانی مسافر معصومه و دبیری مسافر وحیده با دستور جلسه « یادگیری و معرکه گیری»در روز ۲۶ آبانماه ۱۴۰۳ رأس ساعت ۱۳:۳۰ شروع به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مرجان هستم یک مسافر
خداوند را شاکر و سپاسگزارم بهخاطر جایگاهی که در آن قرار گرفتم و خیلی خوشحال هستم تولد دیگری را با هم جشن میگیرم. دستور جلسه این هفته؛ 《رابطه یادگیری و معرکهگیری》است و در ادامه تولد یک سال رهایی خانم شیمای عزیز را داریم.
در مورد دستور جلسه "یادگیری و معرکهگیری"؛ ما انسانها همیشه در حال یادگیری هستیم و یادگیری یکی از خصوصیات انسان است، اینجا آموزش میبینیم و باید یاد میگیریم؛ یاد بگیریم که چگونه با دیگران برخورد کنیم، کجا و چگونه حرف بزنیم و چگونه زندگی کنیم. مثلاً موسیقی یاد میگیریم، در کنگره صورتمسئله اعتیاد را یاد میگیریم و بهنوعی با یادگیری، بدن انسان پاکسازی میشود.
در مقابل یادگرفتنها، معرکهگیری قرار دارد و ما میخواهیم بدانیم معرکهگیری از کجا شروع میشود و علت آن چیست؟ در زمانهای قدیم دور هم جمع میشدند و زنجیر پاره کرده و معرکهگیری میکردند، لیکن جناب مهندس معرکهگیری را برای ما به این صورت مطرح میکنند، زمانی که ما در مسئلهای یا هر چیزی شکست میخوریم، سر یک دوراهی قرار میگیریم یا شروع میکنیم به معرکهگیری و بقیه را مقصر واقعی میدانیم و یا اگر آگاهی و دانش داشته باشیم، آن را یک تجربه میپنداریم و دوباره راه را ادامه میدهیم و کسی را مقصر نمیدانیم.
مثلاً در ازدواج، در مسئله اعتیاد، در کار یا هر مسئله دیگری، با شکست روبرو شوم،اگر آگاهی و دانش کسب کرده باشم، تفکر می کنم و شروع به بازسازی درون خود کرده و به راهم ادامه داده و آن را یک تجربه می دانم.لیکن اگر آگاهی نداشته باشم، شروع به معرکهگیری میکنم. مثلا بعضیها که میآیند کنگره و در درمانشان شکست میخورند، بعد از آنکه دوباره برای درمان میآیند، تمام تقصیرها را بر عهده راهنما میگذارند که راهنما خوب نبوده یا سیستم خوب نبوده است. من بارها وقتی شکست میخوردم با آگاهی که کنگره به من داده بود، شروع به بازسازی خود میکردم که کجا حرف اشتباهی زدم، چهکار نادرستی انجام دادم و چه اتفاقی برای من رخداده است که با شکست روبرو شدهام و برمیگشتم آن کار را درست انجام میدادم و این دو بهنوعی مکمل همدیگر هستند.
سخنان استاد در مورد تولد یک سال رهایی خانم شیما:
من این تولد را در رأس به جناب مهندس، خانواده محترمشان، خانم مونای عزیز، خانم آسیه عزیز که راهنمای سفر اول خانم شیما بودند و تمام زحمات ایشان را کشیدند. همچنین به خواهر و همسر برادر ایشان که خدمتگزار کنگره هستند، و همسر و فرزندش و به خودش برای گرفتن شال راهنمایی، تبریک میگویم. بسیار خوشحال هستم که خانم شیما جشن تولدشان را در اصفهان و در کنار ما برقرار کردند و باعث شدند امروز من در جایگاه استادی قرار بگیرم.
خانم شیما در سفر دوم وارد لژیون من شدند و مدت کوتاهی در کنار او بودم. از ایشان بسیار راضی هستم، باید بگویم خدمتگزار بسیار خوبی برای شعبه و بسیار فعال هستند. من از او آموزشهای بسیاری گرفتم و خوشحال هستم که اکنون رهجوی خانم مونا هستند. ایشان بسیار قوی بودند که برایشان اذن خدمت در کنار خانم مونا و آقای مهندس صادر شد. انشاءالله که همینطور محکم و استوار به راهشان ادامه بدهند.
پیام تولد:
خانم شیما:
«ما برای خودتان در این حال خیلی خوشحالیم، جهت فراگیری از آنچه در توان دارید، به کار گیرید.»
یک سال رهاییتان مبارک
اعلام سفر:
مسافر شیما - نام راهنما: خانم مرجان - آنتی ایکس مصرفی: اپیوم، شیشه، حشیش - مدت سفر: ۱۱ ماه - روش درمان: DST - داروی درمان: شربت OT - مدت سفر: ۱ سال و ۳ ماه - ورزش در کنگره: شنا
خواسته:
خواسته اول: در دلشان بیان کردند.
خواسته دوم: خدمت درهای بسته را باز میکند و انسان را با خود واقعیاش روبرو میکند. امیدوارم آن کسانی که آرزوی رشد دارند، درهای خدمت به رویشان باز شود.
صحبتهای مسافر شیما:
سلام دوستان شیما هستم یک مسافر
ابتدا از جناب مهندس بهخاطر بنانهادن این بستر عظیم و خانم مونای عزیز بسیار متشکر و سپاسگزارم. در این مدت پیامهای بسیار زیبایی از ایشان دریافت کردم و به همین بابت خداوند را بسیار شکر میکنم که در این موقعیت قرار گرفتم. از ایجنت محترم شعبه خانم فاطمه و راهنمای تازهواردین بسیار تشکر میکنم.
باید بگویم دیدن این لحظه و بودن دوباره در کنار شما عزیزان برای من بسیار خوشحالکننده است. من با تکتک شما عزیزان خاطرات قشنگی داشتم، از تکتک شما یاد گرفتم و بسیار از شما سپاسگزارم.
من با یکدنیا منیت وارد کنگره شدم، چرا که حدود ۱۵ الی ۱۶ سال سقوط آزاد خودم را بهعنوان یک دستاورد میدیدم و تصور میکردم کار بسیار مهمی انجام دادهام. من به معنای واقعی کتاب ۶۰ درجه زیر صفر را لمس کردم، و بهمحض ورود به این مکان، نور کنگره شروع به تابیدن به من کرد و به طبع یخهای وجودم شروع به آبشدن کرد، لیکن دردهای اعماق وجودم از ابتدا شروع شد، چرا که ذرهذره با خود واقعیم روبرو شدم و بسیار از این بابت درد کشیدم و نمیخواستم این موضوع را بپذیرم.
در سفر اول، در لژیون خانم آسیه عزیز بودم، زمانی که برای آزمون منابع را میخواندم بهخصوص ۴۰ سی دی را، مرتب زیر فرمایشات جناب مهندس خط میکشیدم و از تمامی صحبتهای ایشان ایراد میگرفتم، هر روز نزد خانم آسیه میرفتم و میگفتم چرا در این جا آقای مهندس اینطور گفتند؟ و... و خلاصه مطلب از همه چیز ایراد میگرفتم. بسیار زمان برد تا من پیام کنگره را درک کنم، و صحبتهای خانم آسیه مرا بسیار علاقهمند به کنگره کرد.
همیشه با خود میگفتم چطور ممکن است یک نفر هم در شعبه اصفهان، هم در بخش پارک و هم در شعبه کرمان اینگونه فعال و حضور داشته باشد، و متوجه شدم یک چیزی بس مهم در کنگره وجود دارد، و من باوجود ایشان عاشق کنگره و محبت جاری در آن شدم.سیاهیها و تاریکیهای بسیاری از وجودم بالا آمد و اینها باعث میشد که من حتی خیلی بیشتر درد بکشم. در ۱۰ ماه سفر بودم که شروع به خواندن کتابها و درکشان کردم و با همین خواندنها، مسئلهها برایم شروع به حلکردن شد.
من بسیار سی دی مینوشتم و موقع رهایی خود حدود ۷۰ سیدی نوشته بودم، لیکن تفکر و خواندن آنها تأثیری ژرفی بر وجودم گذاشت. نکته مهم در سفرم، خدمتکردن بود، چرا که کمکی بس عمیق به من کرد. البته هیچ زمانی نمیگویم من برای کنگره کاری انجام دادهام، چرا که خدمتها بود که من را با خود واقعیم روبرو کرد. حسدها و کینههای خود را میدیدم، امیدوارم که بتوانم ثابتقدم ادامه بدهم.
امروز آن دردها را بسیار دوست دارم و باید بگویم همان دردها بودند که من را به این نقطه رساندند. بخش دیگری از تاریکیهای وجودم زمانی که وارد لژیون خانم مرجان شدم بهنوعی برایم نمایان شد، چرا که حس میکردم گرههایی در درونم است که به دست ایشان باز میشود، و الحق که من از دو راهنمای خودم بسیار آموختم. دست جفتشان را در قلبم میبوسم.
من در شعبه یاس توفیق خدمت در کنار سه دوره مرزبانی را داشتم. ابتدا کنار خانم آوین و خانم فاطمه، دوره بعد خانم مهسا و خانم سپیده و اکنون هم که در خدمت خانم وجیهه و خانم هاجر هستیم، باید بگویم از تکتک شما آموختم و همه شما را دوست دارم و از شما سپاسگزار و ممنونم.
در آخر امیدوارم تنور عشق در این مکان همیشه روشن باشد و تا زمانی که زنده هستم و فرصت دارم در این بعد از حیات بتوانم بمانم و یک خدمتگزار باشم و با گرههای خودم روبرو بشوم. اکنون این احساس را دارم که تا چه حد اطرافیانم زلال شدهاند. من معتقدم با جاری بودن و استقامت است که اینها روزهای خوب اتفاق ما افتد.
صحبتهای مسافر لیلا:
سلام دوستان لیلا هستم یک مسافر
این تولد را به آقای مهندس، خواهرشان، به خود ایشان و تکتک شما تبریک میگویم، از خانم آسیه و خانم مرجان قدردانی میکنم. یک راهنما چقدر باید انرژی مصرف کند تا بتواند به رهجو عشق به کنگره را القاء کند و او بتواند پلههای ترقی را یکییکی پشت سر گذاشته و بالا برود، یک راهنما باید از جان، زمان و از همه چیزش بگذرد تا بتواند رهجو را با کنگره و عشق به کنگره آشنا کند.من قدردان زحمات همه هستم بهخصوص ایجنت محترم شعبه و مرزبانان عزیز، همه برای یک نفر و یک نفر برای همه.
من و شیما تاریکیهای زیادی را با هم تجربه کردهایم. سرچشمه کارهای خلاف خانواده، من بودم و چقدر خوشحال هستم که آنها را در کنار خود میبینم و ذرهذره نفسشان را آموزش میدهند و تربیت میکنند. من بابت تمام آموزشها، بابت تمام عشق و محبتی که به من داشتید، از شما تشکر میکنم و باز هم این تولد را تبریک میگویم.
صحبتهای مسافر لیلا:(خواهر)
سلام دوستان لیلا هستم یک مسافر
این تولد را به جناب مهندس، خانواده ایشان، خانم مونای عزیز، خانم آسیه و خانم مرجان، خانم شیما و همسر گرامی برادرم تبریک میگویم. راه کنگره توسط برادرم و خانم ایشان برای ما باز شد. از بچگی تا الان شیما مانند یک تصویر جلو من باز شد، تمام تاریکیها، خرابکاریها و اشتباهاتمان همه برای من به تصویر کشیده شد و پیش خود گفتم: خدایا تمام تاریکیها را تجربه کردهایم، بابت روشناییهایت ممنون و سپاسگزارم.
یک سال رهایی و قبولی در آزمون بهترین اتفاقی بود که با هم رخ داد و من بهترینها را برایش آرزو میکنم و خیلی از او آموزش گرفتم.
تایپ: مسافر مریم، لژیون پنجم ـ نمایندگی یاس
ویرایش: مسافر نگین، لژیون هجدهم و همسفر بدری، لژیون چهاردهم ـ نمایندگی
بازبینی و ارسال: همسفر فاطمه
- تعداد بازدید از این مطلب :
136