باید بنویسم، قلم به دست گرفتهام، نمیدانم از کجا و چه بنویسم؟ ناامید در این نقطه از زندگی ایستادهام. قدرت و توانایی انجام هیچ کاری را ندارم، از همهجا بریده و احساس میکنم دنیا برای من به آخر رسیده است. تا چشم باز میکنم فقط دربهای بسته را به روی خود میبینم. گفتنش سخت است؛ اما ناامیدی در من غوطهور است.
چه بنویسم؟ پندی شنیدم که به دلم نشست و قلمم همان را شروع به نوشتن کرد: یک روز پادشاهی دو شاهین کوچک را به عنوان هدیه دریافت کرد، آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیتشان کنند. ماه بعد مربی نزد پادشاه آمد و گفت که شاهین اول برای مراسم شکار آماده است و اما اتفاق عجیبی برای شاهین دوم افتاده است از روز اول که آن را روی شاخهای قرار دادهام به هیچ عنوان تکان نخورده، شنیدن این موضوع پادشاه را سخت به فکر فرو برد. روز بعد پادشاه دستور داد که به مردم شهر اعلام کنند هرکسی بتواند شاهین دوم را به پرواز در بیاورد پاداش خوبی دریافت خواهد کرد. صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم با چالاکی در باغ پرواز میکند، به درباریان دستور داد که معجزهگر شاهین را نزد او بیاورند درباریان کشاورز متواضعی را نزد پادشاه آوردند و گفتند: او شاهین را به پرواز درآورده است. پادشاه نگاه عجیبی به مرد انداخت و گفت چطور این کار را کردی؟ نکند جادوگر هستی؟ کشاورز که حسابی ترسیده بود گفت کار سادهای بود من فقط شاخهای را که شاهین روی آن نشسته بود بریدم اینطوری شاهین فهمید که بال دارد و پرواز کرد.
گاهی اوقات برای اینکه اوج بگیری و پیشرفت کنی باید شاخههای زیر پاهایت را قطع کنی و اگر نتوانی اوج بگیری و استوار باشی، باختهای.
وجود کنگره درزندگی من حکایت همان شکستن شاخهای است که باعث میشود بتوانم رها کنم و اوج بگیرم و من به کنگره ایمان قلبی دارم که گرههای کور زندگی من را باز میکند و کنگره تنها جایی است که ناامیدیهای زندگی من یکی پس از دیگری تبدیل به امید میشود.
کنگره خانه امید من است...
در اگر بر تو ببندد مرو
و صبر کن آن جا
زپس صبر تو را او به سر صدر نشاند
اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نویسنده: همسفر الهام رهجو راهنما همسفر لیلا (لژیون اول)
ویرایش: همسفر زهرا رابط خبری لژیون اول
تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجو راهنما همسفر سمیه (لژیون هفتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دنا
- تعداد بازدید از این مطلب :
103