اولین مسئلهای که در سفر دوم اتفاق میافتد تسخیر شدن است، کسانی که در سفر دوم هستند این تسخیر شدن برایشان اتفاق میافتد و با آگاهی و هوشیاری باید از آن عبور کنند مانند؛ اثر مواد که بر روی انسانها پرده و حجاب میکشد و متوجه نمیشوند که درونشان چه اتفاقی میافتد و کسانی که ما را دوست دارند را دشمن خود میدانیم و نسبت به آنها غضب میگیریم و عصبانی میشویم حسهای ما بسته و تعطیل میشود در سفر دوم این اتفاقها میافتد؛ اما بدون مواد مخدر، یعنی قابل رؤیت نیست نیروهایی هستند که انسان را در سفر دوم متوقف میکنند مثل ترس، ناامیدی، منیت و غیره...در سفر دوم با نیروهای الهی آشنا میشویم که در قرآن کریم آمده است و این سنتها غیر قابل تغییر هستند و داستانهایی که گفته شده است و خداوند آنها را مورد آزمایش قرار دادهاند.
حضرت یونس پیامبری بود که زود عصبانی میشد و زمانی سختی به ایشان وارد میشد عصبانی میشدند و از ستمگران شدند. پیامبران در یکسری مسائل به تواناییهایی خیلی خیلی بالایی رسیدند مثلاً یکی علم زیادی داشت، یکی خلق و خوی عالی داشت، یکی صبر بالای داشت. مخاطب این داستانها ما بودیم. وقتی به این توانایی رسیدیم مورد آزمایش قرار میگیریم، جوامعی که به قدرت رسیدند، جامعهای بودند که فساد کرده بودند، اگر اینها را شناختیم میتوانیم خودمان را ارتقا بدهیم. استاد امین داستانی تعریف کردند؛ بر این اساس که شخص ثروتمندی که خودکشی کرده بود و یک کشیش بالای سر آن میرود و علت خودکشی آن را پرسوجو میکند، اسم آن شخص آنتونیو سالیری بود.
او برای کشیش یک آهنگ نواخت ولی کشیش آن آهنگ را نشناخت و دیگری را نواخت کشیش آن آهنگ را همراه آنتونی همراهی کرد و گفت آهنگی اولی مال خودم بود و آهنگی که نواختم مال موتسارت بود و داستان زندگی خودش را تعریف کرد و گفت پدرش یک شخصی بود که فقط عبادت میکرد سالیری عاشق آهنگ بود و پدرش این اجازه را به او نمیداد یک روز در کلیسا آرزویی کرد که در موسیقی مثل جواهری بدرخشد و محبوب قلبهای مردم شود و معجزهای که برای او رخ داد این بود که غذا در گلوی پدرش گیر میکند و میمیرد. او با تمرین و پیشرفت آهنگ را در پیش گرفت و آهنگساز مخصوص پادشاه شد. موتسارت وارد شهر آنتونی سالیری میشود و موتسارت آهنگسازی بود که از ۴ سالگی شروع به آهنگ نواخت و در سن ۷ سالگی آهنگهای او چاپ شده بود و ذهن قدرتمندی داشت موتسارت در مقابل سالیری قرار میگیرد یک روز در دربار آهنگ مینواخت همان موقع موتسارت وارد قصر شد درباریان موتسارت را مسخره میکردند میگفتند اتریشی هستی و آهنگ بلد نیستی آهنگ را فقط ایتالیاییها بلدند و موتسارت آهنگی که سالیری داشت مینواخت را از ذهن و با عشق آن را نواخت و ادامه آهنگ را هم خودش نواخت سالیری خیلی عصبانی میشود و به هم میریزد و از آن زمان موتسارت محبوب قلبها میشود و همیشه به مردم احترام میگذاشت خیلی احساسات خود را سریع به مردم انتقال میداد و همه جذب موتسارت شدند.
سالیری شروع کرد با خودش مبارزه کردن، با خواستههای خودش، از خدای خودش میخواست بهترین باشد؛ ولی یک حریفی دارد که با صراط مستقیم نمیتواند در مقابل آن باشد در نتیجه آنقدر بدگویی موتسارت را کرد تا او را از آنجا بیرون کردند و سالیری به فکر انتقام گرفتن میافتد و اینجا حسادت به وجود میآید. اغلب ما از خیلی از مسائل آگاهی نداریم مقطعی را که آماده کردهایم میبینیم و خارج از این را نمیبینیم تلاشی که خودمان انجام دادهایم را با تلاشی که دیگران انجام دادهاند مقایسه میکنیم اگر تلاشی که ما کردهایم و تلاشی که دیگران انجام دادهاند کمتر باشد حسادت میکنیم عقل انسان قیاس میکند، مثلاً کسی ۵ ساعت درس خوانده وقتی که ۴ ساعت درس خواندی، نمره آن ۱۸ و نمره تو میشود ۱۶ این درست نیست و عقل جزئی آن را نمیپذیرد و قیاس اتفاق میافتد چون ما تلاشی که دیگران کردند را نمیبینیم و این قیاسها برای ما اتفاق میافتد.
ما در کنگره یاد گرفتیم که انسان پیشینهای دارد و ما نمیدانیم که شخص در گذشته چکار کرده و چه زحمتی کشیده و در خلوت خودش چه سختی متحمل شده است، مثلاً شخصی میآید یک ماهه سفرش درست میشود و ۱۰ ماه سفر میکند و به پاکی میرسد، و یک شخص دیگر میآید و شروع به سفر کردن میکند، مدتی سفر میکند رها میکند و میرود و دوباره میآید، چهار ماه سفر میکند و بعد کراک مصرف میکند و دوباره برمیگردد و خرابتر و داغونتر از گذشته برمیگردد و میبیند که سه سال پیش که من آمده بودم این شخص وجود نداشت و الان او شده مرزبان و من هنوز حال خراب سفر اولی هستم اینجا قیاس اتفاق میافتد و در نتیجه آن مرحله قیاس در سه مرحله اتفاق میافتد.
۱. احساس بیزاری و نفرت نسبت به آن شخص پیدا میکنیم.
۲. احساس نفرت و بیداری نسبت به خداوند پیدا میکنیم.
۳.خیلی خیلی خوب باشیم از خودمان نفرت و بیزاری پیدا میکنیم.
این قیاسها بهانهای است که نفس قدرت خود را به دست بگیرد. نفس اماره دنبال آن شرایطی میگردد که تمام آن شرایط مناسب برای خودش را به دست بیاورد و این قیاسها را به وجود میآورد که عقل را به پرتگاه سقوط قرار میدهد و اطلاعات ناقص و خراب را به همراه دارد نفس آنها را میسازد و به عقل انتقال میدهد عقل هم بر اساس عدالت خود این دادهها و اشتباهات غلط را به ما میدهد. نفس میگردد چیزی شبیه بنزین را پیدا کند و آن اطلاعات را به عقل میدهد و آن طرف که کیش و مات میشود. اینجا سایبری جایگاهش به خطر افتاد و حسادت کرد و به خداوند میگوید: آیا این عدالت است؟ مجسمه مسیح را به آتش میاندازد.
همیشه انسانها سر دو راهی قرار میگیرند که این دو راهی خواستههای معقول و نامعقول است. سالیری قدرت را انتخاب کرد و چهرهاش را عوض کرد پیش موتسارت رفت و گفت؛ آهنگی برای مرثیه از او میخواهد و موتسارت میگوید؛ این مرثیه را برای چه کسی میخواهی گفت: برای کسی که میخواهم برای خودش مرثیه بنوازد چون سالیری این آهنگ را برای خود موتسارت میخواست که بعد از مرگ آن او را به اجرا در بیاورد تا دوباره محبوب قلبها شود. موتسارت در سن ۳۵ سالگی فوت میکند و او را در قبر دسته جمعی خاک میکنند. او کسی بود که ۸۰۰ آهنگ ساخته و ۵۰ سال پس از مرگش به ارزش هنری او پی بردند و مجسمه او را ساختند گفتند؛ که آهنگهای موتسارت باعث بالا رفتن آیکیو میشود.
در دنیای علم، آثار هنری زیادی وجود دارد همین قرآن کریم که سراسر حکمت است ما آن را به عنوان وسیله تزیینی یا حفاظتی از آن استفاده میکنیم. اگر ساختارها در درون ما به وجود بیایند میتوانیم مطالب را خوب جذب کنیم مثلاً زمین زیادی برای کشت است؛ ولی در تمام آنها نمیتوانیم پسته یا برنج بکاریم و فقط موقعیت جغرافیایی خاصی برای کشت هر نوع وجود دارد. انسانها هم همانند همین زمین هستند، اگر میخواهیم چیزی را درک کنیم باید بستر آن فراهم شود و از هر گونه سنگ و کلوخ آن زمین را پاک کنیم و آنگاه است که شرایط در ما به وجود میآید و آن موقع است که بذری را که کاشتهایم در دل ما جوانه میزند.
همه انسانها در آنچه خداوند به آنها عطا کرده مشترک هستند؛ ولی ممکن است جایگاهشان با هم تفاوت داشته باشد، مثلاً نمیتوانیم بگوییم که خداوند فقط به من عقل داده، یا نفس داده است حس من به قدری پالایش پیدا کرده که در جایگاهی بالاتر از فرد دیگری قرار گرفته باشد و اینها فقط به آیه «لیس للانسان الا ما سعی» انسان چیزی نیست به جز سعی و تلاش و کوشش خودش. من در یادگیری علم به گونهای بودم که مطالبی گفته میشد و دیگری آن را میفهمید و من متوجه نمیشدم، برایم دیوانهوار بود و این حسادت را به همراه داشت چون ناخالصیهایی درون من وجود داشت اینکه من به آن آگاهی نرسیدم که مطلبی را که کسی از من سریعتر متوجه میشود، سفرش را خوب انجام داده و بهای آن را پرداخت کرده است.
اگر انسان این باور را در خودش حس کند قضیه قیاس منتفی میشود و دیگر در حالت ثابت کردن خودش به دیگران نیست و به آنها ضربهای نمیزند. قیاس اطلاعات بسیار غلط و ناقص است، ما از گذشته خودمان اطلاعاتی نداریم و الان نمیدانیم برای زمین به چه کاری آمدهایم، قرار است به کجا برویم، قیاس در انسانها یکی از ابزارهای اصلی و هم کاربردی نفس اماره است. برای اینکه انسان را از مسیر کلیه حیات خود گمراه کند، وقتی ما میبینیم که تلاشی که کردهایم به عدالت بر نخورده و اینجا شروع به نقشه کشیدن میکنیم مثلاً نقشه میکشیم که چگونه این شخص را خراب کنیم و با این نقشه نیروهای منفی وارد عمل میشوند و نیروهای منفی، اطلاعات غلط را به ما میدهد، در ابتدا این کار خوشایند است؛ ولی در انتها این کار انجام شده است.
ما میدانیم وجدان در این زمان را از دست دادهایم این نیروهای منفی به ما گره خوردهاند؛ اگر بخواهیم به سمت صراط مستقیم حرکت کنیم و انرژی که نیروهای منفی برای یک فرد خرج میکنند تا تمام آن را نگیرند به همین راحتی دست برنمیدارند به همین علت به سمت تاریکیها حرکت میکنند. ما با توجه کردن، به سمت مسیر صراط مستقیم قرار میگیریم. وقتی قدم در راه ضدارزش برمیداریم دیگر کنترل اراده و عقل از دست انسان خارج میشود و نیروهای بازدارنده در آن لانه میکنند و ذهن انسان را از بین میبرند و از زندگی حتی از طبیعت هم نمیتوان لذت برد. مسئله مهم این است که ما برای رسیدن به خواستههایمان نیاز به انرژی داریم.
اگر این انرژیها را از راه نادرست به دست بیاوریم خیلی چیزها را از دست میدهیم. انسانها از خود به تنهایی نیرویی ندارند و یکسری نیروها باید در اختیارشان باشد تا نیروها، خواستههای ما را انجام دهند و نیروهای منفی در جایی رشد میکنند که آگاهی و دانایی رشد نکند تا ما در جهل و نادانی بمانیم وقتی ما به کنگره میآییم در واقع میخواهیم آگاهی خود را بالا ببریم اگر دیر بیاییم، در جلسات شرکت نکنیم زود هم میخواهیم برویم اینها عواملی هستند که انسان را از آگاهی و دانایی دور میکنند و این موضوع به نفس اماره برمیگردد. انسان در قیاس حس میکند عدالتی وجود ندارد و خداوند عادل نیست آنگاه است که وارد بازی میشود تا به خواستههای نامعقول خود برسد. اینجا احتیاج به ابزار دارد که نیروهای بازدارنده ابزار را در اختیار ما قرار میدهند این حرکتهایی که انجام میدهیم جلوی رشد دانایی و آگاهی ما را میگیرند.
نویسنده: همسفر سارا رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون اول)
رابط خبری و ویراستاری: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون اول)
ارسال: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون اول)
همسفران نمایندگی کریمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
174