نهمین جلسه از دوره سی و هفتم جلسات ویلیام وایت به استادی مسافرسیگاررضا نگهبانی مسافرسیگارمهدی و دبیری مسافر سیگارکوروش بادستور جلسه <<جشن گلریزان>>جمعه۴آبان ماه ۱۴۰۳ ساعت ۷:۳۰ صبح در محل پارک طالقانی آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد
سلام دوستان رضا هستم مسافر سیگار
سه سال پیش من که من تازه وارد کنگره شده بودم حدودا یک ماه از سفر گذشته بود که وارد گلریزان شدم و من هنوز به کنگره ایمان نداشتم.
همه در مشارکت ها می گفتند که باید طوری در گلریزان مشارکت کنید که فشار را احساس کنید!
من اصلا نسبت به این موضوع حس خوبی نداشتم ومبلغ60هزار تومان اعلام کردم و صدای شکسته شدن نفسم را شنیدم.
سال بعد هنوز رها نشده بود و باخودم می گفتم من که هنوز به درمان نرسیده ام و از طرفی منیت زیادی داشتم مبلغ600هزار تومان اعلام کردم.
شب قبل از اینکه می خواستم رهایی بگیرم بچم مریض شد, من دوتا ماشین صفر داشتم اما هیچکدام روشن نشد!
حال بسیار بدی داشتم وفکر میکردم که مشکل ماشین هاست اما مشکل از من بود!
اقای مهندس در ودی13مثال شکار شدن میمون را می زنند و توضیح می دهند که مایک نیاز ویک خواسته!
من خواستم ماشین بهتر بود خانه بزرگ تر بود اما این ها نیاز من نبود, نیاز من حال خوش یود سلامتی بود و مطعنم حتی اگر به خواسته خودم می رسیدم باز هم حال خوبی نداشتم.
بعد از اینکه رها شدم دیدم که همه چیز تغییر کرده و بسیاری از مشکلات من حل شده است, خواسته یا ناخواسته با همسفرم پیش مهندس رفتم و اجاز پهلوانی گرفتم.
وقتی جلو تر رفتیم متوجه شدم که بیشتر از همه خودم از این خدمت لذت می برم و انگار من به خودم کمک کردم.
دیدم اگر خواسته خودم را فدای نیاز دیگران کنم به نیاز خودم میرسم!
من حتی نمی توانستم قدم از قدم بردارم ولی کنگره ناتوانایی من را از بین برده بود و من به نیازم رسیده بودم.
اقای مهندس درمورد قانون4شیشه یهودی هارا توضیح دادند و من متوجه شدم که در این قانون هم تقریبا20درصد مال و دارایی خود را باید ببخشم و متوجه شدم که این دقیقا مثل همان متدdst است که با گذشت از20دصد مواد در هر پله به درمان می رسیم.
یا درخت سیب اگر حرص بشود و20درصد از شاخه های آن بریده شود سیب باکیفیت تر و درشت تری می دهد.
من فکر میکردم اگر خانه بزرگ تری بخرم حالم بهتر می شود و سر و صدای بچه ها من را اذیت نمی کند در حالی باید خانه من کوچک تر می شد اما مهر محبتش در خانه بیشتر می شد تا به حال خوش برسم.
کمی گذشت اقای مهندس روچهار شنبه 1ملیارد بابت تحقیات روی بیماری های لاعلاج به کنگره کمک کردند و من 100ملیون همراهم داشتم و همه را کشیدم .
400ملیون پول آمد به حسابم و کل مبلغ را کشیدم و به سه تا بچم رفتیم پیش اقای مهندس و به سختی اجاز پهلوانی برای هرچهار نفر گرفتیم. به اقای مهندس گفتم یک در خواسته دارم وآن هم این است که کل این پول صرف هزینه تحقیقات روی بیماری ها لاعلاج بشود.
چون در کلام الله متوجه شدم که کسانی که قبل از فتح کمک می کنند با کسانی که بعد از فتح کمک می کنند برابر نیستند و قله سرطان و دیگر بیماری ها هنوز فتح نشده است.
من خیلی چیز ها دارم و داشتم اما از یاد برده بودم! شب که رفتم خانه متوجه شدم که من مغازه داشتم در اهن مکان و واقعا من مغازه را فراموش کرده بودم.
مغازه را فروختم و این مسعله انجام شد از اینکه به صحبت های من توجه کردید سپاس گذارم.
تهیه و تنظیم مسافر سیگار امید.
- تعداد بازدید از این مطلب :
73